«بهار انقلاب» / شعری زیبا و دلنوشته ای خواندنی از یک شهید
شعر و دلنوشته از شهیدعبدالله درگرفر
خواب ديدم كه خدا بال و پري داده مرا در هوا قوت سيره سفري داده مرا همچو شاهين به هوا جلوه كنان مي گذرم تيز رو بالي و تازنده پري داده مرا
هر كجا قصد كنم مي رسم آنجا في الفور گويي از برق طبيعت اثري داده مرا همه با چشم تحير نگرانند به من بال و پر زيب و فر معتبري داده مرا
آنچنان بود كه پنداشتم از اين پرو بال آسمان سلطنت مختصري داده مرا بستم از خئاب در انديشه كه تعبيرش چيست از چه حق قوه فوق البشري داده مرا
من كه در هيچ زمين تخم نيافشاندم يار تا كنم قرض كه اين ثمري داده مرا مادرم زنده نباشد كه بگويم شو كرد باز حق درس پيري پدري داده مرا
يخ نكردم به خدا تا گويم كه به پاداش خدا گنج زري داده مرا عاقبت دانش من راه به تعبير نبرد گرچه در هر فن ايزد گهري داده مرا
صبح ديدم كه به سورانم و فرما نفرماي اسب با تربيت با مزي داده مرا والي مشرق كز خدمت او بار فداي صبح از دريا زاينده تري داده مرا
مرا هست يك طوطي اندر قفس كه مشكش به خوبي نديدست كسي سرش سبز رنگست و دمش دراز به چنگال منقار مانند باز
تو هر چه بشنيد گيرد به ياد چو شاگرد با فهم از استاد همين نكته بس باشد از هوش او كه چيزي نگردد فراموش او
عمر جاوداني هستي كه روح به من مي بخشي ـ نو گل فصل زندگي هستي
بهار من وقتي زمستان تمام مي شود به اميد تو نشسته ام ، منتظر چلچله بهاريت هستم، نغمه چلچله را مي شنوم مي بينم كه گلي در دست دارم بهر ايشان كه مانند كوره اي گرم است مي دمد.. اي مردم بهار آمد... بهار آمد، بهار امسال فرق دارد و انقلابي به ميان مردم انقلابي آمده، اين چلچله ها صدايشان را به مردم و گلستان را به قاره هاي زيبا مي بخشد و نغمه بلندي سر مي كشد و خواهش مي كنم اي بهار پيروز كه هستي تا تو هستي غمي ندارم، تويي مهر و وفاي من، زيبايي... چه زيبايي بهار من، لاله ی رواني بهار من، اي بهار من !....
« ما پاسداران خميني »
ما پاسداران خميني رگبار مسلسل ما بدر سينه خصم ما جانبازان خميني
هرگز ننهيم قدمي به عقب تا شهادت
از تن ما خون بريزد
از خون ما لاله خيزد
چون خميني سرفرازيم
در راه حق جان سازيم
بايد همگي برويم به ره نشر قرآن
اي محمد نور امت
ياري بنما بر رهبر ما امام خميني
«سوره صف»