هفده سالگی و پیشگامی در شهادت
نوید شاهد البرز:
شهید «مجید سعیدی» در دهمین روز از دیماه سال 1346، در «روستای برغان» از توابع شهرستان «ساوجبلاغ» متولد شد. در هوای خوش کوهپایه پرورش یافت و سلامت و صلابت کوه در وجودش شکل گرفت استواری و هیبت ایمانش از محیط ساده و بی آلایش و مذهبی خانواده برگرفته شد و از تقوی و توکل پدر و مادر سختکوش و ایثارگر خویش توشه راه زندگی برگرفت. در دبستان روستا تحصیل علم آغاز کرد و با موفقیت دوره ابتدایی را به پایان برد و تا مقطع سوم راهنمایی تحصیل کرد و سپس به کار و فعالیت در کنار پدر و مادر پرداخت.
از زمانی که در بازوان نحیف خود توان کار و تلاش یافت و به یاری خانواده همت گماشت و همواره سعی می کرد گامی در جهت رفاه حال اطرافیان بردارد. قبل از رسیدن به سن تکلیف به انجام فرایض دینی علاقه خاصی نشان داد و تمام فرایض و عبادات را به عشق و شور بسیار به جای آورد و در انجام مستحبات و حضور در مراسم مذهبی و مساجد و اجتماعات بسیار می کوشید و از بسیجیان فعال اهل محل بود. شهید از اوایل جنگ بارها در جبهه حضور یافت و در عملیات مختلف شرکت داشت.
در «عملیات پیروزمند خیبر» در اثر موج انفجار دچار آسیب شده بود اما از بستری شدن در بیمارستان خودداری می کرد و درد رنج جراحت را همیشه باخود داشت. می گفت: بیمارستانها دچار ازدحام مجروحین جنگی اند و جراحت و درد من قابل تحمل است بهتر که جای مجروحین بدحال را به دلیل این اسیب مختصر اشغال نکنم از اولین شهدای روستا بود و شهادت وی باعث برانگیخته شدن و انسجام بیشتر جوانان اهل محل شد تابه خونخواهی او وشهدای دیگر وطن به پا خیزند.
شهید بزرگوار پس از مدتها نبرد با دشمن بعثی متجاوز در تاریخ نهم ابان ماه سال 63 ، درمنطقه «بوکان» کردستان در عملیات پاکسازی کردستان از نیروهای متجاوز و منافق دراثر اصابت تیر به سر به لقاء حق شتافت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای روستای زادگاهش «برغان» به امن و آرامش الهی رسید و روح بلندش در عرش الهی پروازکرد.
نقل قول از خواهر شهید:
خواهرش می گفت: بار اول که مجید می خواست به جبهه برود شب قبل از رفتنش به خانه ما آمد. او هیچ صحبتی از اینکه می خواست فردا به جبهه برود، نکرد. غروب که شد دو فرزند مرا بیرون برد و برای آنها کمی خرید کرد. وقتی صبح آماده رفتن شد باز هم چیزی نگفت: ما چند روز بعد فهمیدیم که او به جبهه رفته است .
وقتی مجروح شد، دوباره شب قبلش به خانه ما آمد و من به او گفتم: مجید جان! فکر جبهه را دیگر نکن و درست را بخوان و روحانی شو و از این طریق به اسلام خدمت کن. باز هم او چیزی نگفت و بعد از این که رفت دو روز بعد نامه او از جبهه آمد .
مجید علاقه بسیار شدیدی به جبهه داشت و دوست داشت تا از این طریق خدمت به مردم کشورش کرده باشد و همیشه نام امام حسین (ع ) بر لبانش بود .
و چند بیت از اشعار مجید در زیر آمده است .
من مجیدم عهد خود را با خدا ایفانمودم
جان خود دادم ولیکن دین حق احیا نمودم
من مجیدم در جوانی دل به این دنیا نبستم
خاطر حق با فداکاری خود ارضا نمودم
من مجیدم مادرم در حسرت دامادیم بود
من به میدان شهادت حجله ام بر پا نمودم
من مجیدم امرو نهی حی سبحان را مطیعم
دین خود را بر بقا دین حق اجرانمودممنبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری