همرزم شهید محمدتقی احمدلو می گوید: محمد تقی گفت؛ میرویم ماموریت «چملک قران» نمیدانم برمیگردیم یا نه. مرا حلال کنید و ببخشید. گفتم: تا حالا چنین حرفهایی سابقه نداشته است.
پدر شهید محمدتقی احمدلو در خاطراتش می گوید: پسرم محمدتقی درست بعد از اینکه شرایطم برای ثبت نام در کربلا مهیا نبود و او شخصا برای ثبت نام من اقدام کرد، به شهادت رسید و از امام حسین (ع) اذن شهادت گرفت.
«رحمان هادی نژاد» یکی از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس استان زنجان از چگونگی گرفتن اجازه والدینش برای حضور در جبهه خاطره ای را روایت می کند. در ادامه فیلم مربوطه را مشاهده کنید.
شهید «جهانبخش امیدی» از شهدای امدادرسان در ایام دفاع مقدس بود، وی سرانجام اردیبهشت ماه 1363 در حین انجام مأموریت در منطقه مرزی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه به ذکر خاطره ای از رشادت های این شهید والامقام از زبان همسر وی می پردازیم.
شهید «احمد یوسفی» در ۶ مهر ۱۳۶۵ در ماه محرم در ارتفاعات لاری بانه، به علت اصابت ترکش توپ به تمام بدن به شهادت رسید و خانواده یوسفی، دومین شهید خود را به انقلاب اسلامی تقدیم کرد.
دوست شهید «جواد گلشنی منفرد» تعریف می کند: در آخرین روزهای عمر خویش به اندازه ای به وجد آمده بود که می دانست چه می شود و به همین خاطر از شوق شهادت با همه شوخی می کرد.
شهید گلشنی فردی عالم و در تدریس نهج البلاغه و قرآن فعال بود. او در گردان شهید اصغر محمدیان به عنوان تیربارچی مشغول خدمت بود و در مدت یک ماهه تا شهادتش در فرصت های روزانه اقدام به تعلیم و تدریس نهج البلاغه برای هم رزمان می کردند.
یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از همرزم شهید خود می گوید: عباس جلوی چشمانمان همچون ارباب خود حضرت ابوالفضل العباس(ع) پرپر شد و آنجا بود که بچه ها یاد کربلا و شهادت حضرت عباس (ع) افتادند.
شهید «حسین الفتی نژاد» از شهدای مین زاد، یکی از خادمان امام حسین (ع) و اهل بیت بود. دوست و همراه شهید در ذکر خاطره ای از شهید میگوید: حسین همیشه در تمام ایام محرم ارادت خود را از طریق خدمتگذاری هیئت در آبدارخانه یا تدارکات مسجد ادا میکرد و حتی کفش عزاداران را جفت مینمود این جوان خالص و مخلص به تمام معنا آنقدر درایت و صداقت داشت که همه او را دوست داشتند و بارها می گفت من شهید می شوم. متن این خاطره را در ادامه بخوانید.
همسر شهید «سیدعلی حسینی» نقل میکند: «بعد از عقدمان، خواهرم شبِ نیمه شعبان ما را دعوت کرد. تمام مدتی که آنجا بودیم، سیدعلی با شوهر خواهرم در مورد شهید سیدامیر حسینی با هم حرف زدند. حال همسرم دگرگون و نگاهش پر از حسرت بود. رفتارش نگرانم میکرد.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت میکند.
برادر شهید «آقایار اسلامی» از خاطرات خود چنین می گوید: آقایار در دوران پیروزی انقلاب و سال های ۵۶ و ۵۷ بسیار فعال بود، او در آن زمان در روستا زندگی می کرد و دوستاناش را جمع و تظاهرات تشکیل می داد و به روستاهای اطراف می رفتند.
سردار شهید قامت بیات می گوید: آتش دشمن آنقدر قوی بود که کوچکترین حرکتی نمی توانستیم انجام بدهیم. اما در مقابل ایمان برادران رزمنده آنقدر بالا بود گویا مثل کوهی در برابر آتش شعله ور ایستادگی می کردند.
سردار شهید «قامت بیات» در خاطرات خود از روزهای جبهه می گوید: همه فکر می کردند که محاصره شده اند . در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم. حدود نیم ساعت گذشت و تیراندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است. ادامه این روایت را در متن خبر مطالعه کنید.
مادر شهید «کاظم امیدی» خاطره فرزندش از روزهای جبهه را چنین روایت می کند: ما را به یک جایی بردند که سنگر نگهبانی خیلی دورتر از محل استقرار بچه ها بود، یک شب نوبت نگهبانی من بود و مشغول نگهبانی دادن بودم که صدایی شنیدم.
شهید «علیمرد مهرداد» فرمانده توپخانه لشکر 11 حضرت امیر(ع) سومین روز از تیرماه 1367 در جبهه مهران به وصال دوست شتافت. در ادامه مخاطبان عزیز را به شنیدن خاطره ای از زبان همرزم شهید با عنوان «پیک نجات» دعوت می کنم.
شهید «علی عسگر فریادیان» از شهدای استان ایلام است که تیر ماه 1360 در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. فرزند شهید در ذکر خاطره ای از پدر به روایت همرزم او می گوید: پدرم سیزده نفر از سرباز های بعثی عراقی را یک تنه به اسارت درآورد. در ادامه این خاطره در سالگرد شهادت تقدیم حضورتان می شود.
شهید «علی غیوری زاده» فرمانده گردان 503 شهید بهشتی بود که 29 خرداد ماه 1367 در حال دفع تک ارتش عراق در مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه خاطره ای از همرزم شهید تقدیم حضورتان می شود: از نظر علی غیوری زاده هیچ ناممکنی وجود نداشت. او هیچ فعلی را منفی نمی بست. تو کلش بسیار قوی بود. در ادامه این خاطره تقدیم حضورتان می شود.