عشق به حسین (ع) را در بزرگترین دانشگاه حسینشناسی، دامن مادرم آموختم
به گزارش نوید شاهد البرز؛ "حاج علی میرزاابوطالبی" مداح اهل بیت (ع) و از یاران صدیق شهید دکتر بهشتی است که به دست منافقان کوردل در منطقه حصار در دهه شصت ترور و به درجه جانبازی رسید. سال 1361 با حکم ایتالله فلسفی مسئول مداحان استان البرز شد و تا کنون به این مسئولیت باقی است.
خبرنگار نوید شاهد البرز در ایامی که بازار مداحی و روضهخوانی گرم است، به دیدار این مداح معروف که سینهاش گنجینه خاطرات دوران انقلاب تا دفاع مقدس است و هنوز نوای حسین حسینش به گوش میرسد، رفته تا قطرهای از دریای معرفت این استاد مداحی را تقدیم مخاطبانش کند.
علی میرزاابوطالبی فرزند مرحومحاج قاسم ابوطالبی، مداح معروف کرجی اینگونه سخن آغاز میکند: بسم الله الرحمن الرحیم/ ای کشتهِ اشکها به نام تو سلام / برشور محرم الحرام تو سلام/ حسین جان 72 گل به پای تو پرپر شد / برخاک همیشه لاله فام تو سلام
پدرم موسس هیئت علی اصغر (ع) کرج بود این هیات سال 1342 در مسجد جامع کرج برپا شد و هنوز هم فعالیت میکند. هنوز هم این علیاصغر (ع) برای کرجیها در مراسمها برنامه دارد. از ابتدای تاسیس این هیات من هم همراه پدرم بودم و ذوق مداحی را از آنجا پیدا کردم.
آشنایی با امام خمینی (ره)
علی میرزا ابوطالبی از آشنایی خود و پدرش با امام خمینی (ره) در سال 39 و سکونت آن حضرت تا سال 41 در محله حصار کرج بنا به تشخیص اطبا برای رفع کسالت چنین تعریف میکند: امام به تشخیص اطباء ساکن کرج در همسایگی ما شدند. آمد و رفت زیاد داشتند از سراسر ایران و از عتبات عالیات مهمان داشتند. پدرم برای کمک و پذیرایی از مهمان ها به منزل ایشان میرفت که من هم با او میرفتم. آن روزها کودک خردسالی بودم اما همانجا بود که با مبارزات انقلابی آشنا شدم و وارد این عرصه شدم.
وی در خصوص پیشینه خانوادگیاش و مبارزات انقلابی و فعالیتهای سیاسی پدرش اینگونه بیان میکند که پدرم کاسب بود. مغازه داشت اما ذهنش در پی مبارزات سیاسی بود. او زیر نظر ایتالله حاجشیخ علیاکبر ناطقنوری و حجتالاسلام شونی و آیت مروارید بود و از سمت آنها اعلامیههای امام را دریافت میکرد و به اتفاق بعضی از دوستانشان آنها را پخشمیکرد.
سرانجام هرچه از پدرم شنیده بودم و آنچه که خود از ظلم ستمشاهی دیده بودم، من را به این سمت سو یعنی پیروی از راه پدر کشاند.
مداحی، عشقی که پیشه خانوادگیست
مداحی در خانواده ابوطالبی موروثی شده است و از مرحوم قاسم میرزاابوطالبی بزرگ به فرزندش حاجعلی او اکنون پسر حاجعلی نیز مداح و روضهخوان اهلبیت است. حاج علی در این خصوص چنین میگوید: دوازده سال بودم که مداحی را شروع کردم. با پدرم در جلسات بزرگان مداحی و روضهخوانی شرکت میکردم و از همان موقع این ذوق و انگیزه در من ایجاد شده و در حال حاضر که هفتمین دهه زندگیام را پشت سر نهادهام از ابتدا و تاکنون روز به روز عطش من برای هنر مداحی بیشتر و بیشتر شده است. خدا را شکر میکنم که این ذوق و شوق در من است که در خانه سیدالشهدا (ع) خدمت کنم و امیدوارم که تاثیر گذار باشم.
ابوطالبی با اشاره به نقش موثر پدر و مادر به نقش تاثیرگذار مربیان و اساتید خود نیز اشاره می کند، او میگوید: من در بزرگترین دانشگاه حسینشناسی یعنی در دامن مادرم رشد کردم.
اولین جرقههای مبارزهطلبی
این مداح مبارز و انقلابی ظلم و جور زمانه خود را به نهضت عاشورا و تاسوعا پیوند میزند و از نخستین درگیریهای او با عمال رژیم شاهنشاهی اینگونه تعریف میکند:
در حاشیه مداحی با انتخاب شعرهای قوی سعی میکردم ذهن ها را نسبت به شرایطی که بر جامعه حاکم است روشن کنم و همان من را به این عرصه کشاند. سال 1345 در یکی از مداحیها در میدان کرج ظهر تاسوعا دستگیر شدم. نوحهای که خواندم، این بود:
این کوفه شهر مردگان است / دست اجانب در میان است
آید ندایی اینسان ازخون مظلومان / فتح اسلام در جهاد است
فتح اسلام در جهاد است
پرچم سرخین قرآن در دست مجاهد مردان / آید ندایی اینسان از خون مظلومان
فتح اسلام در جهاد است
آشنایی با بزرگانی چون آیت الله قمی
ابوطالبی از خاطراتش با بزرگانی چون آیتالله قمی میگوید: «زمانی که آیهالله قمی در برغان کرج ساکن بود برای روضهخوانی به منزلش میرفتم. جمعیت زیادی میآمد. رژیم متوجه شد و منع کرد. بادرخواست آیه الله قمی برای مداح و روضهخوان کسی را رژیم فرستاد و من دیگر نتوانستم به آنجا بروم تا اینکه بعد از گذشتن مدتی دوباره پای من البته با شرایطی که رزیم تعیین کرده بود به آنجا باز شد. سیزده سال بعد انقلاب پیروز شد و مردم جلوی منزل آیت الله قمی آمدند و او را از حبس خانگی بیرون آوردند و به مسجد جامع کرج بردند. این جانباز ترور در مورد نحوه ترور و به جانبازی رسیدنش نیز اینگونه تعریف میکند: اولین اقدام برای ترور در کرج به دست منافقان من بودم. ما تشکیلاتی در مسجد جامع کرج درست کردیم به نام تیپ 72 حزب الله که کار تعقیب ضدانقلاب و فراریها را برعهده داشتیم. بعد از چند وقت کار و فعالیت در این تشکیلات منافقان به ما پیغام دادند: ما شما را یکییکی میکشیم. روزهای پنج شنبه شما را ترور میکنیم که در نماز جمعه، روز بعد تشییع شوید.
ترور در ماه مبارک رمضان
وی ادامه داد: سال 1360 بود. بیستم ماه رمضان بود. من شبها در تهران بهجلسه مجامع مداح تهران میرفتم و سحر برمیگشتم. خانواده را منزل پدرم می بردم چون احساس کمی ناامنی میکردم. ساعت هشت صبح روز بیستم رمضان، از منزل پدرم بیرون آمدم که با خانواده به منزل خودمان برویم. وسط خیابان موتورسواری کنار ماشین من ایستاد. شیشه را پایین کشیدم به گمان اینکه سوالی دارد. سپر به سپر ماشین من ایستاد. اسلحه را درآورد و به سمت من شلیک کرد. همسر و دو فرزند من از ماشین پیاده شدند اما من چون اسلحه سمتم بود نمیتوانستم سرم را زیر فرمان ماشین بردم. دستهایم را کف خیابان گذاشتم و با سر از ماشین پیاده شدم و پشت ماشین پناه گرفتم. از انتهای ماشین پیچیدم ترور کننده به ماشین نزدیک شد. متوجه شد؛ من از ماشین بیرون رفتم. مردم از صدای شلیک جمع شده بودند و شاهد ماجرا بودند. کسی نمیتوانست کاری بکند من به سمت منزل پدرم دویدم وسط خیابان زمین خوردم. او به من نزدیک شد. بالای سرم ایستاد. به خودم گفتم" تمام شد الان شلیک میکند. ناخودآگاه با صدای بلند گفتم: یا فاطمه الزهراء منتظر بودم که شلیک کند. تاخیر داشت. نگاه کردم که ببینم چرا شلیک نمی کند؟! دیدم اسلحهاش گیر کرده است. فرصت را غنیمت شمردم و به سمت منزل پدرم دویدم. در بین راه به من شلیک کرد که تیر به دست راستم اصابت کرد. وارد منزل شدم مادرم را دیدم که شوکه شده و به من نگاه میکند. یک لحظه متوجه شدم که بچهها کجا هستند؟ سمت در منزل و خیابان برگشتم. دستم را گرفته بودم که ناگهان از پشت اتاق پذیرایی بیرون آمد و به سمت من شلیک کرد یک تیر به گردنم و یکی هم به کمرم زد. تیر از بغل طحالم درآمد. بعد به پام سه تا شلیک کرد. هشت نه تا تیر خوردم که بعضی کاری و بعضی هم کمونه کرده بود.
چند صباحی با حال وخیم در بیمارستان بودم. در این مدت بسیاری از دوستانم ترور شده بودند و من بیخبر بودم. دکتر قدغن کرده بود که به من بگویند. گویی بعد از من "شهید حسن یزدیان"،"جواد جابری"، "شهیدحاج سیدکمال قریشی" را به شهادت رساندند. آقای داوود ابادی، حاج مصطفی کشاورز و .... مثل اینکه خداوند در تقدیر زندگی و حیات بیشتری قرار داده بود.
مداحی در حضور آیتالله بهجت
این
مداح اهل بیت از مداحی در محضر بزرگانی چون آیت الله بهجت و تقدیر از او در همایش
بین المللی یزد چنین میگوید: زمانی که در قم برای زیارت حضرت معصومه مشرف شدم. در
درس آیتاللهعظمی مرحوم بهجت شرکت کردم؛ چون ایام فاطمیه و ایام شهادت حضرت زهرا
(س) بود بعد از پایان درس ایشان، حضرت ایتالله حاج شیخ جواد کربلایی منبر رفت. بعد
دوستان که به آیت الله بهجت اطلاع داده بودند که من هم در این مجلس هستم و بعد از
منبر حاجشیخجواد، حضرتآیتالله بهجت به حقیر امر کردند که مصدع شوم و مداحی کنم.
بنده هم حدود یک ربع در محضر ایشان مداحی کردم و این از افتخارات حقیر است.
تجلیل و تقدیر در همایش بینالمللی مداحان و
پیرغلامان
وی گفت: همایش بینالمللی تجلیل از مداحان و پیرغلامان که در یزد برگزار شد از چندین ماه قبل از فرارسیدن ماه محرم به من اطلاع دادند که همایشی در استان یزد در رابطه با تجلیل از مداحان و پیرغلامان بینالمللی برگزار خواهد شد و از چندین کشور در این همایش شرکت داشتند. من نیز به عنوان مداح و پیرغلام بینالمللی معرفی شدم و به من لوح تقدیر اهدا شد.
این پیر غلام و محب اهل بیت، از درس هایی که از خدمت و نوحه خوانی درگاه اهل بیت آموخته چنین میگوید: آقا امام حسین (ع) وقتی میدید کسی با محاسن سفید مقابل مرکبش میایستد و عرایضش را بیان میکند؛ از مرکب، پیاده میشد که گاه مردم متوجه میشدند که امام به احترام بزرگان پیاده میشوند مانع میشدند و او را قسم میدادند که پیاده نشوند. کار اقا سیدالشهدا در کربلا هنر بوده است. طفل شیرخواره را در مقابل چندین هزار دشمن بلند کرده و بلند کردن حضرت علیاصغر (ع) پیام داشته است. بلند کردن طفلت در مقابل یک سپاه که قصد حمله و تیراندازی به تو را دارند، هنر است.
هنر حسینی
آثار هنرنمایی سیدالشهدا در عرصه کربلا هنریست که از شجاعت سبقت گرفتهاست. در حال حاضر، 41 کشور جهان همایش برای علیاصغر امام حسین (ع) در عصر عاشورا برگزار می کنند.
ابوطالبی
از حضور در جبهه نیز چنین بیان می کند: ما در جبهه برای شهدا نوحه و روضه می
خواندیم. دشمن به ما مجال نداد، جنگ تمام شد بعد از انقلاب باشکوهی که کردیم جنگ
تحمیلی را بر روی دوش امت شهید پرور گذاشت و رنگ کار جور دیگر عوض شد. ما هم شهدا
را که می آوردند در مراسم آنها میخواندیم و جبهه که میرفتیم برای رزمندهها روضه
میخواندیم. این اشعار را میخواندیم:
از نای جان خسته ما اید این سرود/ بر کشتهگان زنده ایران زمین درود/ برخاک قبرتان که ندانیم کجاست/ آزادگان برند سربندگی فرود
ای عمرتان زه رشته هستی درازتر/ ای از همیشه زندهتر و سرفرازتر / اینان نهنگان دل دریای خونند/ اینان حماسهساز اعصار قرونند/ اینان بریده از خود و باخدایند/ کشتی حق را ناخدایند
همگام و همقدم با رهبری
با آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت برای مقام
معظم رهبری و همه خدمتگزاران آنهایی که دلشان برای این نظام می سوزد و قلبشان برای
این امت می تپد. آرزوی پیروزی نهایی که ان شالله حضرت آقا پرچم را به دست آقا
امام زمان بدهند. نابودی دشمنان اسلام و دشمنان تشییع و نهایی که چشم دیدن این آب
و خاک را ندارند.
گفتوگو از اباذری