چهارده سالگی و همرزمی با فرماندهان بزرگ
بهگزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «علی رحمتيان»، دهم شهريور 1345 در روستاي «شريفآباد» از توابع شهرستان اردكان چشم به جهان گشود. پدرش حسن، در شهرداري كار ميكرد و مادرش مريم نام داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. دوم آبان 1362 در محور «فكه-چزابه» توسط نيروهاي عراقي به شهادت رسيد. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص، در امامزاده محمد شهرستان كرج به خاك سپرده شد.
نامه به یادگار مانده از شهید «علی رحمتیانشریف آبادی» را در ادامه مطلب میخوانیم.
والفجر، یا الله، یا الله، یا الله
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود و با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت مهدی موعود و نایب برحقش این ماه تابان و ستارههای درخشان اطرافش خمینی (ره) و یارانش و با درود و با سلام بر شهیدان راه خدا.
خدمت یک یک خانوادهام سلام عرض میکنم. امیدوارم که سالم و سلامت باشید. خدمت کلیه فامیلها یک یک سلام عرض میکنم و انشاءا... که همگی سالم و سلامت هستند. باری، اگر از احوال اینجانب خواسته باشید. بحمدا... سالم و سلامت هستم و باید بگویم که وقتی ما از کرج حرکت کردیم ما را به کردستان شهر بوکان آوردند مدت شش روز در آنجا بودیم و «حسن حاجیاحمدعلی» هم با ما اعزام شد. یک روز که در شهر قدم میزدم، عبدالحسین را دیدم. عبدالحسین کشاورز با او سلام علیک کردیم و گفت که با تریلی با آورده و چون داشت شب میشد و جادهها خطر دارند و کلمه رمز شب را گفت. قرار است در جهادسازندگی بخوابد و صبح به سنندج برگردد و از آن ور هم تهران بعد از 5 روز ما از آنجا با «غلامعلی سهیلی» که غلام میشناسد انتقالی گرفتیم، به سرپل ذهاب پیش کلهر آمدیم. تا به او سری بزنیم و از آن طرف برویم لشگر محمد رسول الله، چون قرار بود که لشگر عملیات داشته باشد ولی کلهر مرخصی رفته بود. ما از برادر «شرعپسند» فرمانده قبلی تیپ سلمان فارسی ورقه گرفتیم و به لشکر آمدیم و هم اکنون لشگر محمد رسول الله هستیم و در اینجا «علی میرالی» را دیدم و الان پیش ماست و بچههای محل هم اینجا هستند. برادرانم حسین جمالینژاد، علی بنایی، علیرضا که خانه ما را نقاشی کرد؛ اینها در گردان سلمان فارسی هستند.
ما در گردان حمزه هستیم و در گردان ما داداش سهیلی؛ «احمد سهیلی» و «محسن حسنزاده» هم هستند. انشاءا... قرار است که مرحله سوم عملیات والفجر 6 را انجام دهیم و قرار بود که خیلی زودتر عملیات انجام شود چون عملیات لو رفته بود و منطقه عملیاتی فرق کرده و عملیات کمی عقب افتاده. انشاءا... بعد از عملیات اگر مرخصی دادند میآیم و به علت اینکه عملیات نزدیک است و نامه را نمیفرستند. شاید این نامه خیلی دیر به دست شما برسد. ضمنا بگویم جای ما هم خیلی مخفی است و منطقه جنگی است و معلوم نیست که کجا هستیم، همین قدر میدانم که نزدیک سردشت هستیم و به همین جهت نامه ننویسید چون آدرس نداریم دیگر عرضی ندارم. خدانگهدار. والسلام
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
ضمنا به مهران راهداری و کلیه بچههای بسیج سلام برسان و به برادر «حسین جمالینژاد» بگو حسین حالش خوب است.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری