«شرح حماسه یاران» به روایت همرزمی که شهید شد
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «هوشنگ فتحعلی»، يكم خرداد 1336 در شهرســتان تهران به دنيا آمد. پــدرش يونس و مادرش حليمه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. برقكار بود. از سوی ستاد جنگهای نامنظم شهيد چمران در جبهه حضور يافت. سیام تيرماه 1360، با سمت آرپيجیزن در دهلاويه با اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر وی را در بهشتزهرای زادگاهش به خاک سپردند.
خاطرهای که در ادامه میخوانید از خاطرات جبهه جنوب از امیرهوشنگ فتحعلی ستاد هماهنگی جنگهای نامنظم و جبهههای رود کرخه –سوسنگرد و الله اکبر است.
«بعد از چند روز شناسایی 20 کیلومتر در قلب دشمن، بالاخره دشمن موقعیت ما را شناسایی کرد. راس ساعت 5 بعدازظهر به رود کرخه حملهکرد و یکی از بهترین دلاوران ما را به شرف شهادت، مشرف کرد. بعد از یک هفته تصمیم گرفتیم که در کنار رود کرخه روبهروی ده «بودیه» به فاصله یک کیلومتر سنگر بکنیم و مقاومت کنیم.
در روز بیست و یکم اردیبهشت 1360، مشغول کندن سنگر بودیم که دشمن به تعداد 150 نفر به ما حملهور شدند. در حالیکه ما فقط 11 نفر بودیم ناگهان شهید عباس کوهزادی گفت: «عمو هوشنگ نگاه کن مثل گوسفند دارند میآیند که یکی از برادران گفت: صبر کنید بیایند جلوتر دشمن تا 30 متری خاکریز آمد که عباس کوهزادی فرمان آتش داد که یک دفعه 50 نفر از مزدوران عراقی به خاک خون افتادند. من هم یک برنو داشتم که دیدم یکی از عراقیها با کلاش لای بوتهها ما را میبست. او به رگبار خشاب اول را زد. خشاب دوم هم زد که امان ندادم. نشستم سرخاکریز با برنو به سرش کوبیدم. چنان خورد زمین که تمام برادران فریاد زدند: زنده باد! عمو هوشنگ با توپ خانه کوچک آن یکی را هم بزن! دیدم یکی دیگر سرش را از کانال میآورد بیرون و تیراندازی میکند طرف سربازان امام زمان(عج) که تا سرش آمد بیرون با برنو او را زدم که برادران تکبیر گفتند.
برادر شهید عباس کوهزادی گفت: «پدرشان در آمد! 100نفر کشته شدند. من به اتفاق عباس 2 نفری رفتیم سراغ برادران که حالشان را بپرسیم. دیدیم از 11 نفر 6 نفر هستند و 4 نفر زخمی شدهاند که با قایق به درمانگاه برده بودند. من رفتم آن طرف خاکریز ببینم چقدر کشته دادهاند. حدود 500 متر رفتم جلو کشتههای آنها قابل شمارش نبود که ناگهان تیر بارچی یکی از تانکهای دشمن به سمت من تیراندازیکرد. نشستم در کانال با برنو آن هم زدم سر و صدا کم شد. شب دوباره به ما حمله شد و با کشتههای فراوان توانستند کشتههای ظهر را ببرند یک لحظه صدای کالیبر 50 آنها ساکت نمیشد با خمپاره 60 و 82 و 120 و موشک و توپ و تانک ما را زیر آتش بس بستند. کار خدا بود از دماغ یک نفر هم خون نیامد.
بیست و دوم اردیبهشت 1360
ساعت 12 شب دشمن به پشت خاکریز آمده بود؛ یعنی همان خاکریزی که ما سنگر کنده بودیم. فاصله ما با دشمن شده بود 2 متر که ناگهان یکی از برادران گفت: پشت خاکریز صدا میآید. برادر شهید عباس کوهزادی با یک نفر دیگر رفت ببیند آن طرف خاکریز چه خبر است که دشمن تیراندازی کرد که دیگر برادران نمی توانستند با کلاش آنها را بزنند که شروع کردیم نارنجک انداختن یک مقدار که دشمن عقب کشید با تیربار ( ام ژ ث) آنها را زدیم با کلاش با (ار پی جی7) که دشمن با دادن 35 کشته عقبنشینی کرد. دشمن برای اینکه روی رود کرخه پل بزند، پشت سر هم حمله میکرد. با سربازان امام زمان(عج) برخورد میکرد و تلفات میداد و عقب مینشست.
ما با برادرانی که عقبتر از ما بودند؛ حدود15 کیلومتر فاصله داشتیم. آن هم باید با قایق رفت و امد میکردیم که حتی یکی از زخمیها در اثر دوری راه به شرف شهادت رسید.
بیست و سوم اردیبهشت 1360
دشمن با تمام قوای خود یعنی با 300 نفر کماندو ساعت یک و نیم، نیمه شب که برادران بعد از دعای کمیل هر کس به سنگر خود رفتند، حمله کرد. آن شب بلندگو آورده بودیم که برای عراقیها پیام عربی پخش کنیم که ناگهان یکی از برادران که نگهبان بود، گفت: «لای بوتهها صدا میآید یکی از برادران گفت: من یکی از آنها را دیدم صبرکنید جلوتر بیایند. ناگهان دشمن با 300 کماندو حمله را آغاز کرد. تعداد ما 40 نفر بود که عباس فریاد زد: عمو هوشنگ آن بلندگو را روشن کن! تلاوت قران بگذار زیر رگبار آتش خودم را به بلندگو رساندم. پشت بلندگو فریاد زدم: «الله اکبر!» که تمام بچهها یک صدا فریاد زدند: «الله اکبر، صدای الله اکبر بچهها طوری زیاد بود که صدای توپ و تانک را از بین برده بود که چشمهای من پر از اشک فریاد زدم: (یا مهدی! یا مهدی! یا مهدی!) بچهها در حال تیراندازی به دشمن صدا میزدند یا مهدی ساعت سه و نیم شب بود در آن درگیری (تلاوت قران را گذاشتم) و خودم پشت کالیبر 50 نشستم که دشت را زیر رگبار بستم که ناگهان عباس کوهزادی و محمدتقی خراسانی امدن گفتن ما میریم دنبال دشمن کنیم روی همدیگر را بوسیدیم و از هم جدا شدیم ساعت 4 و 20 دقیقه صبح بود که برادران در کانال با دشمن روبهرو می شوند که عباس بر میگردد، میگوید: «التسلیم که آنها 5 نفر بودند یک نارنجک جلوی عباس کوهزادی و تقی خراسانی می اندازند که عباس زخمی میشود و خراسانی شهید عباس که زخمی بود آن 5 نفر را با یک رگبار از پا میاندازد. موقعی که عباس را به قایق میرسانیم دیگر شهید شده بود. یکی از بهترین سربازهای اسلام به نام عباس کوهزادی با حماسههای زیاد به شرف شهادت رسید. مدت 7 ماه در جبهههای جنوب پا به پای هم بودیم و خواهیم بود و راهش را ادامه خواهیم داد و دیگر برادرانی که دیگر با من نیستند و در آسمان هستند؛
شهید عباس کوهزادی- شهید تقی خراسانی –شهید مهدی خراسانی – شهید سید عبدالرضا موسوی لبنانی –شهید حسن گوهری- شهید احد کاظمی- موتورسوار (شهید تاجیک)
انتهای پیام/