دستخط شهید ارتشی «منوچهر صفرپور»
«کاش خاکی میشدم زیر پای بعضی انسانها و حتی حیوانات، ولی گلی نمی شدم برای بعضی ها که مرا ببویند و از من ببرند. وقتی که خوش هستی فکر نگرانی خود را بکن چونکه وقتی خوش هستی دوروبرت شلوغ است ولی وای بر آن روزی که نگران و بیمار باشی مثل سیگاری خاموشت می کنند و به زباله دان می اندازند.
از وقتی خود را شناختم فقط سعی در این داشتم که زندگانی بی دردسری و خوشی را آغاز کنم برای همین بود که اول پی مادیات رفتم. در کردستان در کوههایی خونین، در برابر انسان و حیوان قرار گرفتم ولی سر به تعظیم نیاوردم زیر آتش خصم روزگار و آتش توپ و تانک فقط به یک چیز امید داشتم که برگردم با خوشی و زندگانی را شروع نمایم .ولی افسوس هم اکنون همه عالم از من دل کندند و فقط خودم مانده ام و ردپای پوشالی خود. عیبی نداره زندگانی می کنی ولی با چه امیدی دیگر به امید بازوان، نه تو که بازوانی نداری. پس خوب به امید همان رویاها زندگانی می نمایم تا بالاخره مرگ فرا رسد.
بیست و چهارم شهریور ماه 1360
به این راه افتادن مادر راه وطن حجله دامادی ماست
مادرم نیست مرا دامان بیند ای خدا
سوم
مهرماه 1360
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری