یادداشت بصیرتمندانه شهید انقلابی «عارف غمامی»
نوید شاهد البرز؛ شهید «عارف غمامی» در بیستم اسفند 1334، در خانواده مذهبی در روستای «اوانک» از توابع طالقان چشم به جهان گشود. وضعیت اقتصادی خانواده در مقایسه با روستائیان در حد متوسط بود. وی تحصیلات ابتدائی را در روستای زادگاهش و متوسط را در تهران دبیرستان منوچهری به پایان رساند.
او در بین دانش آموزان فردی مومن، رئوف و پر مهر و محبت بود در ورزش به فوتبال بیشتر علاقه داشت و اهل مطالعه بود و هیچ وقت از مطالعه غافل نمی شد. سختی ها و تبعیضات زمان را به خوبی لمس کرده بود و همیشه نابرابری های اجتماع او را رنج می داد.
او فردی با تفکر، واقع بین بود که ناملایمات و نابرابری های جامعه او را رنج می داد. نماز و روزه خود را در مشکل ترین شرایط انجام می دادند.
در سال 1356، وارد دانشکده خلبانی ارتش شد چون علاقه به میهن در او بسیار قوی بود، فکر می کرد ازاین طریق می تواند بر ناملایمات غالب آید ولی بعد از مدتی متوجه شد که خواسته های او در این شغل امکان پذیر نیست به همین لحاظ بعد از یکسال شغل خود را رها کرد و به صف مبارزین رژیم شاهنشاهی پرداخت.
در نهاد مردمی بسیج به عضویت در آمد و در ارشاد و راهنمایی ملت مبارز ایران نقش فعالی را ایفا نمود چون شخصی سیاستمدار شده بود از طریق سپاه به عنوان یکی از نمایندگان این ارگان در جشن سالگرد انقلاب مردمی در خلق لیبی شرکت کرد.
بعد
از بازگشت از سفر لیبی مدت پنجاه روز از مرکز و قلب تپنده انقلاب اسلامی " بیت حضرت امام"
پاسداری می نمود. در سخت ترین ماموریت های سپاه داوطلبانه شرکت می کرد. در آغازین روزهای جنگ تحمیلی، به جبهه
اعزام شد تا با بعثیان خدانشناس مبارزه نماید. وی در تاریخ دوازدهم بهمن
ماه 59، در جنگ های خونین خانه به خانه و تن به تن در سن بیست و پنج
سالگی به درجه رفیع شهادت نائل و به سوی پروردگار خود شتافت. تربت پاک شهید در گلزار شهدای اوانک نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.
بخش هایی از یادداشت شهید پاسدار شهید «عارف
غمامی» را در ادامه می خوانید:
این یادداشت نامه ای که برایتان می نویسم بخاطر برداشتهایی که در این زندگی کردم جزئی آنرا بصورت فشرده و خلاصه برای شما عزیزان تعریف کنم. شاید آن منظور برای شما روشن شود تا شک و شبهه ای برایتان پیش نیاید که فلان کس کورکورانه قدم گذاشته در سپاه و بخاطرمادیات بخاطر بیکاربودن و بی پول بودن نه این جور نیست و هرچیزی را که اینجا می خواهد عین صداقتی است که فکر می کردم و نمی خواهم تظاهر کنم و این یادداشت نامه نشانگر جهان بینی من نسبت به مکتبم بوده و شاید تا اندازه ای روشن شده باشد که من در چه راه قدم گذاشته ام و کشته شده ام. یک سربازم یک پاسدارم، پاسدار قرآن، پاسدار اسلام ،پاسدار مکتب، پاسدارهدف، هدفم الله و رهبرم روح خدا (امام) شاید من لیاقت این پست مهم را نداشته باشم که ندارم ولی ممکن است جهت تحکیم بخشیدن مکتبمان به این جان ناقابلمان را در راه مکتب فدا کنیم، مکتب برای هدف، هدف برای الله تا آن نبوغ انسانیتی را که در ماهیت ما است حلول کند، پرورش کند، رشدکند ، شکل بگیرد. جهش یابد تا راه کمال را در پیش گیریم. انسان باشیم. ارتفاع یابیم. در این گذرگاه در جا نزنیم و گرنه سقوط می کنیم از بودن به شدن از بشر به انسان برسیم تا بی نهایت، چون نمی شود انسان را در چهارچوب انسان بودنش محدود کرد.
اصولا انسان در انسان بودنش محدود نمی شود چون بعدی از الله هست حاکمیت الله را در روی زمین داراست و همه چیز هایی که در زمین است خدا برای انسان قرار داده و اما این انسانی که باید به انسان بودنش برسد یک سری معیارها خداوند برای او قائل شده و این انسان باید آنها را رعایت کند تا برسد جائی که خودش (خدا) می داند این بیت همین مفهوم رامی رساند.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند * بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
آدم انتخاب شده است ازمیان بشر آدم یک انسان بوده و انسانها به نسبت از همدیگر بالاتر هستند و این درجه تقوا هست که انسانها را از همدیگر ارجعیت می دهد. تقوا موقعی در یک انسان زیاد می شود که بیشتر روی مکتب مطالعه داشته باشد. برداشتش هم زیادتر بوده باشد و آن چیزهای که خداوند در قرآن بصورت معیار و دستور العمل قرار داده بخوبی رعایت کند. پرستش در برابر خدا با اعماق دل صورت گیرد علاوه برتمرکز حواس اعضا و جوارح او هم باید حالت سکون و گفتارش عاجزانه و ملتمسانه در برابر حق باشد.
آن موقع هست که یک انسان می تواند باشد ولی این تنها در موقعی بدست میاید که انسان زندگی را فقط این دنیا نبیند و بگوید زندگی فقط همین است. بلافاصله که از دنیا رفتیم دیگر پوچ می شویم، نه! نه! این منطق دیگران است. این جهان بینی آنهاست که جهان را فقط در بینش بسته می بینند و بعلت بوجود آمدن آن تصادفی می خوابند و می گویند: این فقط یک جهش است نه بینش. ما این را قبول نداریم مگر می شود جهان هستی تصادفی باشد. مگر چیزی که تصادفی شد می تواند نظم داشته باشد. جهان بینی ما این را قبول ندارد و مردود می شمارد.
جهان بینی ما مکتب ماست مکتب ما زیر بنائی آنرا شعار عظیم "قولوا لااله الاالله تفلحوا» بگویید. «خدایی نیست جز خدای یکتا تا رستگارشوید. "
تشکیل می دهد زندگی ما در یک دنیای بسته خلاصه نمی شود. ما معتقد به یک عالم دیگر هستیم همینجور که یک انسان در حالت جنینی یک مرحله زندگی را درشکم مادر می گذراند بعد در یک دنیای متکاملتر که همین دنیا باشد، پا می گذارد و زندگی خود را شروع می کند همین نسبت را می توانیم برای آخرت به حساب بیاوریم که عالم پس از مرگ عالمی بنام دوزخ و بعد قیامت کبرا با یک سلسله انقلابات عظیم در سرتاسر جهان هستی به امر خدا صورت می گیرد شروع می شود و دنیائی جدید ساخته می شود.
پس زندگی ما در دنیا محصور نمی شود و اما چه کنیم در این دنیا تا در آن سرای ابدیت جاودان بمانیم آن راه را خدای تبارک و تعالی بما نشان داده ما را مختار کرده و راه چاره را برای ما توسط پیامبران و امامان و جانشینانش با آثار و کتابها و معجزاتی که داشته اند برما معلوم گردانیده و آنها می تواند خوشبختی ما را در دو جهان تضمین کنند و اما این بستگی به خودمان دارد که چه جور زندگی کنیم کدام راه را انتخاب کنیم خوشبختی ما در جهان ابدیت بستگی باین جهان فانی زودگذر دارد.
این مرحله از دنیا را خداوند برای ما مرحله امتحان گذاشته است که توانستیم از عهده این امتحان برآییم، خوشبخت می شویم و گرنه به هلاکت ابدی دچار می شویم ولی تو ای انسان تشخیص این راهها برای اهل ایمان آسان است و برای آن افراد سخت است. طغیانگرانی که نخواسته اند حرف خدا را گوش کنند و در برابر خدا ایستاده اند و در زمین ظلم و فساد کرده اند و اما خدا نعمتهائی برای بندگان خاص خود در زمین قرار داده تا از آن بطور مشروع استفاده کنند و شکرگزار او باشند.
اصلا همه چیز در این جهان هستی چه بصورت وراء و چه به صورت ماوراء همه در یک محور خدا را پرستش می کنند مگر ظغیانگران و مفسدان روی زمین که اینها باید نابود شوند.
اینها باید از بین بروند در هر زمانی از زمان"هابیل و قابیل" دیدیم که قابیل چه ها کرد و زمان خودمان و زمان موسی دیدیم فرعونیان چه کردند. اینها مفسدین روی زمین اند. اینها باید از بین بروند که رفتند و طاغوتیان زمان خودمان هم چنینند بلکه بدتر و اما وظیفه ما چیست و من از نظر بینشی که به مکتبم پیدا کرده ام، دارم حرف میزنم و این شاید راهگشایی برای خودم باشد. این تظاهر نیست یک درد است که واقعا نمی شود، انسان قرار بگیرد.
این یک درد است که الان مسلمین جهان حتی غیر مسلمین دارند زیر چنگال دول امپریالیسم غربی و سوسیال امپریالیسم متجاوز شرقی دارند له می شوند و دست دولتهای جنایتکاران تا مرفق مثل ریشه سرطان در جان انسانهای بی گناه رسوخ کرده و مال آنها را دارند به یغما می برند. خون آنها را مثل کنه دارند می مکند. این درد است که بجز ایران تمام کشورها یا وابسته به شرق جنایتکار است (شوروی ) یا به غرب جنایتکار انگلیس و آمریکا ....و اما ایران ماهم تا چندی پیش گرفتار این خونخواران بود.
این درد است که ثروتها و نعمتهای که خدا در دنیا برای مسلمین قرار داده تا بطور مشروع از آن استفاده کنند و شکرگزار او باشند. این جهانخواران شرق و غرب دارند همه را مثل اژدها می بلعند و هیچ اثری از فرهنگ عدل الهی که اراده خدا است از بین ببرند ولی کور خوانده اند دیدند که چگونه خدا فرعون و فرعونیان را واژگون کرد و نمرود و نمرودیان را از بین برد و در زمان خودمان محمد رضا شاه را چگونه مردم با شعار عظیم لااله الا الله به اراده خداوند از صحنه روزگار برانداختند و بعد از آن نوبت آمریکا و شوروی است و اما ای مسلمان لازمه اینکار اول این که مکتبمان را بشناسیم، بینش پیدا کنیم، تقوا یابیم، خودسازی کنیم و خود را با شعار الله اکبر و لااله الاالله مسلح کنیم. اجتماع را بسازیم سپاه را و ایران را کشورهای همجوار را بعد دنیا را هدف الله است. طبق فرمول زیر راه تشخیص داده می شود، کدام راه بهتر است.
.....