سیری در حیات طیبه و خاطرات شهید «محمد حمیدی»:
نوید شاهد البرز در هفته مقاومت، زندگی‌نامه و خاطرات شهید «محمد حمیدی» از شهدای مدافع حرم استان البرز را منتشر می‌کند.

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «محمد حمیدی» در دهم شهریور سال ۱۳۵۸ در تهران متولد شد. محمد از کودکی باهوش و زیرک و برای آشنایی با اجزا و عناصر تشکیل دهنده وسایل الکترونیکی کنجکاو بود که در برخی مواقع موجب از کار افتادن موقت این وسایل هم می‌شد.
از همان کودکی، همراه پدر با مسجد و بسیج آشنا شد. به ورزش به ویژه ورزش‌های رزمی علاقه داشت و در مدت زمان کوتاهی به موفقیت‌های قابل توجهی در این مسیر دست یافت. بعد از طی کردن دوران سربازی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در این مدت آموزش‌های کاربردی مرتبط با رشته برق و الکترونیک را فرا گرفت.

مدافع حرم
نماز اول وقت، حسن خلق، صبر، سکوت و رازداری از برترین سجایای اخلاقی محمد به شمار می‌رفت. نسبت به حضور در مراسمات مذهبی، به ویژه مراسم عزاداری سرور شهیدان، امام حسین (ع) مقید و پایبند بود.
از این شهید بزرگوار یک فرزند سه ساله به نام "طه" به یادگار مانده است.
در سال‌هایی که تکفیری‌ها با تمام قوا به شهر‌های سوریه حمله‌ور شدند، برای مقابله با آنان و دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت و در مدت حضور در جبهه‌های نبرد شجاعت و دلیری خاصی از خود نشان داد. در سال‌های خدمتش در سپاه پاسداران به ماموریت‌های مختلف داخلی و خارجی اعزام شد و در این رفت و آمد‌ها دچار جراحت‌های زیادی شد. چند ماه قبل از شهادتش یک بار از ناحیه صورت و بار دیگر از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و برای چندمین بار مفتخر به مقام جانبازی شد. جالب اینکه در بسیاری از این موارد به جز همسرش، دیگر اعضای خانواده مطلع نمی‌شدند. آخرین باری که مجروح شد، مدت کوتاهی از ترخیص بیمارستانش نگذشته بود که عزمش را برای رفتن به مأموریت مستشاری دیگری جزم کرد؛ اما این بار با دفعات قبل تفاوت داشت. محمد از اینکه تا آن زمان نتوانسته بود رضایت حداکثری مادر را به عنوان عاملی برای کسب درجات و توفیقات معنوی والاتر جلب کند، متأثر بود؛ برای همین این بار و در این مورد خاص تلاش ویژه‌ای داشت. مصرّانه از مادر طلب حلالیت و رضایت کرد.

او با نام جهادی «ابوزینب» در تاریخ یکم تیر ماه سال ۱۳۹۴ در حال خروج از مقر در شهر درعای سوریه در حالی‌که پیش قراول حاج قاسم سلیمانی بود به همراه دو نفر از همکارانشان به نام‌های شهیدان غفاری و امرایی، توسط پهپاد‌های رژیم صهیونیستی و داعش مورد اصابت موشک قرار گرفته و خودرو آن‌ها منهدم می‌شود و بعد از اصابت موشک به خودرو حامل آنها، سردار سلیمانی پشت سر این عزیزان از مقر خارج و تکه‌های شهدا رو با دست خود جمع می‌کند. لازم به ذکر است قصد داعش و رژیم غاصب صهیونیستی از این حمله به شهادت رساندن سردار سلیمانی بوده که در آن زمان موفق به انجام عملیات شهادت سردار نشده و سه عزیز ذکر شده هدف قرار می‌گیرند و به شهادت می‌رسند.

شهید محمد حمیدی در جایی گفته بود: «من یقین دارم که ما در رکاب امام حاضر امام عصر (ع) و موعود مبارزه و جهاد می‌کنیم، هرچند که به ظاهر ایشان غائب‌اند، اما در واقع حجاب و موانع از خود ماست. ما باید از خواب غفلت بیدار شویم. اگر الان ندای مردم مظلوم و بی‌دفاع فلسطین، لبنان، یمن، بحرین و سوریه را نشنویم، قطعاً ندای امام معصوم حاضر را هم هنگامی که مورد خطاب ایشان باشیم، نخواهیم شنید.»


آخرین نذری
محمد بسیار مهربان، صبور، آرام و رازدار بود. ۹ ساله بود که در کلاس قرآن ثبت‌نام کرد. مادر دوستش را دیدم، گفت: خیالت راحت با پسرم قرآن می‌آموزند. خیلی خلّاق، بیباک، پرجنب و جوش و نترس بود. کنجکاوی محمد در وسایل برقی و هوش و استعدادش قابل توجه بود. یک رادیوی کوچک درست کرده بود و موجش را انداخته بود روی رادیو. عاشورای ۹۳ نذری پخته بودند و برایمان آورده بود. گفت مادر مرا ببخش و حلال کن. شاید سال آخر نذری باشد!

راوی: مادر شهید

رضایت مادر
بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم، چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به شهادت رسید.

راوی: همرزم شهید

پرنده کوچک


یک بار سیزده بدر به باغی رفته بودیم. در یک باغ پرند‌های کوچک از لانهاش در بالای درخت پایین افتاده بود. درخت خیلی بلند بود. محمد پرنده را دستش گرفت تا داخل لانهاش بگذارد. به محمد گفتم چکار میکنی؟ گفت میخواهم بِبَرمش تا مادرش نگران نشود. ما را چند ساعت در آن باغ نگه داشت تا مطمئن شود مادر پرنده می‌آید یا نه.

راوی: خواهر شهید

ابو زینب

وقتی محمد به سوریه رفت به او، لقب "ابو زینب" داده شد. ابوزینب نام یکی از مجاهدان عرب زبانی بود که دوستی زیادی با پسرم داشت. بعد از شهادت این سردار عرب زبان، به محمد لقب ابوزینب داده بودند. دفعه اول که رفت سوریه پشتش ترکش خورد و مجروح شد. سه ماه بعد برای بار دوم اعزام شد. این بار از ناحیه پا مجروح شده بود. از یک سمت تیر خورده بود و از سمت دیگر خارج شده بود.

راوی: پدر شهید

کتمان
محمد شخصیتی وظیفه شناس، صبور، متفکر، شجاع و در عین حال خلاق داشت. از آنجا که رازدار بود و بیشتر سکوت می‌کرد، ما از جزئیات فعالیت هایش باخبر نبودیم و بسیاری از ابعاد و موارد مرتبط از جمله درجه فرماندهی او در عملیات منتهی به شهادتش بعد‌ها برای ما مشخص شد؛ و او تا آن موقع خیلی از مسائل را از ما کتمان کرده بود. پس از شهادت محمد، دوستان نزدیکش از مسئولیت‌های مهم و شجاعت و دلاوریهایش سخن میگفتند.

راوی: خواهر شهید


فدای حسین(ع)
رفته بودیم از پای عمل کرده مادر عکس بگیریم و منتظر نوبت بودیم. ناگهان همسرم آمد دنبالمان تا ما را به خانه برگرداند. شهادت محمد را به من خبر داد. در ماشین به خواهرم خبر شهادت محمد را گفتم. مادر را نیز اینطور آماده کردیم: «مگر نمیگویی سر و جانم فدایت یا حسین، حالا وقت آن است ثابت کنی، بچهات فدای خواهرش حضرت زینب شده.» بیدرنگ مادر گفت: «تمام زندگیام فدای این خاندان.» از اینکه پدر را مستقیماً متوجه خبر کنیم، نگرانی‌هایی داشتیم؛ چون به تازگی عمل قلب باز را پشت سر گذاشته بود؛ قبل از اینکه به پدر چیزی بگوییم با گریه و ناله‌های مادر متوجه شهادت محمد شد. اما جالب بود که پدر با آرامش غیر قابل وصفی از ما پرسید: «محمد شهید شده؟» و پس از آن که متوجه شد اصلا بیتابی نکرد!

خواهر شهید

دلنوشته شهید

شهادت را لیاقت لازم نیست معرفت لازم است، منتهی آرزوی هر انسانی رسیدن به کمال است که راه گریز و سریع آن جهاد در راه اوست، که هر کسی نتواند این نانوشته را خواند و آن را تفسیر کند. کمال را صلاتیست دو رکعتی که وضویش با خون است و لاغیر، حال هرکسی این وضو نتواند، که سر منزل راه است، منزل بعدی نیت و قیام است که دعوت می‌باشد، منزل سوم طی طریق و ذوب الی الله است که کمتر کسی به این مقام رسیده. گریز دیگر توسل است که بهترین آن نور اعظم دخت خاتم است که تمام راه‌ها بدو ختم شود و راه‌های دیگر ختم بدین راه است و راه دگر ندارد تمام.

دست‌نوشته شهید محمد حمیدی

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده