شهیدی که بعد از شهادت هم هوای مادرش را داشت
نویدشاهد البرز؛ شهید «سید امیر میرحبیبی» که نام پدرش«سیدآیت الله» و مادرش«زهرا» در سال 1345، در تهران چشم به جهان گشود. وی در چهارم دبیرستان در حال تحصیل بود که پا به عرصه دفاع مقدس نهاد و به عنوان بسیجی جان برکف در سمت پیک گردان لشکر ده سید الشهدا در «شلمچه» در عملیات «کربلای پنج » با اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک شهید در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.
روایتی مادرانه از امدادهای بعد از شهادت «سید امیر میرحبیبی» :
من عضورسمي سپاه بودم. درمراسم چهلم امير چندنفر ازهمكاران سپاهي من نتوانسته بودند بيايند. فردا كه به بسيج پايگاه عظيميه رفتم. چهار، پنج نفر ازآنها را دعوت به ناهار كردم به نيت «ياد بود» از امير وقتي كيف پولم را بازكردم ديدم فقط صدو پنجاه تومان پول دركيفم است. خيلي ناراحت شدم. بعد محكم به صورتم زدم و گفتم: اميرجان! آبرويم رفت حالا چه كاركنم. انگار يك صدائي به من گفت: كيف پولت را دوباره بازكن. وقتي دوباره کیفم را بازكردم، ديدم پنج تا دویست تومانی نو دركيفم است. به جدش قسم تمام بدنم مي لرزيد. قادر نبودم ديگر حرفي بزنم پول را به يكي ازهمكاران دادم و گفتم: پنج پرس غذابگيرد. بعد از صرف ناهار به همكارانم قضيه را تعريف كردم. همه ناراحت شدند و گفتند: اي كاش! به ما اول مي گفتي: بعد هرچه ته سفره باقي مانده بود به عنوان تبرك برداشتند. اين فقط يك امداد از «سيدامير» بود.
چهل روز ازشهادت سيد امير گذشته بود. همكاران سپاهي من به منزل ما آمدند. براي اينكه من را از سياه درآورند و به آرايشگاه ببرند من قبول نكردم كه لباس سياهم را دربياورم و يابه آرايشگاه بروم. شب درخواب ديدم سيدامير بايك دست لباس سربازي و يك چفيه كه دورگردنش و يك دستمال ابريشمي که دردستش بود، آمد. در دستمال پراز مُهر و تسبيح بود كه در اين مهرها هم مهربسيار بزرگ بودكه گفت: مادرجان! اين را براي خانم «ميرباقري» آورده ام و اين تسبيح را براي شما و دستهاي مرا بوسيد وگفت: مادرجان! خيلي خوشحال هستم كه پيش همكاران خودت را حفظ كردي. ازشما تشكر مي كنم و به وجود شما افتخار مي كنم.
سيدامير
درتمام صحبتهايش يادآوري مي كرد كه هميشه به يادخدا باشيد و براي رضاي خدا كاركنيد.
اجر كارهاي خدا با اجر كارهاي مردم فرق دارد. اجر خداوند هميشگي است.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری