مروری بر زندگی شهید«حسین باستانی»؛ از دانشسرا تا کربلای پنج
نوید شاهد البرز؛ شهید «حسین باستانی» در سال 1347، در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای «سنج» بخش «ساوجبلاغ» چشم به جهان گشود و پس از مدت هفت سال پدر خود را از دست داد و با عمویش، «سیف الله باستانی» و یک خواهر نه ماهه اش به نام «صغری باستانی» زندگی می کرد.
او
به مدرسه «سلامت» بخش «سنج» مشغول تحصیل شد. او دوره کلاسهای ابتدایی را به شایستگی
به اتمام رسانید و وارد کلاس راهنمایی شد. او بعد از سال سوم راهنمائی وارد
دانشسرای تربیت معلم شد و ادامه
تحصیل داد و در تربیت معلمی مشغول شد.
سال اول را به پایان رسانید و وارد سال دوم شد. او در سال دوم دانش سرا مدت سه ماه به جبهه جنگ رفته و با سایر همرزمان در جزیره مجنون در «سلمانیه» و جاهای دیگر مشارکت داشته است.
او مدت سه بسیجی را تمام
کرده به آغوش عمو باز گردید و جبران درس جبهه را در تابستان به دانشسرای شهید
شهریاری به اتمام رسانید. او جوان های محل را با بچه ها برای اقامه نماز به طرف مسجد
می کشید. در سال سوم دانشسرا هم با سپاه محمد(ص) صلی
الله علیه و آله و سلم راهی جبهه جنگ شد با لشگر سید الشهداء جمعی گردان حضرت قاسم(ع)
پس از مدتی در کربلای 5 در شلمچه به فیض عظمای شهادت رسید.تربت پاکش بنا به گفته خودش در گلزار شهدای روستای «سنج»
در جوار مزار مرحوم پدرش به خاک سپرده شد.
به نقل از خانواده شهید؛
او از جبهه برای عمویش نامه می فرستاد و خواهان دعا بود. تا اینکه در
یکی از نامه ها نوشت عمو از قرآن چیزی یا آیه ای را یاد آوری کن. عمویش در نامه نوشت که
شما آیت الکرسی را بخوانید و آیه «و ان یکاد» را فراموش نکنید و تا می توانید قرآن
بخوانید. مخصوصا" سوره فتح را همه روزه بخوانید. شهید می گفت: خدایا!
شهادت در راه خودت را به ما روزی کن.
او را بارها پس از نماز صبح
مشاهده شده بود که مشغول خواندن دعای توسل بود با خضوع تمام اشک می ریخت و دعا می خواند. علاقه
زیادی به قرآن داشت به مجلس عروسی خیلی علاقه نداشت کمتر شرکت می کرد.
وصیت نامه شهید «حسین باستانی» را در ادامه مطلب می خوانیم:
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان با سلام و درود فراوان به سرور آزادگان جهان امام حسین ( علیه السلام ) و با سلام و درود به پیشگاه منجی عالم بشریت مهدی موعود (عج) و نائب بر حقش امام خمینی(ره) انسان روزی پا به این سرا می گذارد و روزی هم به سوی جهان آخرت پا می گذارد. پس بهتر است ما راهی را انتخاب کنیم که در آن نعمتی نهفته باشد و این راهی است که خداوند رحیم توسط قرآن و پیامبران مشخص کرده است. حال ما باید از خدا بخواهیم که به ما توفیق آن را دهد تا ما همراه کاروان این راه باشیم. حال وصیتی با عمویم دارم من در سن هفت سالگی پدرم را از دست دادم و او مرا بزرگ کرد و مرا تربیت کرد باید شما بدانید که بدون اجر نیستند از خدا می خواهم به شما اجر عنایت کند و همچنین مادر بزرگ و زن عمو و عمو ، خواهرم صغری را اول به خدا بعد به شما می سپارم. هر چند که شما او را مثال فرزندان خود می شناسید اما تو ای مادر مهربان و غم پرور باید صبر و بردباری را پیشه کنی و از خدا بخواهی که تو را در مشکلات کمک کند و اگر غم مرگ من می خواهد به تو فشار بیاورد اول به فکر خاندان محمد(ص) باش، ببین در صحرای کربلا چه مصیبتی برای امام حسین (ع) بوجود آوردند.
او پسر جوانش را از دست داد آن هم پیش چشمانش پس به فکر «ام لیلا» باش تا دلت آرام بگیرد بعد به فکر ام لیلاهای کشورمان باش که مادرانی هستند چهار پسر خود را از دست دادن دیگر ناراحتی ندارند. مادرم شما هم بی اجر نیستید. این را باید بدانید آن مادری که چهار فرزندش را قربانی اسلام می کند، چطور می شود بی اجر باشد پس امیدوارم که شیرت را بر من هلال کنی در ضمن امیدوارم مرا همه افراد ده ببخشند. عمو من حدود چهار سال روزه دارم از شما می خواهم پول آن را بپردازید و حدود دو سال نماز در گردن دارم و عمو از شما میخواهم که برای من خیلی خیلی محدود برای درگذشتم خرج کنید یک مجلس ختم مختصر خرج کنید و در ضمن مرا ببخشید و مرا در زادگاهم دفن کنید. من چیزی ندارم اگر چیزی داشتم همه را عمویم خودش می داند، اختیار اموالم دست عمویم هست. عمو جان! خواهرم را تنها نگذار .
خدایا!
خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری