گزارشی از جبهه در نامهای به یادگار مانده
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید علی لنگري، دوم خرداد 1351 در شهرستان گرگان به دنيا آمد. پدرش قربانعلي و مادرش قربانبیگی نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند، ازدواج كرد. به عنوان سرباز ارتش خدمتمی کرد .سيزدهم مهر 1370 در بوكان هنگام درگيري با گروه هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهات رسيد. مزار وي در گلزار شهداي روستای زركاننو تابعه شهرستان كرج قرار دارد.
در ادامه متن نامه به یادگار مانده شهید «علی لنگری» را بخوانید.
خدمت با سعادت دايي و زن دايي عزيزم سلام؛
پس از تقديم عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه خداوند بزرگ خواهان و خواستارم و اميدوارم كه مشغول هر كاري هستيد؛ خسته نباشيد. اميدوارم كه حالتان خوب و خوش باشد. باري، اگر چه از احوالات اينجانب، علي لنگري را خواسته باشيد، سلامتي برقرار ميباشد و شب و روز به دعاگويي وجود عزيزتان مشغول ميباشم و آرزومندم كه هر جاي ايران هستيد خوش و تندرست بوده باشيد. خدمت بچهها يك به يك؛ مريم خانم، زينب جان، آقا رضاي گل و مهدي جان، خدمت احمد جان سلام بخصوص مي رسانم و ديگر قوم و خويشان را سلام فراوان مي رسانم. حالا دايي جان، از خدمت تعريف كنم؛ هیجده اردیبهشت 1370 ساعت 7 صبح به ارومیه رسيديم. يك شب اروميه مانديم و روز بعد ساعت 10:30 ما را براي تقسيم بردند. محل خدمت حسن پسر عمويم به پيرانشهر و من هم بوكان افتادم. تقريباْ ازبوكان تا پادگان ما یک ساعت راه است. برای آموزشی چشمت روز بد نبيند ما را كچل كردند.بعد به بيابان بغل سد بوكان رفتيم.
بالاخره حمام ما سد است. هر دو سه روز يك بار براي شستن لباس و بدن به سد مي رويم.تا 3ماه به مامرخصي نمي دهند و بايد ببخشيد كه نميتوانم به شما تلفن كنم چون كه تا شهر خيلي فاصله داريم. ....... از تهران تا بوكان 12 ساعت راه است و خلاصه ما كردستان خدمت ميكنيم و جاي ما خيلي خوب است. فقط خوراك، ما را اذيت ميكند. صبحها صبحانه نميدهند. ناهار يك نان و يك قاشق مربا هويج و شام فقط نصف نان و يك كفگير برنج پخته كه از ناپخته آن بهتر است و اين هم آوارگي ما.
اميدوارم كه هر چه زودتر جواب نامه را بفرستيد كه از تنهايي و بي كسي در بياييم. راستي، من و يك نفر ديگر را سرگروه كردند. سرگروه يعني ارشد كه ما به آنها دستور مي دهيم كه چه كار كنند و چه كار نكنند و از همه بهتر نگهباني نميدهيم. اسم بچه ها را توي كاغذ نوشتهايم و هر شبي 12 نفر بايد نگهباني بدهند و ما هم تا صبح ميخوابيم از اين بابت ما توي آموزشي شانس آورديم كه سرگروه شديم. هر گروه 50 نفر هستند؛ 3 تا گروه توي پادگان قرار دارند هر گروه 2 نفر ارشد هستند كه طبق دستور ارشد بايد اجرا شود. دايي جان، اگر حسن باجناقم با معصومه خانم آمدند تهران سلام مرا به آنها برسانيد. ديگر عرضي ندارم به جز دوري شما عزيزان خدا يار و ياورتان.
مورخه: بیست و یکم اردیبهشت 1370
اميدوارم كه اين شعر ناقابل را از طرف من بپذيريد.
در جواني حاصل عمرم با ناداني گذشت
آنچه باقي ماند آن هم در سربازي گذشت
آن روزي كه سربازي بنا شد
ستم بر ما نشد بر دختران شد
مريم جان (همسر شهید)، لباس دولت رنگ زمين است
غم مخور دنيا همين است
اولين غم من
آخرين نگاه توست
ببخشيد
كه خطم زشت است چون كه قبل از اینکه نامه را بنویسم دستم رفت لاي در، خداحافظ.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری