مردمِ مقاومتِ دزفول الگو و نمادی برای جهان شیعه شدند
به گزارش نوید شاهد البرز؛ نسرین ژولایی نویسنده کتاب الدوز و عضو تشکل راویان ایثار استان البرز که اهل دزفول است در روز مقاومت این شهر؛ چهارم خرداد ماه در یادداشتی برای مخاطبان نوید شاهد نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
روز چهارم خرداد سالروز مقاومت مردم دزفول در برابر موشکباران عراق در جنگ تحمیلی است. شهر دزفول به عنوان پایتخت مقاومت ایران نامگذاری شده است. دزفول را به نام (آوان ) هم میشناسند همان نقطه از زمین که کشتی نوح پس از آرامش طوفان بر کرانه هایش فرود آمد. روزگاری او را (دارالمومنین) هم می نامیدند؛ چرا که از جهت علما و دانشمندان بزرگی را در دل خود پرورش داده بود. ۱۷۶ موشک به شهر دزفول اصابت کرد. در دوران دفاع مقدس مردم شهر را خالی نکردند و آن را حفظ کردند و ایستادگی کردند اگر مردم دزفول شهر را خالی می کردند شهر به تصرف نیروهای بعثی در میآمد.
رزمندگان برای تجدید قوا وقتی به عقب برمیگشتند با استقبال مردم مهربان دزفول مواجه میشدند از همه نظر تامین و با انرژی مضاعف برمیگشتند پیرزنی خمیده که درب منزل را آب و جارو می کرد، وقتی سبب را جویا شدیم میگفت: عزیزانم، رزمندهها وقتی به شهر می آیند، برای روحیه آنها جارو میزنم که دلگرم تر برگردند. مردم مقاومت دزفول الگو و نمادی برای جهان شیعه شدند در مقابل سلاحهای مدرن دشمن مقاومت کرده و اجازه ندادند که شهرشان به دست دشمن بیفتد. مراسم های مذهبی را با شور و اشتیاق و اخلاص اجرا می کنند، در هر کوی و برزنی تکایا و حسینیه ها و مساجد فعال هستند و شهر دزفول را حسینیه می نامند. اسم دزفول(دژپل) بوده؛ یعنی دژی محکم در مقابل حملات دشمن. در زمان جنگ، مردم با کمبود دارو و مواد غذای مواجه شدند ولی ایستادند و هرروز شاهد ازدست دادن عزیزی بودند. فردی که ۲۶نفر از اهل خانواده اش زیر آوار ماندند و خودمی سوخت و به دفن عزیزانش پرداخت. در روزهای خون و زخم و آتش اگر شبانه از کوچه ها در شهر دزفول می گذشتی صدای زمزمه قرآن از مسجد ها گوش نواز بود صدای پای زنانی که دوشادوش مردان کار میکردند و از شهر حفاظت می کردند، گوشنوازتر بود. وقتی به کرار می گویم کربلای ایران از کربلای امام حسین (ع) نشأت می گیرد این است که موشک هایی که دو تُن جهنم فشرده را به شهر می افشاندند و بدن هایی که اربا اربا زیر آوار می ماندند. (دلها همه به ماتم نشست ولی زبانها هیچ کلامی جاری نکردند)
آژیر وضعیت قرمز در روز چندین بار اعلام میشد. سال ۶۱ خواهر بزرگم فریده خانم که ساکن دزفول بود صاحب فرزند شده بود. در حالیکه اهواز هم خالی از بمباران بعثیها نبود، نزد او رفتم. در منزل بیشتر اوقات با حجاب کامل بودیم. به ندرت حمام می رفتیم. خوف این را داشتیم در حمام بوده و بمباران شویم. با چسبهای ۵ سانتی به صورت ضرب در، پنجره های شیشه ای را چسب زده بودیم که اگر شکستند متلاشی نشوند. ندا کوچولو با آرامش بی خبر از اتفاقات اطرافش در خواب ناز بود که میگ های بعثی به شهر حمله ور شدند. چند نقطه را بمباران کرده و صدای مهیب آن گوش هایمان را کر میکرد. به قدری هواپیماهای بعثی نزدیک به شهر بودند که صدای غرش آنها تمام بدنمان را به لرزه درمیانداخت. شیشهها شکسته شد و صورت ندا کوچولو در اثر خرده های شیشه زخمی شد. یادم میآمد شبها برای اینکه بتوانیم بخوابیم سوار کامیون می شدیم و به دشت و صحرای نزدیک دزفول می رفتیم و تا صبح آنجا میخوابیدیم. صبح هنگام وقتی انوار سخاوتمندانه خورشید به شهر میتابید دوباره به شهر برمیگشتیم.
عمه ام (مار مدی) یعنی مادر مهدی خانمی مهربان با تقوا و خادم الحسین (ع) بود. جلسات قرآن و مجالس اهل بیت (ع) در منزلش برگزار می کرد. او سواد نداشت ولی قرآن را به لطف خداوند از حفظ می خواند. این شیر زن که ده پسر رزمنده داشت و ام البنینی بود؛ خودش و پسرانش در هشت سال دفاع مقدس در جبهه بودند و تمام طول جنگ در دزفول حضور داشتند.
آن روزها بسیاری از مادران دست از فرزندانشان شستند تا کشور به تاراج نرود و چه سرو قامتانی به خاک افتادند که خاک به دشمن ندهیم. آیا کسی هست که نداند چه بهایی برای پس گرفتن خرمشهر، پایداری دزفول دادهایم.
انتهای پیام/