دلنوشتهای برای سردار شهید حاج سیداحمد قریشی
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «علی اسدی» دوم مرداد ماه روزهایی که شهید سیداحمد قریشی بعد از سال ها تحمل آلام جانبازی و مجاهدت فی سبیل الله به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت در راه خدا رسیده است، در دلنوشته ای چنین می نگارد:
«بسم رب زینب
در وصف شهید مجاهد فی سبیل الله، مدافع حرم آل الله، مسئول تبلیغات لشگر ده سیدالشهدا علیه السلام، شهیدسیداحمد قریشی
(گفتم چه خبر؟!
گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریت ای عشق، به قرآن خبری نیست.)
سید احمد!
کاش میشد تو را در همان گمنامی که میخواهی رها کنیم. کاش این بار هم میشد همانگونه که میخواهی بشود؛ اما سید عزیز بگذار این بار آنگونه که ما میخواهیم بشود. اجر تو در گمنامی است و اجر ما در افشای دفاع و مجاهدتت.
سید عزیز!
میشود نگوییم که در آن دوران نوجوانی چگونه امر امام را اطاعت کردی؟! و دوشادوش پدر انقلابی ات، برای به ثمر نشستن انقلاب چه تلاشها که نکردی.
بگذار بگویم که چرا منافقان کوردل بعد از انقلاب باز نتوانستند ایمان و تلاششان را ببینند و بعد از به آتش کشیدن خودروی پدرت، و بعد از شهادت سیدکمال نجار در چهاردهم مرداد ۱۳۶۰ نزدیک چهلم سید نجار، خانه تان را نیز به آتش کشیدند، حتی از انداختن رعب و وحشت به دل خانواده تان هم حذر نکردند.
بگذار بگویم از بزرگی غم و مصیبت دو عزیز پدر و برادرت سید محمود. بگذار بگویم چه قدر مسئولیتت در جهاد سنگین بود به طوری که باید هم پدر خواهران بودی هم برادر و هم همسر و پدر فرزندت. اما نگاهها آنقدر وسیع و بلند بود که میدانستی ماندن و عاشق خدا بودن در راکت ماندن نیست بلکه در حرکت است و شجاعت و شهامت.
ذریه زهرای بتول!
چه چیز با ارزشتر از جان آدمی ست که در راه تقدس دفاع جنگ تحمیلی سینه ات را در عملیاتهای متعدد، عاشورای ۳/ والفجر ۸ و... سپر آماج تیر و گلوله دشمن قرار دادی.
سید احمد!
حالا دیگر این پرستوی زخمی مجاهدتش را پیش خدا با هجرت و جهاد، ماندگار میکرد تا عشق عمیقش به آل الله و حرمین شریفه و مردم مظلوم کشورهای متجاوز داعش، نشان دهد.
سید عزیز!
به چه می اندیشیدی، زمانیکه خبر ترور پدرت را شنیدی یا خبر مفقودالاثر شدن برادرت سید محمود را در عملیات خیبر و منطقه جزیره مجنون که عاشقانه روحش پرواز نمود و پیکرش سیزده سال بعد برگشت.
به چه فکر میکردی وقتی شهادت تک به تک پسر عموهایت، سید عباس، سیدجمال، سید محمد و سید علی اصغر را شنیدی؟
آنقدر نگاهت وسیع بود که معتقد بودی: آنان کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید کار زینبی کنیم.
بگذار بگویم سید که با سلاح تدبیر و مجاهدت، نشان دادی زینبی کار کردن چگونه ماندن است و چگونه رفتن.
سید عزیز، ذریه زهرای بتول!
گاهی که مرور خاطرات میکردم و عکسهای آن دوران را ورق میزدم، قلبم فشرده میشد و با خود میگفتم: پس چرا از سید خبری نیست. نکند...
تا اینکه بالاخره بعد از آن تماس بارقه امید در دلم روشن شد. خوشحال شدم از اینکه دعوت ما را برای حضور در جلسه تحلیل نبرد عملیات والفجر ۸ لبیک گفتی.
لحظات آن روزها را فراموش نخواهم کرد؛ زمان ورودت حاج علی فضلی به احترامت تمام قد ایستاد و به احترامت سر تعظیم فرود آورد و شما را مورد تکریم قرار داد. دیدار شما آن روز، این جمله حاج قاسم را در ذهنم تداعی کرد که اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شود، شهادت نصیبش میشود.
عزیز برادرم!
دیروز روز جمعه و سیزده روز مانده به سالگرد شهادت پدرت، یکم مرداد ۱۴۰۰ مزد زحمات چندین سال مجاهدتت را گرفتی و خلعت شهادت به تن کردی و به پدر، برادر، پسر عموها و دوستان شهیدت پیوستی. و مشمول این آیه از قرآن شدی شدی:
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي.
عشق
شانه های مردانه میخواهد
مثل وقتی که کوه
شانه اش را بالا میگیرد
تا ابر
تمام دلتنگی اش را با قطرات باران
بسراید... »
انتهای پیام/