پنجاهمین سالروز ولادت شهیدبهروز ممبینی
... شهید قلب تاریخ است چیست و مواظب بود که اطرافیان خود منحرف نشوند و آنها را به حمایت از امام و مستضعفین تشویق می کرد و سعی کنید چون زنجیر در کنار هم باشید و در کنار امام رهبر انقلاب و از پراکندگی امتناع میورزید...
دعوت به وحدت در کلام شهید/ چون زنجیر در کنار هم باشید


نوید شاهدالبرز:

"شهيد بهروز ممبيني" در سال 1346 در خانواده ای گرم و صمیمی در شهر خون و شهادت و شهر خاطره ها و شهر مقاومت هاي دليرانه خرمشهر ديده به جهان گشود. از ابتدا كودكي بسيار فعال و كوشا بود. او مانند کودکان دیگر در ایران در هفت سالگي به مدرسه رفت. با وجود اينكه در اوايل انقلاب يازده سال بيشتر نداشت ولي به اندازة يك فرد عاقل و بالغ مي فهميد و به اندازه چندين برابر خود درك مي كرد. او در اكثر راهپيمائي ها و تظاهرات شركت مي كرد و يكي از گويندگان شعار هاي انقلابي بود و علاقة عجيبي به امام خميني داشت و اعلاميه هاي امام را شب به اتفاق چند تن از دوستانش پخش مي كرد.

در اوايل انقلاب هر شب در خانه يكي از دوستانش جمع مي شدند و براي فعاليت هاي انقلابي نقشه مي كشيدند. اغلب با افراد بزرگتر از خود بحث مي كرد و با عبارات و كلماتي كه به كار مي برد، هر شنونده و بيننده اي را به خود جلب مي كرد.

پس از پيروزي انقلاب از گروهك ها و ضد انقلاب متنفر بود و همه جا با آنها مخالفت مي كرد و بر عليه آنها فعاليت مي كرد و به جهاد سازندگي و سپاه پاسداران علاقة زيادي داشت. او جهت بالا بردن اطلاعات و آگاهي هاي خود در كلاس هاي ايدئولوژي شركت مي كرد و علاقة زيادي به مطالعه داشت و هميشه با مردم بود و هيچ وقت از مردم جدا نمي شد.

از ويژگي هاي خاص او جوشش و پيوند خاص با مردم و جامعه بود و جنگ را توطئة استكبار مي دانست، لذا به همين خاطر با اصرار زياد به عنوان يك بسيجي به جبهه رفت و پس از مدت ها جنگ و جهاد در عمليات والفجر يك در تاريخ بیست وششم فروردین 1362 در منطقة شرهاني به درجة رفيع شهادت نائل آمد و در امامزاده طاهر به خاک سپرده شد.

دعوت به وحدت در کلام شهید/ چون زنجیر در کنار هم باشید



زندگینامه شهید بهروز ممبینی به روایت مادر

بهروز دوران کودکی خود را در محله هایی گذرانده بود که 5/99 % مردم آن محله ها زیر طقه سه بوده اند و هیچگونه خصلت استکباری نداشته و فرزند فعال و تیز هوشی بود تا سن هفت سالگی که به مدرسه رفت بیشتر دوستان او از بچه های زجر کشیده و مستضعف بود­ه اند و بهروز همه چیز خود را با آنها تقسیم میکرد هر وقت پدر و یا برادر و هر کس دیگری از او سئوال میکرد چرا وسایل خودت را میدهی به بچه ها اظهار میکرد آنها وضعشان خوب نیست و از همان کودکی درد جامعه خود را حس میکرد بیشتر اوقات به کتاب خیره میشد و یکدفعه از پدرش سئوال میکرد پدر چرا بچه های مدرسه با لباس پاره می آیند و سپس بعد از چند لحظه خودش جواب میداد که خوب پدرشان یا کارگر است یا بنا است .

فعالیتهای او قبل از انقلاب این بود که اعلامیه های امام را پخش میکرد و شبها با چند تا از دوستای خود در یک خانه جمع میشدند و در رابطه با امام صحبت میکردند و برنامه ریزی میکردند که چه موقع و چطور اعلامیه را به مردم برسانند و بیشتر در راهپیمائیها شعار میداد و از امام حمایت می کرد و با افرادی که سن انها از او بیشتر بود بحث میکرد و عباراتی را به کار میبرد که چشمان هر بیننده ای را به خود جلب میکرد و یکی از گفته های او این بود، اسلام به خصوص در سطح مذهب شیعه 2 هدف مهم دارد یکی از بین بردن حکومت شاه و دیگری آزادی دادن به مردم برای سرنوشتشان.

هر کجا میرفت صحبت شهادت می کرد و می گفت: شهید زنده است آیا شما می خواهید زیر بار ستم زندگی کنید یا اینکه ظلم را از بین ببرید ما باید ظلم را نابود کنیم به دلیل اینکه آزاد آفریده شده ایم پس باید آزاده باشیم زمانی می توانیم خوب زندگی کنیم که در وهله اول آزاد باشیم معمولا" بعضی از اوقات خود را صرف مقاله نویسی در رابطه با مردم علیه شاه می نوشت و خوش حال بود از اینکه توانسته تا حدودی برای مردم خود را مسئول نماید. ( امر به معروف و نهی از منکر)

همراه با اعلامیه رساله امام را شبانه می خواند و می گفت کسی نباید بفهمد را که این رساله اینجاست و در زمان اوج گیری انقلاب سعی و کوشش او بیشتر شد و مردم را به دور خود جمع می کرد برعلیه ارتش شاهنشاهی شعار می دادند و جهت مبارزه از سه راهی گرفته تا هر چه که می توانست درست می کرد. به مجروحین رسیدگی می نمود و می رفت و به منزل مجروحین هر گونه کمک مالی و جنسی مورد نیاز بود بهر تقدیری بود و تهیه و به آنها می داد غرق در اشتیاق به شهادت و معرفت الهی بود و آرزوی شهید شدن در دل می پرواند. مسئله مردم از همه چیز برای او مهمتر بود و می گفت: باید مردم را آگاه نمود باید به آنها اسلام راستین را نشان داد و نباید گذاشت ضد انقلاب نفوذ کند و باید در بست ضد انقلاب را قطع کرد و در راهپیمائیها با شعار بعد از شاه نوبت آمریکاست و زندانی سیاسی آزاد باید گردد و ....

در همین اوان که یازده ساله بود ولی شاید به اندازه چندین برابر سن خود را درک می کرد و مطالعه او زیاد شده بود، هیچوقت از مردم جدا نشد همیشه در بین مردم بود و به فریاد هر کسی می رسید و تا آنجایی را می توانست و در توان داشت کمک می کرد.

زندگی در این دنیا برای او هیچ ارزشی نداشت و می گفت این زندگی یک مسئله مادی است و ما باید معنویان آنرا درک نمائیم ما باید آینده خود را درست کنیم ( الدینا مزرعة الاخره ) این دنیایی را که شما می بینید همین است اگر کار خوب کردی در آن دنیا خوبی خواهی داشت و اگر نه به مردم آگاهی ندهی و آنها را هوشیارنکنی او چگونه حق خود را در جامعه بگیرد هیچ پاداشی در آن دنیا نخواهی داشت او یک معلم بود. از تبار خون آلود خونین شهر از خاک پاک جنوب و از هر قطره خون او هزاران انسان آگاه بوجد می آیند تا صدای دلنشین بهروز را به تمام مستضعفین برسانند و بگویند به مستضعفین تا حق شما را نگیریم، آرام نخواهیم نشست .

و بعد از پیروزی انقلاب کار تشویق و آگاهی دادن را ادامه ضابطه کار خود برابر این جنبه قرار داده بود و طی برنامه ریزی دقیق اظهار می کرد که حال انقلاب شده و ما باید مواظب انقلاب خود باشیم باید هوشیار باشیم که آمریکا و اسرائیل نفوذ نکند و این هشدار بزرگی بود که او همیشه به فامیلها و کلیه دوستان خود باشیم، باید هوشیار باشیم که آمریکا و اسرائیل نفوذ نکنند و این هشدار بزرگی بود که او همیشه به فامیلها و کلیه دوستان خود می داد و همه را تشویق به جهاد سازندگی سپاه پاسداران می نمود و اظهار می داشت از یکطرف گندم می کارم و از طرف دیگر با اسلحه ام از آن مواظبت می کنم و به کلاس ایدوئولوژی می رفت تا اینکه بتواند روزی الگوی راستین جهت پیشبرد جامعه در آگاه کردن مردم باش و بگوید که معنی شهید قلب تاریخ است چیست و مواظب بود که اطرافیان خود منحرف نشوند و آنها را به حمایت از امام و مستضعفین تشویق می کرد و سعی کنید چون زنجیر در کنار هم باشید و در کنار امام رهبر انقلاب و از پراکندگی امتناع میورزید . و بیشتر اوقات خود را با برادران بسیج و سپاه پاسداران میگذراند علاقه شدیدی به سپاه پاسداران داشت و هر گونه کاری خوشحالی انجام میداد شاید یکی از ارزوهای او ورود به ارتش خوب اله سپاه پاسداران بود .

بهروز بدلیل مسائلی را در اول زندگینامه ذکر کردیم علاقه زیادی به مطالعه داشت و نهج البلاغه و کتاب های امام و شهید مطهری و شهید بهشتی و غیره را مطالعه میکرد و فکرهای جالب نهج البلاغه را بریده و به دیوار اطاق نسب میکرد و میگفت حضرت علی (ع) نوزاد کعبه پاسدار مکتب و شهید محراب است .

یکی از خصوصیات بهروز همان نقطه جوششی بود که رابطه جامعه و خانواده خود بود که کلیه اتفاقات روزمره را برای خانواده خود تحلیل میکرد و نقش هماهنگ کننده را داشت هیچوقت بهانه کم غذایی و یا از نظر لباس را نداشت این مسائل در زندگی او حل شده بود و اصلا" اهمیتی نداشت و معنویات را بیشتر از مادیات در نظر میگرفت هر کاری را که میخواست انجام بدهد مسئله خدا و مسئولیت انسان را مطرح میکرد اما مسئله جنگ او معتقد بود که صدام باید از بین برود مثل همه شهیدان و این سرطان این منطقه است و سرطان این منطقه است و سرطان این منطقه است و سرطان را باید از بین برد . اظهار میداشت تمام دوستانم د رجبهه علیه کفر میجنگد من نباید این جا باشم منهم مثل اونها هستم مگر چه چیزی ا ز اونها کم دارم من میروم تا مشتی بر دهان ضد انقلاب و متجاوزین بزنم . امید که جزئی از خاطرات بهروز را بتوان در خاطره ها زنده نگاهداشت و الگویی برای دوستداران او امام و انقلاب باشد .

در عشق تو بی جسم باید زیست

جسمم همه اشک گشت و چشمم برگیست

در عشق توبی جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق ز چیست

چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

با پیروزی حق علیه باطل

درود بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی


منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده