"تو شهید نمیشوی"؛ حکایت یک حیاتِ جاودانه
برادر شهید در این کتاب خاطرات زیادی از شهید تعریف کردهاند که میتوان با مطالعه این خاطرات با شخصیت شهید محمود بیضایی آشنا شد.
چاپ نخستِ این کتاب در دو روز اول تمام شد و همچنین این
کتاب حاوی روایتهایی از حیات شهید محمودرضا بیضایی و از سری کتابهای
تاریخ شفاهی جبهه مقاومت اسلامی است که توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی
انقلاب اسلامی منتشر شده است، روایتهای برادر شهید از فراز و فرودهای یک
زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز
تا تهران و از تهران تا شام است.
گفتنی است شهید محمودرضا بیضایی، 29 دیماه 1393 در سوریه منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق به شهادت رسید.
در یکی از این خاطرات به در خدمت بودن برادرش برای مستضعفان اشاره میکند که در ادامه می خوانید:
«میدان انقلاب سر خیابان کارگر جنوبی با هم قرار داشتیم یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر . همیشه می نشستم توی ماشین و بعد روبوسی میکردیم آن روز موقع روبوسی دیدم چشم هایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک از زور خواب به سختی حرف می زد حتی کلمات را اشتباه ادا می کرد مرتب دستش را می کشید روی سرش به زور چشمهایش را باز نگر داشته بود
گفتم چرا اینطوری هستی ؟
گفت سه چهار روز است درست نخوابیده ام و خانه هم نرفتم .
گفتم بیابان بودی ؟
گفت آره
می دانستم دوره آموزشی برگزار کرده است گفتم خوب این طوری درست نیست زن و بچه هم حق و حقوقی دارند چرا خانه نرفته ای ؟
گفت بعضی از اینهایی که مهمان ما هستند ( منظورش نیروهای مقاومت بود ) خیلی مستضعف هستند طرف کاپشنش را فروخته آمده چطور اینها را ول کنم بروم توی خانه بخوابم؟»