«سبکبال و سبکبار»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدکریم آخوندی، چهاردهم مهر 1341، در شهرستان كرج ديده به جهان گشود. پدرش محمدابراهيم و مادرش رقيه نام داشت. خواندن و نوشتن نمي دانست. سال 1361 ازدواج كرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بيست و يکم بهمن 1364، با سمت فرمانده گردان در امالرصاص عراق با اصابت تركش به شهادت رسيد. اثري از پیکرش به دست نيامد.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از حیات طیبه شهیدآخوندی است.
بزرگ بود از همان کودکی؛ و فهمیده و دانا، در همان سن و سال کم؛ و سرگروه بود، از همان نوجوانی، که توانست بین همسالهای اطرافش کوهنوردی را راه بیندازد و رزمی کار شود و در روزهای پایانی رژیم طاغوت، نقش شعار بر دیوارها بنگارد. از همان و همین دوره ها بود که به باورهای آسمانی هم رسید؛ اعتقادش به قرآن، نماز شبش، روزه و دعایش، مخصوصاً دعای کمیل. اینها او را پروراند و سایه نهال معنویت پا به پای درخت وجود درونش بالا و بالاتر میشد. چقدر هم شوخ طبع و اهل بگو بخند و دوست داشتنی، هیچگاه از پای ننشست. هیچ وقت آرام نگرفت نه جوانی و هوس های رنگارنگ شیطانی، نه خواسته های مشروع مذهبی،نه ازدواج و دل سپردن به زن، نه آمدن دلبند دخترکی که هوش و حواس پدر را می ربود و دین و ایمانش را می توانست به باد دهد و نه حتی رسیدن به ردههای مختلف فرماندهی در پایان از گروهان تا گردان، نه ... هیچ یک از اینها و آنها نتوانست و نمیتوانست پایبندش کند؛ چون او به تکلیفش عمل میکرد و بدون کوتاهی در وظیفه پدری و همسری و خانوادهداری بیشترین حضور را در جبهه داشت با ۴ سال از شرکت در عملیات فتح المبین تا والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر ۵، مجروح شدن در سرپل ذهاب و .... تا رسیدن به سرانجامی سرخ در عملیات والفجر ۸ و در جزیره ام الرصاص، که رسید به آنچه در نگاشتهاش از خدا خواسته بود:
"از خدا یک چیز را خواسته ام؛ اینکه مرا در جوار شهدا قرار دهد." و حالا که نگاه می کنم به وصیت نامه ات، می بینم که تو در آیینه چشمانت، راه برون رفت از بن بستی را که دشمنان برای ما نوشته اند، سالها پیش گفتهای:
اکنون که مفاهیم گمراه کننده غربی و شرقی و انحرافی از هر سو بلاد اسلامی را چون پر کاهی در میان گرفته، مسلمین باید در مقابل این شیاطین بزرگ و کوچک بایستند... و اکنون که شهدای پاک طینت این انقلاب رفتند... ما وارث آن خون هایی هستیم و باید یا مثل آنها حسینی باشیم، یا زینبی وگرنه یزیدی خواهیم بود.
کریم به حضرت زهرا(س) دلشیفتگی فراوان داشت و ۱۳ سال بعد که همراه با ۷۰۰ نفر از دوستان شهیدش به شهر برگشت، پیکرش در همهمه جمعیت گم شد. وقتی تشییع کنندگان از خیابان شسته شدند، قامت رعناییاش آفتابی شد و در سکوت و بی کسی و گمنامی، به خانه امامزاده محمد کرج اعتباری بخشید خدایی.
کجایید ای شهیدان خدایی / بلاجویان دشت کربلایی
کجایید سبک روحان عاشق / پرنده ترز مرغان هوایی
در آن بحریدکاین عالم کف اوست / زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم / ز کف بگذر اگر اهل صفایی
منبع: کتاب ستارگان راه