زندگینامه و خاطره شهید مجید آقاخان بابائی در کلام پدر
نوید شاهد البرز:
روایت زندگینامه و خاطره از زبان پدر شهید مجید آقاخان بابائی
من پدر 2 شهيد مجيد و مهران آقاخانبابائي هستم. پسرم مجید آقا بابایی
در روز دهم خرداد سال 1344 در شهر کرج دیده به دنیا آمد و تحصيلات خود را تا سوم نظري در رشته علوم تجربي ادامه داد ولي به خاطر مشكلات مالي مجبور به ترك تحصيل شد. با تشكيل بسيج به عضويت آن درآمد و در بسيج مسجد اعظم كرج فعاليتهاي خالصانهاي انجام داد. پس از آن در پادگان عظيميه سپاه مشغول به كار شد.
خدمت در دادسراي انقلاب اسلامي و بسيج دهكده ييلاقي فرديس كرج و بسيج مسجد جامع از ديگر اماكن حضور او بودند. مسجد رزمنده تيپ سيدالشهدا بود. وي موفق به سرباز حضور در ميدانهاي رزم گرديد. در آخرين نبرد با كفار در تاريخ هفتم مرداد1361 در جبهه پاسگاه زيد بر اثر اصابت تير مستقيم دشمن مجروح و چهار روز بعد شهيد شد.
شهید همیشه می گفت: استفاده بهينه از فرصتهاي دنيايي، كار براي خداوند و فاني بودن زمان و عمر آدمي، فرصتهايي را به انسان مؤمن ميدهد تا حداكثر استفاده را از حداقل زمان عمر خويش بنمايد و تلاش كند كه هيچ لحظهاي را به بطالت و بيهودگي نگذراند. به همين جهت است كه مؤمن در دعاهايش از خداوند ميخواهد يك لحظه از عمرش را به خودش وامگذار.
نقل قول خاطره از پدر شهيد:
ايشان از اوايل انقلاب در مسجد جامع فعاليت داشتند و چند دفعه قصد ترورش را داشتند. بعد يك مدت هم تو دادسراي انقلاب با آقاي رئيسي بودند که قرار بود به همدان منتقل شود اما ما خواستیم همین جا بماند.
ايشان يك مدت هم در دهكده فرديس مشغول فعاليت بودند و در آنجا بچهها را براي قرآن و نمازخواني جمع ميكردند و آموزش می دادند.
ما پولي را كه به او ميداديم که براي خودش لباس بخرد، برای بچه هایی که بضاعت مالی نداشتند، وسیله می خرید و ميگفت، رفتم براي بچهها چراغ خريدم كه آنجا روشن كنند تا گرم شوند و راحت بتوانند به كارهايشان برسند.
ايشان فعاليت های اینچنینی زيادي انجام می داد و هميشه هم در تيپ بودن و يك مدت هم در پادگان شهيد باهنر فعاليت ميكرد و نماينده تيپ بود و يك مدت هم در دادگستري بود و هميشه راضي بود از كارش ميگفت كه خوشحال هستم كه بعضي مشكلات را ميتوانم، حل بكنم و بعد از آزاد شدن خرمشهر ايشان حدود چند مدت به جمكران ميرفت چون براي آزادسازي خرمشهر نذر كرده بود تا اينكه خرمشهر آزاد شد.
یکی از همکارانش که در سپاه پاسداران بود ، می گفت : یک روز به ما خبر دادند که عده ای از منافقین جایی هستند و ما آنجا رفتیم و نتوانستیم آنها را دستگیر کنیم. شهید مجیدآقاجان بابایی رفته بود به عنوان یک بسیجی فعال و آنها را دستگیر کرده بود و با اعلامیه هایشان به پاسگاه تحویل داده بود.خیلی دل و جراتش زیاد بود و از هیچ چیزی نمی ترسید و از مردن هراسی نداشت، همیشه به یاد مرگ بود.
پسر خوب و متين بود و همه دوستش داشتند، وقتي هم كه جنازهاش را آوردند، مادرش شهید را با دست خودش داخل قبر گذاشت. گفت:خوشحالم که پسرم در راه اسلام و خدا شهید شده است و افتخار می کنم و انگار كه دارم، عروسي بچهام را به پا ميكنم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری