«رضایت» بهوقت اذان
به گزارش نوید شاهد البرز: شهید «قاسم پورگلمحمديكارسيداني»، سوم آذر 1344 در شهرستان رشت به دنيا آمد. پدرش قربان، كارگر كارخانه خودروسازي بود. تا پایان دوره راهنمايي درس خواند. او نيز كارگري مي كرد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. دوازدهم آبان 1362 با سمت تيربارچي در پنجوين عراق به شهادت رسيد. پیکرش ده سال در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در بهشت زهراي شهرستان تهران به خاك سپرده شد.
مادر شهید «قاسم پورگلمحمديكارسيداني» در خصوص اعزام فرزند شهیدش میگوید: «به وقت اذان بود و از مناره های مسجد محل صدای اذان به گوش میرسید. از مسجد محل اعلام کرده بودند کسانی که میخواهند به جبهه اعزام شوند بیایند و ثبت نام کنند.
«بوسه بر پیشانی مادر»
قاسم بیتاب بود. او به قدری علاقه و اشتیاق به دفاع از میهن اسلامی داشت. آماده اقامه نماز بودم که آمد و با اصرار و التماس و بوسه بر پیشانی ام ، خواست که به او اجازه دهم که به جبهه برود.
اجازه که گرفت به قدری عجله داشت که با دمپایی بزرگتر از پایش به طرف مسجد دوید. سه ماه در جبهه بود و بعد از سه ماه که بازگشت از او تقاضا کردم که دیگر به جبهه نرود ولی او گفت:
«نمیتوانم
در مقابل اینهمه تجاوز به وطنم راحت در خانه بنشینم» و دوباره اعزام شد. دومین
خاطره ای که از او دارم این است که اخرین بار که به طرف جبهه اعزام شد، در حال
بنایی بود و در وقت نماز ظهر از پدر اجازه خواست که به او اجازه بدهد که برود و
غسل بکند.
«غسل شهادت»
پدر به شوخی به او گفت که چه غسلی میخواهی بکنی؟او جواب داد: «غسل شهادت» و بعد از استحمام و نهار خوردن جلوی در به مادر وصیت کرد:
«من میدانم که این بار بروم دیگر باز نمیگردم و شما باید بعد از شهادت من صبور و بردبار باشید و لباس مشکی نپوشید و در بیرون از خانه و جلوی مردم گریه نکنید و خود را ماتمزده نشان ندهید تا دشمنان از گریه شما شاد نشوند.
همچنین مادر این شهید میگوید: قاسم به نماز شب خود اهمیت فراوان میداد به حدی که وقتی که مجروح شده بود و ترکش خمپاره در وسط زانویش قرار داشت و نمیتوانست پایش را خم کند و یک پا را دراز میکرد و نماز میخواند.
وقتی متوجه می شد که من داخل اتاق میشوم، فورا پایش را جمع میکرد؛ هم احترام میگذاشت و هم اینکه نمیخواست از ناراحتی و شدت دردی که دارد، باخبر شوم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری