سیدشهیدی که آوازۀ شجاعتش در بیابانهای شرهانی طنینانداز شد
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید سیدحسین آقایی طبالوندائی در بیستودوم مهرماه ۱۳۴۲، در خانهای ساده در محله نارمک تهران، کودکی متولد شد که سرنوشتش با دفاع از حرمت اسلام و ایران گره خورده بود. سیدحسین، از همان ابتدا با نشانههای عجیب همراه بود؛ مادرش خواب دیده بود زنی سبزپوش به او میگوید: "نام فرزندت را حسین بگذار، نشان او پشت پلک چپش است. " و زمانی که نوزاد به دنیا آمد، همان نشان همچون مهر تأییدی بر انتخاب الهی بر چهرهاش نقش بسته بود.
تحصیل و عشق به علم و قرآن
سیدحسین دوران تحصیل را با پشتکاری کمنظیر طی کرد. از مدرسه فرخمنش تا دبیرستان نظام و سپس دهخدای کرج، همیشه دانشآموزی ممتاز بود. عشق به قرآن، چنان در وجودش شعله میکشید که هرگز از تلاوت آیات و عمل به فرامین الهی غافل نشد. حتی در سختترین شرایط، قرآن را رفیق همیشگی خود میدانست.
دانشگاه و انتخاب راه جهاد
در سال ۱۳۶۲، با وجود قبولی در رشته مهندسی شیمی دانشگاه کرمان، به دلیل مشکلات مالی نتوانست به این دانشگاه برود، اما این پایان راه نبود. او با عزمی راسخ وارد دانشکده افسری امام علی (ع) شد تا از این طریق، هم به تحصیل علم بپردازد و هم برای دفاع از میهن آماده شود. همواره میگفت: "کی میشود زودتر به جبهه بروم؟ " و این آرزو، سرانجام محقق شد.
ازدواج و فرزند؛ یادگاری از عشق و ایثار
در سال ۱۳۶۵، در روز ولادت مولا علی (ع)، پیمان زناشویی بست و ثمره این ازدواج، پسری به نام محمدعلی شد. اما سیدحسین میدانست که مسئولیت بزرگتری نیز بر دوش دارد؛ دفاع از خاک ایران در برابر دشمن متجاوز.
اعزام به جبهه؛ فرماندهی که هرگز بازنگشت
پس از پایان تحصیلات، به لشکر ۷۷ خراسان پیوست و به عنوان فرمانده در خطمقدم حاضر شد. در عملیاتهای مختلف شرکت کرد تا اینکه در سیویکم تیرماه ۱۳۶۷، در منطقه شرهانی، در نبردی نابرابر، مفقودالاثر شد. او که همیشه میگفت "اگر قرار است شهید شوم، دوست دارم بدنم هم پیدا نشود تا همیشه نماد یک مفقود گمنام باشم"، به آرزویش رسید و تا امروز، اثری از پیکر پاکش یافت نشده است.
الگوی جاودانه: سیره اخلاقی شهیدی که درس زندگی داد
خواننده عزیز، گاهی زندگی برخی انسانها چنان نورانی است که مطالعهاش نه فقط الهامبخش که لذتبخش میشود. شهید سیدحسین آقایی طبالوندائی از آن مردان نادری بود که اخلاق و ایمانش، قصهای خواندنی ساخت.
قرآن، همدم همیشگی
تصور کنید جوانی را که پیش از اذان صبح در مسجد حاضر میشد و همیشه ردای نمازش بر دوش بود. نه از سر عادت که از سر عشق! همرزمانش روایت میکنند: «حسین در سنگر هم قرآنش را رها نمیکرد. میگفت این کتاب، سلاح من در نبرد با نفس و دشمن است.»
راستی؛ خصلت ذاتی
در روزگاری که بسیاری زبان به تعارف میگشایند، او جرئت داشت راست بگوید. حتی اگر برخلاف مصلحتش بود. همسرش به یاد میآورد: «یکبار برای خرید لوازم منزل پول کم آوردیم. فروشنده پیشنهاد قسطی داد، اما حسین گفت: تا پول نقد نداشته باشم، چیزی نمیخرم. شرافت از رفاه مهمتر است.«
هنرمند خطاط و رزمنده تکواندو
عجیب نیست اگر بشنوید این فرمانده دلیر، در لحظات آرامش، قلم مو در دست میگرفت و آیات قرآن را با خطی خوش مینوشت. یا وقتی فشار جنگ کم میشد، در سنگر به همرزمانش تکواندو آموزش میداد. ترکیب نابی از لطافت هنر و صلابت رزم!
پایبندی به آرمانها؛ تا پای جان
وقتی در عملیات شرهانی، یگانش در محاصره افتاد، میتوانست عقبنشینی کند. اما آنجا ایستاد و فریاد زد: «مگر غیر از این است که ما در محضر خداییم؟ پس چرا بترسیم؟» این شد که نامش در لیست مفقودان ثبت شد، اما روحش در تاریخ ماندگار گردید.
وصیتی ماندگارتر از کلمات
شهید آقایی طبالوندائی وصیتنامه ننوشت، اما زندگیاش پیامی زنده به جا گذاشت: »عاشقانه زیستن را از من بیاموزید؛ نه در کلام که در عمل. نه در آرزو که در جهاد. و بدانید شهیدان نمیمیرند، تنها از چشمان دنیا پنهان میشوند تا در دلها جاویدان بمانند».
پایانِ راه یا شروع اسطوره؟
امروز هرگاه نام «سیدحسین» برده میشود، گویی خورشیدی از مهربانی، شجاعت و ایمان در ذهنها طلوع میکند. این است سرنوشت مردانی که زندگی را نه برای خود که برای خدا زیستند.
یادش گرامی، راهش پررهرو باد!
انتهای پیام/