سالروز شهادت شهید گرانقدر اردشیر غفوریان مومن رضوی
يك دفعه از خواب بيدار شدم. گفتم: پسرم شهيد مي‌شود كه بعداً خبر شهادتش را آوردند. وقتي هم كه جنازه‌اش را آوردند، سر نداشت... مانند سالار شهیدان و مولایش حسین که خیلی به ان ارادت داشت بی سر بود...
مادر نوید شهادت فرزندش را می دهد؛ خاطره ای از شهید اردشیر غفوریان



نوید شاهد البرز:

"شهيد اردشير غفوريان مومن رضوی" در تابستان 1337 در يك خانواده مؤمن و مذهبي در تهران پاي به عرصه گيتي نهاد. اين در حالي بود كه ظلمت استعمار جغد صفت بر پهنه اين مرز و بوم سايه افكنده بود. هوش و ذكاوت سرشار شهید اردشیر غفوریان زبانزد عام و خاص بود و به علت مشكلات زندگي و جبر زمان كه توسط نظام وابسته به استكبار بر جامعه و خانواده ايشان تحميل شده بود. دوران تحصيل را به مدت 3 سال در خانه گذراند و بالاخره در سال 1350 دوران ابتدايي را به پايان رساند و وارد دبيرستان باباطاهر (تهران) شد و مراحل دبيرستاني وي كه علاقه و پشتكار فراواني همراه بود با نمرات عالي به پايان رسانيد و در سال 1354 در رشته‌هاي رياضي، طبيعي، الكترونيك، راه و ساختمان شركت كرد كه از تمامي اين رشته‌ها با اميتاز بالا قبول شد اما به علت فشار شديد زندگي نتوانست در دانشگاه شركت كند.

سال 1355بعد به خدمت سربازي رفت رشادت و شجاعتش در چتربازي او را به رتبه اول رساند. اواخر دوران سربازيش همزمان با انقلاب عظيم اسلامي به رهبري امام بود او پس از آنكه بواسطه مطالعه اعلاميه‌هاي امام از ماهيت كثيف رژيم ستمشاهي مطلع شد. به فرمان امام از پادگان فرار كرد و به صفوف فشرده مردم پيوست و در بحراني‌ترين صحنه‌ها با لشگر گارد جاويدان به نبرد پرداخت و تا پيروزي 22 بهمن در براندازي نظام نقش بسزايي داشت و هنوز طعم شيرين پيروزي را نچشيده بود كه پدرش دار فاني را وداع گفت و در اينجا بود كه مسؤوليت خطير اداره سرپرستي خانواده بدوش وي سنگيني مي‌كرد.

وي پس از تلاش و سعي فراوان توانست مستمري ناچيزي براي امرار معاش خانواده از محل كار پدر دريافت كند. او همچون سلمان و ابوذر تشنه اسلام و وجودش مالامال از محبت اهل بيت بود. او كه به راستي با يك دنيا پاكي و صداقت وقار و وارستگي عرفان و اخلاص رشد خود را مديون اين مكتب و شهدا مي‌دانست همانند خيل عظيم صف‌شكنان توحيد رفت تا بيرق خونين عاشوراييان را كه ديروز در كربلاي معلي بر زمين افتاده بود بردارد و به نداي "هل من ناصر ينصرني" حسين زمان لبيك گويند. او فنون رزمي را خوب آموخته بود در اولين مرحله به عنوان سرپرست يك گروه نظامي عازم جبهه شد و مسؤوليت گردان به وي محول گشت و در عمليات بيت‌المقدس، رمضان شركت نمود و سرانجام در مورخه در بیست و پنجم تیر ماه شصت و یک61 شهيد غفوريان گرچه به كربلاي حسيني نرسيد اما با حسين(ع) اين سلاله پاك رسول الله (ص) در بهشت جاويد ملاقات كرد.

نقل خاطره ای از مادر شهید اردشیر غفوریان مومن رضوی":

به خاطر دارم برای اولین بار که اردشیر می خواست به جبهه برود، به من و خواهرهایش گفت: من عازم جبهه هستم. من خیلی ناراحت شدم و به او گفتم تو چگونه می خواهی من و دو خواهر جوانت را تنها بگذاری و به جبهه بروی ؟ چون شهید پدرش فوت کرده بود وتنها مرد خانواده ما اردشیر بود. من به گفتم : من اجازه نمی دهم که تو به جبهه بروی . اما اصرار کرد و خواست که برود و من به او التماس کردم و گفتم که تو یک خواهر و برادر کوچک داری و من زن جوانی هستم درست نیست که ما تنها بمانیم اما او به من دلداری داد که مادر خدای بالای سر حامی و محافظ همه است. امیدت به خدا باشد.

با خنده گفت که من به جبهه می روم و تو مادر شهید می شوی. این باعث افتخار است.

تو مادر شهید می شوی. تو احتیاجی به من نداری. چه من باشم چه نباشم خدا پشت و پناه خواهرهای من است.

اردشیر مانند کودکان دیکر کودکی نکرد به سختی درس می خواند. هم کار می کرد و هم درس می خواند و از همان کودکی مرد خانواده بود. سال آخر دبیرستان که می خواست دیپلمش را بگیرد چون یک تجدیدی اورد پدرش اجازه نداد که ادامه دهد.

يك شب خواب ديدم كه تو اتاق بالاي سر من ايستاده و مرا صدا مي‌كند. از خواب كه بيدار شدم، ديدم كسي تو اتاق نيست. قبل از شهادتش هم خواب دیدم که با کسی در حال کشتی گرفتن است و اردشیر به داخل گودالی افتاد. من خواستم او را کمک کنم و گفتم: مادر دست من را بگير و بيا بالا... گفت: " مامان نمی توانم كه خودم را بالا بكشم كه يك دفعه از خواب بيدار شدم. گفتم: پسرم شهيد مي‌شود كه بعداً خبر شهادتش را آوردند. وقتي هم كه جنازه‌اش را آوردند، سر نداشت... مانند سالار شهیدان و مولایش حسین که خیلی به ان ارادت داشت بی سر بود.

منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده