شهدا امام حسین (ع) را به سرداری خود برگزیدهاند
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "ناصر زارعی" هشتم شهريور 1342 در شهرستان كرمانشاه به دنيا آمد. پدرش محمدولي و مادرش نارنج نام داشت. خواندن و نوشتن نميدانست. كارگري ميكرد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. يازدهم آبان 1362 در بوكان توسط نيروهاي عراقي با اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار وي در بهشت زهراي زادگاهش واقع است.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی است با بیان خانواده شهید «ناصر زارعی است.
شهید «ناصر زارعی» به سال1342 در خانوادهای مومن و معتقد به دین مبین اسلام در روستای قالاچوق از توابع سنقر و کلیاتی چشم به جهان گشود. وی دوران کودکی را در کنار پدر و مادرش سپری کرد و دوره تحصیلات ابتدایی اش را در زادگاهش پشت سر گذاشت.
سال 59، دوازده ساله بود که بهعلت نداشتن شغل کشاورزی در روستا و درآمد جهت تامین امرار معاش زندگی همراه خانواده به شهرستان کرج نقل مکان کردند و به علت مشکلات زندگی قادر به ادامه تحصیل نبود تا اینکه تصمیم گرفت به کاری مشغول شود ولی چندان سنی نداشت و ثبتنام نشد. سرانجام با تلاش و کوشش موفق شد در کارخانه «ارمه» جهانچیت کرج مشغول شود. او بعد از 8 ماه زحمات فراوان شغل قبلی خویش را تغییر داد و در کارخانه شکلاتسازی واقع در رجایی شهر بهکار مشغول شد.
عاشق اسلام و انقلاب بودهفده سالگی همراه با امت آگاه و همیشه در صحنه و بیدارمان جهت تحقق بخشیدن به آرمانهای خونین انقلاب اسلامی فعالیت کرد و در تظاهراتها و راهپیمائیها شرکت فراوانی داشت. او به خوبی ندای امام امت را به گوش خویش شنیده بود که باید در بسیج مستضعفین شرکت کرد و ملتی که 20 میلیون جوان دارد باید بیست میلیون تفنگدار داشته باشد تا اینکه با اشتیاق خود در رجایی شهر کرج به عضویت بسیج مستضعفان درآمد شبانهروز فعالیت میکرد و در نماز جمعه و جماعت و حتی یک لحظه از نمازش غافل نبود وقتی که به خانه میرفت و هنگامیکه از منزل بیرون میرفت با وضو بود و همچنان اخلاصی در او بود که نشانگر مهر و محبتش به اهل و خانواده بود. او عاشق اسلام و انقلاب بود و به امام عشق می ورزید و اوقات بیکاریش را وقف کشیدن عکسهایی از امام و دیگر شخصیتها میکرد و آنقدر علاقمند بود که با دوستان خویش به گفتوگو بنشیند و اگر چنانچه آنها آگاه نبودند به راه راست هدایت نماید و رفتار حسنهاش بین اجتماع زبانزد خاص و عام بود.
مبارزه با ضدانقلابیها
موضعگیریهای شدیدی در برابر گروهکها و ضدانقلابیون داشت و از عملکرد آنها بسیار متنفر بود برای مثال یک روز یکی از افرادی که نسبت به انقلاب بدبین بود جلوی شهید را میگیرد و میگوید شما میخواهید به جبهه بروید در جواب بله اگر خدا بخواهد میخواهم اعزام شوم آن فرد ضدانقلاب شروع میکند به بدگویی از انقلاب و جبهه که بابا در جبهه عراقیها آدمها را میگیرند و شکنجه میدهند تو برای چه میروی، شهید در جواب سخن آن فرد یک سکه 20 ریالی را روی آتش میگذارد و ان سکه را روی دستش میگذارد و میگوید: ببین دارد میسوزاند ولی من اگر به دست عراقیها اسیر شوم استقامت خواهم کرد.
آری، او مدام فکرش جبهه بود. او میگفت: اگر ما از
مملکت خودمان که ضامن پیروزی ما در جهان خون هزاران شهید است دفاع نکنیم و از جنگی
که ژاندارم منطقه یعنی صدام عفلقی به ما تحمیل کرده غافل باشیم آن وقت باید دین و
ناموس خود را رها کرده و بیگانکان داخل کشور ما شوند ولی نه باید قیام کرد هر کس
که در هر جا هست باید بر علیه دشمنان اسلام یورش برد و این زالوصفتان تاریخ که
دامنشان به خون تکتک لالههای سرخ انقلابمان رنگین شدهاست مبارزه کرد و آنها را
به زبالهدان تاریخ سپرد.
ایران لالهگون
صدام امریکایی همچنان به حملات وحشیانه خود ادامه میداد و همه جای ایران خون بود، شهرهای خونین، خرمترین شد و هر کجا شهری برای جوان دلاوری میگشت که در مصاف با آمریکا و صدام به خون میغلطیدند و وی نتوانست آسوده بنشیند در حالی که یکبهیک لالههای انقلاب پرپر میشدند. وی برای نخستینبار از طریق بسیج مستضعفین به جبهه گیلان غرب اعزام شد و پس 3 ماه جهت دیدار از خانواده خویش به کرج بازگشت و برای دومین بار به جبهه قصر شیرین رهسپار شد و پس از گذراندن ماموریت بر علیه مزدوران آمریکایی به شهر خود هجرت کرد و دیری نگذشت که در سال 61 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرج درآمد.
سعادت شهادت
سومین مرحله که برای مقابله با دشمنان از خدا بیخبر عازم بود هنگام خداحافظی پدر به او گفت: پسرم ارزو دارم که لباس دامادی را بر تنت ببینم او در جواب به پدرش گفت: پدر جان، تا این لباس رزم در تنم است من با دشمنان میجنگم و اگر چنانچه سعادت شهید شدن را نداشتم و اگر مجروح شدم بر میگردم و ازدواج میکنم و حتی در لحظه خداحافظی با برادران بسیجی که یک قطعه عکس خود را به تازگی انداخته بود به یکی از برادران بسیجی میدهد و میگوید: این عکس مرا با عکس دیگری که در پرونده دارم عوض کن و این عکس که با ریش انداختم در داخل پرونده بگذار. برادران می پرسند: چرا عوض کنیم؟! او در جواب می گوید: میخواهم اگر سعادت شهیدشدن را داشتم این عکس رادر حجلهام بگذارید.
آنها همچنان اصحاب فجر در پی ایثارگریها و از جان گذشتگیها در میدان مبارزه حسین (ع) نور دیدگان عاشقان و سید مظلومان عالم را به سرداری کربلای خود برگزیده و این مولا را به جیب و دوست خود قرار دادهاند و در پهنه رزمگاه، مرید و وفادارش بود و آقا حسین (ع) هم مراد قلب سوخته آنان است و چه جالب معرکهای است جبهه جنگ بهراستی آنها دریافتهاند که در قاموس شهادت سامان یافتن معنا ندارد و بر این سال خانه به دوش گشته و سنگرنشین شدهاند.
ناصر با تمام دوستان و آشنایان وداع کرد و خود آگاه بود به زودی به سوی معشوق خواهد شتافت و برای آخرین بار در تاریخ هفدهم فروردین ماه 1361از طریق سپاه پاسداران شهرستان کرج به جبهه بوکان منطقه کردستان اعزام شد.
او پس از ساعتها درگیری و مبارزه با کوملههای از خدای خبر وی را محاصره کردند و در تاریخ یازدهم آبان ماه 1362 در خاک
پنجوین عراق به دست آن مزدوران کور دل به شهادت میرسد و با خون سرخ خویش سند
رسوایی این زالو صفتان تاریخ را امضاء میکند.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری