یوسف گمگشته
به گزارش نوید شاهد البرز؛ نسرین ژولایی، جهادگر و خادم الشهدا طی دیداری با یک خانواده شهید همزمان با ولادت فرخنده حضرت معصومه (ع) در یادداشتی مینویسد.
"عصر روز سهشنبه تاریخ ۱۰خرداد مقارن بامیلاد باسعادت حضرت معصومه س کریمهی اهل بیت (ع) طرف مسجد امام علی (ع) پایگاه والفجروخانم فرخی و جعفری از خانمهای هیات ماراهی منزل شهید جواد شاپور نیاسر شهید(جاویدالاثر) شدیم. زنگ دررا فشردم. پسر ۱۲ ساله ای درب منزل را به رویمان گشود، نامش را پرسیدم، پاسخ داد: امیر علی.
امیرعلی نوه شهید بود. مریم السادات نوربها (همسر شهید) با اندوهی که در چشمانش موج میزد، میگفت: پا به پای سینه زنان امام حسین (ع) در اربعین میرفتم، بوی جوادم (شهید) مشامم را نوازش می داد سایه به سایه مرا دنبال می کرد. به دنبال گمشدهام، چشمانم تن رنجور مرا یاری می داد.با چشم سر نمی توانستم که او را ببینم ولی گرمای وجودش به من آرامشی وصف ناپذیر می داد.
همه جا به دنبال جوادم چشم چشم می کردم. با خودم گفتم: مریم، مگر نه اینکه عشق واقعی همان حسین (ع) است، آرامشی وجودم را درنوردید. قطرات اشک بر گونه ام سرازیر شد. بغض دستش را بر گلویم فشرد. به حرفهایش که گوش میدادم چشمانم بارانی شده بود، نگاهی به حاضران در جمع انداختم. دیدم حال آنها کم از حال من ندارد همه دگرگون شده بودیم.
مریم السادات سکوت کرد.
از عطیه پرسیدم: پدری را که ندیده ای، چگونه حسش میکنی؟ عطیه گفت: چهار ماهه بودم که پدرم یوسف گمگشته شد که باید سالها چشم به راهش میماندم؛ بزرگتر که شدم سراغ پدرم را گرفتم. شب ها با عکسش میخوابیدم و صبح ها به عکسش سلام میدادم.
روزها سپری میشد و من در آرزوی دیدار پدر بودم. چه شبهایی که پدر بخوابم نیامد، مرا در آغوش میگرفت. گرمای وجودش را حس می کردم و این گرما مرا تا کهکشانها همراهی میکرد. در این لحظه مریم السادات لب به سخن گشود. مجالی بود تا عطیه سکوت کند. مریم السادات گفت: عشق از بین رفتنی نیست. هنوز که هنوز است به دنبال یوسفم میگردم، تا مرهمی بر دل ریشم باشد و چشمان نابینایم را به دیدارش بینا کند.
مریم السادات زن خود ساخته ای بود که تسلیم امر حق شده بود همانگونه که زنان شهید و جاویدالاثر و جانباز دیگر سرزمینم تسلیم امر پروردگارند.
با خوداندیشیدم، امروز که روز دختر است چه کسی دست نوازش بر سر دختران شهدا خواهد کشید و این فکر مرا ویران میکرد.
انتهای پیام/