کتاب «قطعه آخر» روایتی از زندگی شهید «محمدباقر آقایی»
پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۰۷
کتاب« قطعه آخر» روایتی داستانی است از زتدگی شهید «محمدباقر آقایی» که به قلم «اکرم گلبان» به رشته تحریر در آمده است.
به گزارش نوید شاهد البرز؛ کتاب« قطعه آخر» که به قلم «اکرم گلبان» به رشته تحریر در آمده است. موضوع این کتاب روایتی داستانی است از زتدگی
شهید «محمدباقر آقایی» که در هیجده
فصل تدوین شده است. شروع داستان با مجروح شدن شهید در یکی از عملیات ها آغاز میشود و تا شهادت ادامه مییابد.
آنچه در ادامه میخوانید، برشی از کتاب «قطعه آخر»است:
«... علیرضا با دیدن دوربینی که او را نشانه گرفته بودلبخندی زد و سعی کرد از کادر خارج شود. خبرنگار دوربین را به طرفی که سر و صدای رزمنده ها زیاد بود، برد. یکی از رزمنده ها نفربری را از عراقی ها به غنیمت گرفته با لبخند پیروزی که به لب داشت، به طرف خاکریزها میآمد.
محمدباقر دستی برای او تکان داد و با صدای بلندی که بشنود گفت: خسته نباشی برادر. بیچاره ها حتما خواب بودن. وقتی که بیدار بشن مطمئنم که برای پس گرفتنش تا اینجا میآن.
با شنیدن این حرف رزمنده ها شروع کردند به خندیدن. خبرنگار که از گرفتن چنین گزارشی هیجان زده شده بود، کادر دوربین را به طرف او گرفت و سعی کرد برای تکمیل گزارش سوالی از او بپرسد. با اشاره دست به محمد باقر که همراه علیرضا در تکاپوی جابه جایی رزمنده ها بودند، گفت: اگه اجازه بدید یه چندتا سوال ازتون بپرسم.
- خواهش می کنم، بفرمایین
با حالت رسمی از او سوال کرد: لطفا خودتون رو معرفی کنین: بفرمایین از کجا تشریف آوردین؟ در یک چشم بر هم زدن بچه ها محمدباقر را دوره کرده و با اشتیاق مثل کسانی که واقعا داشتند تلویزیون تماشا می کردند، با دقت به او خیره شدند. دو سه نفر از آنها هم عمدا هرازگاهی وارد کادر دوربین میشدند و بلند بلند می خندیدند. ایستاد. انگار چیزی به ذهنش خطور کرده باشد کمی فکر کرد و گفت: محمدباقر آقایی هستم و آدرس خونهم گلزار شهدای حصارک، قطعه آخره...»
انتهای پیام/
این کتاب به همت ستاد کنگره
شهدای استان البرز توسط انتشارات شاهدان البرز تدوین و از طرف انتشارات سوره مهر در قطع رقعی منتشر شده است. کتاب «قطعه آخر» در چاپ دوم با شمارگان 1000جلد و به بها 14800 تومان در سال 1398 روانه بازار کتاب شده است.
آنچه در ادامه میخوانید، برشی از کتاب «قطعه آخر»است:
«... علیرضا با دیدن دوربینی که او را نشانه گرفته بودلبخندی زد و سعی کرد از کادر خارج شود. خبرنگار دوربین را به طرفی که سر و صدای رزمنده ها زیاد بود، برد. یکی از رزمنده ها نفربری را از عراقی ها به غنیمت گرفته با لبخند پیروزی که به لب داشت، به طرف خاکریزها میآمد.
محمدباقر دستی برای او تکان داد و با صدای بلندی که بشنود گفت: خسته نباشی برادر. بیچاره ها حتما خواب بودن. وقتی که بیدار بشن مطمئنم که برای پس گرفتنش تا اینجا میآن.
با شنیدن این حرف رزمنده ها شروع کردند به خندیدن. خبرنگار که از گرفتن چنین گزارشی هیجان زده شده بود، کادر دوربین را به طرف او گرفت و سعی کرد برای تکمیل گزارش سوالی از او بپرسد. با اشاره دست به محمد باقر که همراه علیرضا در تکاپوی جابه جایی رزمنده ها بودند، گفت: اگه اجازه بدید یه چندتا سوال ازتون بپرسم.
- خواهش می کنم، بفرمایین
با حالت رسمی از او سوال کرد: لطفا خودتون رو معرفی کنین: بفرمایین از کجا تشریف آوردین؟ در یک چشم بر هم زدن بچه ها محمدباقر را دوره کرده و با اشتیاق مثل کسانی که واقعا داشتند تلویزیون تماشا می کردند، با دقت به او خیره شدند. دو سه نفر از آنها هم عمدا هرازگاهی وارد کادر دوربین میشدند و بلند بلند می خندیدند. ایستاد. انگار چیزی به ذهنش خطور کرده باشد کمی فکر کرد و گفت: محمدباقر آقایی هستم و آدرس خونهم گلزار شهدای حصارک، قطعه آخره...»
انتهای پیام/
نظر شما