بیتعلق به دنیای خاکی
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «حسن صفریزمانی» در سال ۱۳۳۵ در شهر تهران در خانوادهای مؤمن و متدین و با ایمان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در دامان مادری مهربان و پدری زحمت کش دیده به جهان گشود و پس از سپری کردن دوران کودکی برای کسب علم و تحصیل وارد مدرسه شد و دوره تحصیل را آغاز کرد. وی دوره ابتدایی را در شهر تهران گذراند و بعداز آن به کرج نقل مکان کردند و دوره راهنمایی و دبیرستان را نیز در شهر کرج به پایان رساند و موفق به اخذ دیپلم در رشته تجربی شد و بعداز آن در بنگاه پدرشان جهت کار و نزد پدر مشغول شد؛ و از آن طریق خرج خود را در میآورد قبل از پیروزی انقلاب به خدمت سربازی رفت و این دوره را نیز با موفقیت به پایان رساند و با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم علیه رژیم منحوس پهلوی او نیز همپای و دوشادوش دیگر جوانان غیور میهن اسلامیمان فعالیت گستردهای جهت بر اندازی رژیم منفور شاهنشاهی و پیروزی انقلاب و تشکیل کشور اسلامی داشت؛ پس از پیروزی انقلاب همچنان در کنار پدر به فعالیت خود ادامه میداد و با شروع جنگ تحمیلی و هجوم نابرابرانه دست نشانده آمریکا به خاک کشورمان ایشان وظیفه خود میدانست که از خاک میهن اسلامیمان دفاع نماید و به همین خاطر به جبهههای جنوب اعزام شد و به صورت داوطلبانه در گروه دکتر شهید چمران به عضویت درآمد و به مقابله با دشمن بر خواست و از زمان اولین اعزامش تا موقع شهادت سه بار متوالی به جبهه اعزام و در مرتبه سوم به دنبال حمله گسترده برادران به قلب کفار سرانجام در تاریخ بیست و نهم اسفند 1359، در جبهه سوسنگرد به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در امام زاده محمد(ع) کرج به خاک سپرده شد.
خانواده وی در خصوص فعالیت های عبادی و معنوی وی بیان میکنند: «شرکت در مراسمهای مذهبی و دینی و نمازهای جماعت و جمعه همچنین علاقه خاصی جهت شرکت در دعاهای کمیل و توسل داشت.»
همچنین در خصوص فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وی بیان کردند:«در اکثر راهپیماییها و تظاهراتها علیه رژیم سابق شرکت میکرد و فعالیتهای دیگر در این زمینه داشت. در رشته ورزش، مقالهنویسی هم فعالییت داشت.»
ویژگی های اخلاقی او را هم چنین بیان کردند:«از روحیه والایی بر خوردار بود و بسیار شوخطبع و خندهرو بودند هیچ کسی را از خود ناراحت نمیکرد و به پندهای بزرگان احترام میگذاشت. فردی آرام متین و صبور بود و احترام زیادی به والدین به خصوص پدر میگذاشت.»
همرزم شهید هم از او روایت میکنند:«هنگام شهادتش نوری عجیب در چهرهاش نمایان بود. هنگامی که به او میگفتیم: ناراحت نباش هر چه سریعتر تو را به عقب میبریم، خندهای کرد و گفت: من متعلق به این دنیای خاکی نیستم و سپس به سوی آسمانها پر کشید.»
انتهای پیام/