خاطرهای به قلم شهید «ناصر بذرافشان»؛ آتشسوزی اول سال
نویدشاهد البرز؛شهید ناصر بذرافشان در بيست و پنجم مرداد 1317، در شهرستان شهريار به دنيا آمد. پدرش عبدالوهاب ) فوت) 1365 و مادرش صغرا نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند .ازدواج كرد و صاحب چهار پسر ویک دختر شد .به عنوان افسر ارتش در جبهه حضور يافت. شانزدهم خرداد 1365 ، در پيرانشهر توسط نيروهاي عراقي با اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار وي در امامزاده حمزه شهر صفادشت تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
خاطره ای به قلم شهید «ناصر بذرافشان» را در ادامه میخوانیم:
داستان حقيقي كه درسحرگاه سال 61، اول بهار ماند اينك از شما چه پنهان قبل از تعريف دلي كه هرگز فراموش نميشود هرگز فكر نميكردم كه اين چنين پيشآمدي براي من رخ بدهد كه دريایی آرزو در دل داشتم اما پوشيده نماند كه همينامر سبب دل شكستگي بماند و پس اقرار ميكنم كه درمدت 45سال زندگي خودم اينطور وحشتزده و مضطرب نديدهبودم كه دنيا مطلب بود ولي نميدانستم كه از كجا شروع كنم و چطور بنويسم.
درسحرگاه سال نو 61، اشک ... از چشم
ريخت وحتي ازچشم بچه دو سالهام سعيد در عالمي فرورفتم كه هرگز نمي خواستم بيرون
بيام بازدلم ميخواست كه درآن فرورفتگي بيرون بيام ولي نميشد هرچه كش مي آمد،
تازهتر ميگشت. اين خواست دل من نبود بلكه يك منظره غم انگيز سحربود، محيط افسرده
بهنظر ميآمد
مثل اينكه حياط را خاك مرگ گرفته است. دراينجا به دلم گفتم: اي دنيا، تو چقدر حيلهگري
با بدان يار و دمساز و با نيكان بهستيز ميپردازي. نميدانم كه از نيرنگ خود چه
بهره ميگيري.
دراين اثنا، طفل دو سالهام سعيد درحالي كه بهنظر من غم چهره طفل را پوشانده بود
با آن خنده خودش نازكش صداميزد بابا سپس دستي به سر و صورت او كشيدم باخنده خودش
اينطور وانمود مي كرد. اي پدر، نگران مباش به دنبال اين فكر در اين ميان فقط من
نبودم كه درغم و اندوه سحرگاه اول سال61، فرو روم بلكه مادرسعيد هم بود كه او هم
زخم گراني دردل داشت درحاليكه غم و اندوه چهره وي را گرفته بود؛ سعيد را به آغوش ميفشرد و با همان دل افسرده او را مي بوسيد، بله، اي برادر و خواهر، اين حادثه غمانگيز
آتش سوزي درشب اول سال 61، رخ داد بهخواست خداوند ياري کننده بيچارگان و معصومين
داستان نيمه تمام ما به پايان رسيد و قلم را بوسيدم كه موجب خجلتم نشد. ناصر بذرافشان اول فروردین ماه 1361
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري