در نامه و دست‌خط به یادگار مانده شهید برادری نوشته شده است:
شهید «حسن برادری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او در نامه‌اش نوشت است که شهر اهواز سایه خون شهدا برجوی شهر حاکم است تا ما به شهر رسیدیم به خوبی این بو به مشام می رسید. ما صدقه سری خون شهدا را می خوریم.



نامه

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «حسن برادری سنجانی» که نام پدرش علی است، زاده بیست و هفت فروردین 1343در تهران است. او از جمله بسیجیانی بود که سال 59 به جبهه اعزام شد و در شلمچه بعد از فتح خرمشهر با هم‎رزمانش مفقود الاثر شد. پیکر وی در سال 86 در تفحص کشف شد و در چند روز پیش شناسایی شد.

به مناسبت شناسایی پیکر این شهید نامه‎ای به یادگار مانده از این شهید که در آن خاطره اعزامش به جبهه را نوشته است، را می آوریم. 

پس از عرض سلام خدمت پدر و مادر عزیزم و غلام، حاجی و آقای امینی و کبیر و صغیر؛ سلامتی و موفقیت همگی شما را از ایزد منان خواستارم. ان‌شاالله که حال همگی شما خوب است و سرحال... الان که این نامه را می نویسم، روز جمعه تاریخ بیست و هشتم اسفند 1360 ساعت ۷ صبح است. حالم و سلامتیم خوب است. از این نظر ناراحت نباشید والا طور برنامه سریع پیش نمی‌رفت که ما تا سرمان را جنباندیم از پادگان امام حسین (ع) ساعت حدود ۶ بعدازظهر افتادیم ساعت ۶:۴۵ راه‌آهن بودیم. ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه قطار درجه دو شیک و پیک به سمت اهواز راه افتاد و مسیری که ما در شب طی کردیم، قم و اراک را پشت سر گذاشته بودیم. راستی، نماز مغرب و عشا را قم خواندیم و نماز صبح را جای سرسبزی و خنکی که حدود ۲ ساعت بعد از اراک بود. با عجله وضو گرفتم و پریدم تو مسجد و نماز را خواندیم. قطار در حدود یک ربع  در آن ایستگاه ایستاده بود بعد از یک ربع شروع به حرکت کرد بعد از این هوا کم‌کم روشن می‌شد و کوه ها و تپه های سرسبز نمایان می شد.

چند ساعتی با کوه ها و تپه های پرچمن گپ زدیم و به اندیمشک رسیدیم و بعد از اندیمشک تا ساعت یا بیشتر تا اهواز راه بود. ساعت می‌گذشت و قطار هم به راه خودش ادامه می داد. ساعت ۱۲:۴۵ به راه آهن اهواز رسیدیم و چند ساعتی الاف بودیم. ماشین‌ها رسیدند و رو به منطقه امیدیه اهواز یک راه بود. ساعت ۵ بعد از ظهر به پایگاه پنجم شکاری رسیدیم. نماز را چگونگی خواندیم و بعد مسئولان سپاه ساعتی صحبت کردند و جای آن مشخص شد. اتاق تر و تمیز و رنگ زده و شیک به تورم آن افتاد شام را خوردیم و دعاهای کمیل برقرار بود دعای کمیل را خواندیم و پشت به سوی خواب صبح ساعت ۶ از خواب بلند شدیم که الان ساعت صبحانه بخوریم تا نون و پنیر را بشوریم و مشخص نیست که ما چند روز اینجا هستیم به امید حق منتظر اعلام مسئولان برای رفتن به جبهه هستیم و عیدبزرگ را به کربلا جشن می‌گیریم و شیرینی را در کشور عراق می خوریم.

ان‌شالله ما به زودی زود این نوید پیروزی را می‌دهیم. امکان آن است که تا این نامه به دست شما برسد، خبر را از رسانه‌های گروهی بشنوید اما از شهر اهواز سایه خون شهدا برجوی شهر حاکم است تا ما به شهر رسیدیم به خوبی این بو به مشام می رسید. ما صدقه سری خون شهدا را می خوریم. رویه بچه‌های بسیج خیلی بالا است. چند ساعت که ما گرسنه بودیم کسی صدایش در نیامد و هدف چیز دیگری است و در آخر نامه می خواهم آدرس غلام و سعید کشاورزی را در ورقی بنویسید و در پای تلفن بگذارید که امکانش هست که موقعیتی گیر آوردم و تلفن بزنم چون جای مشخصی تا رفتن به جبهه ما نداریم اگر شما این نامه را برای من بفرستید در حدود یک هفته در راه است که به من که بدین ترتیب نامه دست من نمی رسد و ما اینجا نیستیم ولی در اولین فرصت که گیر آورم به خونه تلفن می‌زنم. مخصوصاً غلام و احمد و شهید بچه‌های دیگر و زهرا و بتول و نیز و ..... و کچل مو فرفری یک بوس آبدار از صورتش بردارید که خودش با دست پاک کند و سلام خدمت آقای امینی و آبجی و دایی بی‌بی و همه و همگی برسانید. موقعیت همگی شما خواستارم. وسلام بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۰ و در آخر ۲۰۰ تومان به دکتر انصاری که بابت دندان بوده قرض دادم. هر چه زودتر غذا را ادا کنید.



ما صدقه سریِ خونِ شهدا را می‎خوریم
ما صدقه سریِ خونِ شهدا را می‎خوریم

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده