راز چفیه خبرنگار شهیدی که شوق پرواز داشت
نوید شاهد البرز:
پانزدهم آبان ماه 1384، بود شوق عجیبی برای این سفر داشت مانند روزهای نوجوانی که
با شوقی زایدالوصف راهی جبهه شدهبود. گویی دستِ تقدیر از دفاع مقدس صبوری کرده تا با فرارسیدن «رزمایش عاشقان
ولایت» رقم بخورد.
خبرنگارانی عاشق و متعهد به وطن و مردمشان در پرواز سی-130 آسمانی شدند که از جمله اینان شهید «ابراهیم بقایی» بود.
در آستانه روزخبرنگاربا همراهی برادر شهید دست به تورق خاطرات و سیر درروایاتی از این خبرنگارشهید زدهایم که ماحصل این گفتوگو را تقدیم مخاطبان میکنیم.
_ نوید شاهد البرز: آقای بقائی ضمن معرفی خودتان از کودکی و نوجوانی شهید بقائی برای ما بگویید.
برادر شهید: محمدرضا بقایی متولد 1352 هستم. من کارشناسی تبلیغات دارم، در حال حاضر در بیمه مرکزی کار میکنم. دو سال از برادرم ابراهیم کوچکتر هستم. پدرمان آذری زبان و مادرمان اصالتاً اراکی بود. ما سه تا خواهر و برادر بودیم که در تهران به دنیا آمدیم و مدتی بعد با خانواده به کرج عزیمت کردیم و در کرج محله حصارک بزرگ شدیم.
من و برادرم دهه پنجاهی بودیم و چون تفاوت سنی کمی داشتیم با هم بزرگ شدیم. در واقع هر خاطرهای که من ازکودکی دارم، برادرم هم در آن نقش دارد.
ما دوران کودکی را در محله حصارک گذراندیم و پاتوقمان هم مسجد صاحب الزمان (عج) در آن محله بود و بیشتر به کتابخانه مسجد میرفتیم. میتوان گفت؛ شکوفایی ما آنجا پا گرفت. ابراهیم بیشتراز من به مسائل مذهبی اهمیت میداد. او در فعالیتهای مسجد نقش بیشتری داشت.
برای نخستینبار ابراهیم من را به دعای کمیل و نماز جمعه برد. تا اینکه او به پانزده سالگی رسید و در دوران نوجوانی فعالیتهایش در مسجد پررنگتر شد.
- نوید شاهد البرز: فکر میکنم سالهای دفاع مقدس ابراهیم در سنین نوجوانی بود. آیا به جبهه هم رفته بود؟
برادر شهید: بله، پانزده ساله بود که حرف از جبهه رفتن زد و اصرار داشت که به جبهه برود. تا اینکه در سن هفده سالگی موفق به اعزام شد. به منطقه جنوب و پادگان دوکوهه رفته بود. در پادگان آموزش دیده بود و در سمت کمک بیسیمچی در جبهه حضور داشت اما چندی نگذشت که قطعنامه پذیرفته شد و جنگ پایان یافت.
_نوید شاهد البرز: بعد ازبازگشت از جبهه چه کرد و چگونه به خبرنگاری روی آورد؟
برادر شهید: بعد از بازگشت از جبهه در مراسمهای مسجد فعالیت میکرد و به درسش هم ادامه داد و در هنرستان شهید بهشتی کرج دیپلم گرفت. ابتدا رشته الکترونیک را انتخاب کرد اما با ورود به سازمان صدا و سیما به عنوان صدابردار، به خبرنگاری هم علاقمند شد و وارد دانشکده خبر شد و در زمان شهادت هم هنوز دانشجو بود.
در واقع او در کنار صدابرداری به خبرنگاری هم میپرداخت و تا آخرین لحظه زندگی به این شغل عشق میورزید.
نوید شاهد البرز: از خاطرات کاری خود برای شما چیزی تعریف کردهبود؟
برادر شهید: برادرم بعد از ازدواج ساکن تهران شد و ما کمتر همدیگر را میدیدم اما در همان زمان کوتاه حرفهای زیادی برای گفتن داشت.
یکی از بهترین و
مهمترین خاطرات کاری او ماموریت «حج» بود. ماموریتی که هم باید مراسم حج را پوشش
خبری میدادند و هم مناسک حج را به جا میآوردند چون محرم شده بودند. این ماموریت
برای او دوست داشتنی وخاطرهانگیز بود. یادم است که با
خوشحالی به من میگفت: «دیدی؛ محرم شدم!».
ماموریت دیگری که او را بسیار مشعوف کرده بود؛ نخستین دیداربا رهبری بود. میگفت: برای نصب هاشاف به ایشان نزدیک شدم. هیجانزده بودم دستهایم میلرزید که حضرت آقا متوجه شدند و گفتند: «جوون، چرا دستت میلرزه؟! »
خاطره دیگری که برای ما تعریف می کرد؛ سفری بود که به نیویورک داشت. او در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی در سمت خبرنگار با هیات همراه به نیویورک رفته بود و از برجهای دوقلو عکس گرفته بود. بعد از حادثه یازده سپتامبر که دوباره رئیس جمهوری قصد سفر داشت بازهم ابراهیم را فرستاده بودند و اینبار خبری از برجها نبود. ابراهیم خلاقیت به خرج داده بود و عکسها را کنار هم در یک تصویر قرارداده بود. در عکس جدید برجها غیب شده بودند. این برای ما جالب بود.
به سفر ماموریتی زیاد میرفت و خاطرات زیادی هم داشت. به حوزه سیاسی بسیارعلاقمند بود._ نوید شاهد البرز: رابطه ابراهیم با والدینش چگونه بود؟
برادر شهید: برای پدر و مادر خیلی احترام قائل بود. هر ماموریتی که میرفت قبل یا بعد از آن به دیدار پدر و مادرمان میرفت از مکه که برگشت بلافاصله به دیدن آنها آمد و عکسها و فیلمهایی که گرفته بود را به آنها نشان داد.
_نوید شاهد البرز: ابراهیم دوست داشت شهید شود؟
برادر شهید: بله، از جبهه که برگشت با خودش یک چفیه آورده بود. انس و الفت خاصی به آن چفیه داشت. بارها دیده بودم که چفیه را بر سینه گرفته و گریه میکند. راز این چفیه را من نمیدانم اما موقع دعا و نیایش آن را همراه داشت. ما نتوانستیم چفیه را از او دور کنیم و در خاکسپاریِ پیکرش چفیه و مهرنمازش را با او به خاک سپردیم.
گاهی میگفت: نوبت که به ما رسید در باغ شهادت را بستند. همیشه میگفت: شهادت توفیق می خواهد به گمان من به مکه که رفته بود، همانجا آرزوی شهادت کرده بود و مراد گرفته بود.
بعد از حادثه سقوط هواپیما سی_ 130 من با چند تا ازخانوادههای شهدای پروازسی- 130 صحبت کردم، همه می گفتند: خیلی از کسانی که رفتند، دوست داشتند بروند و مال این دنیا نبودند.
بهنظر بنده، آنهایی که در حادثه هواپیمای سی- 130 رفتند، لیاقت شهادت را داشتند و شاید این دنیا برای آنها خیلی کوچک بود و اگر می ماندند عذاب می کشیدند، رفتند و به آرزویشان رسیدند.
_نوید شاهد البرز: از شخصیت و حالات معنوی شهید برای ما بگویید.
برادر شهید: زیارت عاشورا رو خیلی دوست داشت. هر روز آن را میخواند. اینقدر خوانده بود که حفظ شده بود.
به یاد ندارم که نماز یا روزهاش قضا شده باشد. دائم الوضو بود. به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد. یکی از پاکترین افرادی بود که من در زندگیام دیده بودم.
_نوید شاهد البرز: آخرین بار کی همدیگر را دیده بودید؟ به خاطر دارید؟
برادر شهید: برادرم سه روز قبل از شهادتش با من قرار گذاشت و کاغذی را برای پیگیری کاری به من داد و به من گفت: «تا اینجای کار را من پیگیری کردم و از اینجا به بعد را تو پیگیری کن. »
من تعجب کردم و پرسیدم: «چرا خودت پیگیری نمیکنی؟!» نمیدانم، شاید به او الهام شده بود که شهید میشود.
_ نوید شاهد البرز: پیکر را شما شناسایی کردید؟ و مزارشان کجاست؟
برادر شهید: بله، اوضاع خیلی بدی بود؛ تقریباً هشت، نه نفر تا آن لحظه هویتشان مشخص شده بود. من او را از روی باقیمانده لباس و کارت شناسایی که در جیبش بود، شناسایی کردم.
هنگام شناسایی پیکرنکتهای که برای من جالب بود؛ این بود که همانطور که گفتم او کار صدابرداری هم انجام میداد و به ظنز همیشه میگفت:«من پول گوشم را میخورم.» روز حادثه زمانی که من برای شناسایی به کهریزک رفتم؛ همه پیکرها کاملا سوخته بود و این پیکر سوخته یک نکته جالب داشت و آن دو تا گوش سالم بود.
اصرار بر این بود که همه شهدا در یک جا دفن شوند. بهشت زهرا قطعه پنجاه اما پدر و مادر من نپذیرفتند و گفتند که ما ساکن کرج هستیم و امامزاده محمد هم نزدیک منزل ماست. ما شهید را به امامزاده محمد میبریم.
_ نوید شاهد البرز: چگونه ازسقوط هواپیما و به شهادت رسیدن او مطلع شدید؟ و چگونه به خانواده اطلاع دادید؟
برادر شهید: شب قبل از رفتن، تماس گرفت و گفت:« من فردا صبح به ماموریت میروم و آخر هفته برمیگردم.» و فردا ساعت سه و نیم با من تماس گرفتند و خبر از سقوط هواپیمای حامل برادرم و همکارانش را دادند.
لحظات سختی بود.پدر و مادرم هر دو در قید حیات بودند و باید به هر دو اطلاع می دادم. از طرفی هم خودم هنوز شوکه بودم و نمیدانستم چه اتفاقی افتادهاست.
پدر و مادرم را به بهانه اینکه برادرم تصادف کرده و باید به تهران برای عیادت برویم سوار ماشین کردم که به منزل برادرم بیاورم.
در طول مسیر نگران بودم که چه اتفاقی افتاده است و رادیو پیام را گرفتم که رادیو سقوط هواپیما و به شهادت رسیدن سرنشینانش را اطلاع داد. اعلام رادیو و عکسالعمل من باعث شد که خانواده از شهادت برادرم آگاه شوند.
_نوید شاهد البرز: شهید بقایی فرزندی هم دارد؟
برادر شهید: بله، برادرم موقع شهادت یک دختر سه ساله داشت به نام «غزل» که از او به یادگار مانده است. خیلی دخترش را دوست داشت، خیلی نگران اینده دخترش بود و مطمئنم لحظهای که هواپیما در حال سقوط بوده است غیراز آن «یا حسین» معروف که همیشه ورد زبانش بود؛ نام غزل را هم فریاد زده است و در آن لحظات کوتاه به او هم فکر کرده است.
_نوید شاهد البرز: ارتباط شما با غزل چطور است؟
برادر شهید: بعد از شهادت پدرش من تنها کسی بودم که می توانستم بیقراریهای
او را برای پدرش آرام کنم. اکنون پانزده سال گذشته و غزل بزرگ شده است. در حال
حاضر ارتباط خوبی داریم. عزل یادگار بسیار ارزشمندی برای من است. کسی نمیتواند جای پدر را
پرکند. مادرش خیلی برای غزل زحمت کشیده است؛ هم برای او مادر و هم پدر بوده است.
_نوید شاهد البرز: شهید بقائی چگونه خبرنگاری بود؟
برادر شهید: او نسبت به جامعه و مردم بسیار متعهد بود. آنها را از خودش میدانست. همه را دوست داشت. تلاش میکرد، واقعیت جامعه را به بهترین شکل گزارش کند. ابراهیم عاشقانه و عابدانه برای ثبت وقایع جامعه و وطنش در عین شرایط سخت و طاقت فرسا میرفت.
میگفت: بعضی جاها پیش میآید که به ما هدیه میدهند. من هدیهها را ندیده به نگهبان دم در میدهم چون من برای اینها نرفتهام.
او در صحت و درستی اخبار تلاش می کرد و به دنبال واقعیتها بود و این به دلیل ایمان بسیار بالایی بود که داشت.
_ نوید شاهد البرز: شنیدهام همسر شهید هم خبرنگارند. زندگی دو خبرنگار با هم چگونه بود؟
برادر شهید: بله، همسر برادرم، خبرنگار روزنامه سلام بود و بعد از آن خبرنگار پارلمانی خبرگزاری فارس شد و بعد هم وارد حوزه نفت شد.
چون هر دو خبرنگار بودند، بهطور قطع زندگی و خاطرات خوبی باید داشته باشند. من خاطرم هست هر دو پای اخبار مینشستند و با هم اخبار رو تحلیل و تفسیر میکردند.
بیشترگفتوگوهای خانوادگی آنها تحلیل اخبار سیاسی و روز دنیا بود.زندگیشان هم شیرین بود چون زمانی که دو نفر فکر و کار و علاقه مشترکی داشته باشند، فکر نمیکنم به آنها بد بگذرد.
_ نوید شاهد البرز: از شخصیت و منش شهید بقائی بیشتر برایمان بگویید.
برادر شهید: ابراهیم بیش از حد مهربان بود؛ مهربانیاش تصنعی نبود؛ از وجود پاک و زلالش سرچشمه میگرفت. مبادی آداب بود. با اینکه دو سال از من بزرگتر بود همیشه هنگام ورود و خروج از من میخواست که من ابتدا وارد شوم. خیلی دلسوز بود. البته خیلی هم صبور بود. خیلی از اتفاقات را به روی خودش نمیآورد. یکی از خصوصیات باارزشش، فروتنی بود، تواضع در ذاتش بود.
در واقع یک رفتار پدر مآبانه با من داشت البته نسبت به خواهرم این حس را بیشتر داشت. ما همیشه خیالمان راحت بود که او هست.
با مادرم ارتباط خیلی خوبی داشت و بعد از آن حادثه خیلی این اتفاق برای مادرم گران و سنگین تمام شد که نتوانست تحمل کند.
_نوید شاهد البرز: برادر شهید بودن چه حسی دارد؟
برادر شهید: برای من که برادر و دوستم را از دست دادهام خیلی سخت است. من خیلی از کارهایم با برادرم هماهنگ میشد. برای من کارهایی میکرد که شاید علاقمند نبود و روحیهاش هم سازگار نبود ام دوست داشت من راضی باشم. در همه چیز به من کمک می کرد.
بعد از این اتفاق و این حادثه جای خالیاش را نمی شود پر کرد. چون خیلی به هم نزدیک بودیم، اتفاقات زیادی با هم تجربه کرده بودیم. یک هفته در میان، خواب او را میبینم.
در زندگی حضور او را حسم می کنم، او در تنگناهای زندگی همیشه هست و امدادهایش میرسد. هنوز هم تکیهگاه معنوی من است و به قولی هنوز سایهاش بالای سر ما هست.
وجودش تا زمانی که بود، برای من افتخار بود. بعد از رفتن او این ارادت بیشتر شد.
رفتن برادرم خیلی سخت بود اما برکتی با خود به همراه داشت. هنوز هم مثل گذشته اگر ارتباطی هست و اتفاقی میافتد به خاطر اوست و هنوز هم او برای من گرهگشاست. من به چشم دیده بودم که آرزوی شهادت داشت خوشحالم به آرزویش رسیده است.
سخن پایانی:
برای حسن
ختام صحبت هایم میخواهم بگویم هوای
کسانی را داشته باشیم که فرزندانشان را
تقدیم این سرزمین کردند. آنها با یک دیدار کوچک، یک کارت پستال خیلی خوشحال میشوند
ودیگر اینکه، شهدای خبرنگار هواپیما سی- 130 خیلی غریبند. دوست داشتم عکس شهدای
رسانه البرزی هواپیما سی_ 130 در سطح شهر دیده شود و مردم آنها را بشناسند. آنها
برای آگاهی دادن و پیامرسانی به مردم رفتند و شهید شدند. در یک جمله شهدای رسانه
را فراموش نکنیم.
گفتوگو از نجمه اباذری