شاگردی مکتب حسین(ع) در کربلایی دیگر به روایت مادر
نوید شاهد البرز؛ بی شک نام « کربلا» نامی در خور برای آن همه حماسه و رشادت است. در آن عملیات تربیت یافتگان مکتب حسینی، کربلایی دیگر را رقم زدند. نوزدهم دیماه یادآور دلاوریهای رزمندگان اسلام با فریادهای «یا زهرا» که قلب دشمن را پاره می کرد و هرچه شیرمردان ما پیش تر می رفتند قدم های متجاوزان در خاک شلمچه سست تر می شد.
شهید «غلامعلی کمال پور» یکی از دلیرمردان کربلای پنج بود که دست از یاری حسین زمانش برنداشت و با جانفشانی هایش ثابت کرد که اگر روز واقعه بود در جرگه یاران حسین(ع) همچون وهب بن عبدالله جان می داد. او که سال ها در جنگ تحمیلی مجاهدت کرده بود و عملیات های بزرگی را پشت سر نهاده بود، در کربلای پنج اوج رشادتش را به منصه ظهور رساند و در تاریخ نوزدهم دیماه 1365، با همرزمان شهیدش به سوی معبود حقیقی پر گشود.
گفتوگوی نوید شاهد البرز با مادر شهید«غلامعلی کمال پور»؛ حاجیه خانم «زمرد کاسه گری» در سالروز شهادت را در پیش روی دارید.
- نوید شاهد البرز؛ حاج خانم لطفا برای مخاطبین ما پیشینه خانوادگی شهیدتان را بیشتر معرفی بفرمایید؟
مادر شهید؛ من و همسرم در روستای «رشیدیه» از توابع شهر تنکابن
مازندران به دنیا آمدیم. بعد از ازدواج، همسرم در شمال شغل مناسبی نداشت به همین دلیل ما از
تنکابن به شهرستان نظرآباد مهاجرت کردیم. همسرم در کارخانه جات مقدم مشغول به کار
شد و زندگی ما ادامه داشت تا اینکه در صبحگاه دوازدهم تیر ماه 1346، صدای گریه
نوزادی در خانه ما پیچید و از آنجایی که خانواده ما دیندار و مذهبی بودند نام این
نوزاد را «غلامعلی » نهادیم. غلامعلی اولین فرزند خانواده بود.
قبل از تولد «غلامعلی» من هم در کارخانه کار می کردم. بعد از تولد، پسرم را به مهدکودک همان کارخانه سپردم و مانند گذشته مشغول کار شدم.
پسرم دردانه خانواده بود و من به آسایش و رفاه اش خیلی اهمیت می دادم به همین دلیل چندی بعد تصمیم گرفتم کارم را رها کنم و به نگهداری و تربیت از فرزندم بپردازم.
·
نوید شاهد البرز؛ از حس و حال شهید در دوران کودکی بفرمایید تحصیلاتش را در کجا گذراند و در چه محیطی شخصیتش شکل گرفت؟
مادر شهید؛ دوران کودکی اش در نظرآباد سپری شد. پسر بسیار آرام
و مهربانی بود و از همان دوران به همراه پدرش به مسجد می رفت. آنجا را خیلی دوست داشت. یادم می آید سه ساله بود که از روحانی مسجد هدیه
گرفت.
پسرم از کودکی احساس مسئولیت زیادی نسبت به خانواده داشت و بدون اینکه از او بخواهیم در کارهای منزل کمک هنوز کودکی بیش نبود که مسئولیت نگهداری خواهر و برادرهای دیگرش را بر عهده می گرفت. او خیلی مهربان بود. خاطرم هست تغذیه ای که در مدرسه به او می دادند نمی خورد و به خانه می آورد. می گفتم: پسرم چرا این خوراکی را در مدرسه نمی خوری ؟! می گفت: مامان دوس دارم با هم بخوریم.
رفت و آمدهای او با پدرش به مسجد محل، تاثیر خوبی
داشت و جلسات قران و دعا او را کودکی دیندار بار آورده بود. «غلامعلی» پنج شش ساله بود که هنگام اذان به بالای دیوار حیاط می رفت و
اذان می گفت. پسرم از زمانی که چشم باز کرد، شاگرد مکتب حسین(ع) بود. در جبهه هم در عملیات کربلای پنج در کربلایی دیگر همچون یاران وفادار حسین شهید شد.
- نوید شاهد البرز؛ شهید تحصیلاتش را در کجا گذراند و شغلش چه بود؟
مادر شهید؛ او اولین روزهای تحصیلش را در همین نظرآباد شروع کرد. دوران راهنمایی را در مدرسه امام حسین(ع) گذراند. او بیش از حد مسئولیت پذیر بود و هر قدر که بزرگتر می شد احساس مسئولیت در قبال خانواده هم در او
بیشتر می شد. در سیزده سالگی به اصرار زیاد برای کار در پادگانی در نزدیکی «آبیک»
رفت و دو ماه در آنجا کار کرد. می گفت به خاطر بی احترامی زیادی که در آنجا به من شد کار
را ترک کردم. نمی دانم چرا اصرار داشت زودتر از زمان موعود مرد زندگی شود و بار و مشقت زندگی را بر دوش بگیرد. همه چیز برای او زودهنگام اتفاق افتاد.
- نوید شاهد البرز؛ شهید کمالپور چگونه پا به عرصه دفاع مقدس نهاد؟
مادر شهید؛ جنگ تحمیلی که شروع شد چهارده ساله بود. هر روز شوق رفتن به جبهه در او بیشتر می شد اما ما تاکید می کردیم که نه! دَرست مهمتر است. تا اینکه اصرارش برای رفتن هر روز بیشتر و بیشتر می شد و می گفت: قول می دهم درسم را در «پادگان دوکوهه» ادامه دهم. کم کم من و پدرش راضی شدیم و پدرش همراه او به آبیک رفت و با رضایت پدر به جبهه رفت.
راه رفتن به جبهه را که یاد گرفت رفت و آمدش به جبهه عادی شد. او در خیلی از عملیات های مهم مثل عملیات رمضان، خیبر، بیت المقدس و والفجرهشت هم شرکت کرد.
پسرم دیگر مرد جنگ شده بود. من و پدرش تصمیم گرفتیم برای او کسی را نامزد کنیم. می خواستیم زن بگیرد که گفتند: سنش کم است و محضر قبول نکرد. اینجوری بود که با دختر خاله اش نامزد شد. بعد از مدتی هم با گرفتن نامه از دادگاه ازدواج کردند و دو فرزند اول آنها به خاطر نسبت فامیلی زنده نماندند.
سومین فرزندشان تحت نظر پزشک در راه بود که «غلامعلی» به جبهه رفت. این اعزام آخربود که شهید شد و فرزندش هم بعد از گذشت دو ماه از شهادتش در اسفند ماه 1365، به دنیا آمد و بنا به وصیت شهید نام «غلامعلی» را برای او انتخاب کردیم.
·نوید شاهد البرز؛ آخرین اعزامش را به خاطر دارید؟
مادر شهید؛ عملیات کربلای پنج در پیش بود که متوجه شروع عملیات شد. غبطه می خورد که چرا نمی تواند در عملیات شرکت کند تا اینکه تصمیم گرفت برود. می گفت: باید بروم، عملیات مهمی در پیش است. هنگام رفتن به من گفت که این آخرین سفر من است. با تخت چوبی برمی گردم و شما به من افتخار می کنید. آن لحظه متوجه معنای کلامش نشدم اما چند لحظه بعد به خودم آمدم که منظورش چیست! خیلی ناراحت شدم. به او گفتم تو باید برگردی و فرزندت را ببینی. گفت: مادر! مواظب همسرم و خواهرانم باش. در تربیت صحیح فرزندم بکوش. به هر کدام از خواهران و برادرانش جداگانه سفارش می کرد که همیشه حامی رهبر باشید و او را تنها نگذارید. به خواهرانش حفظ حجاب را سفارش می کرد... اینها حرف های آخر غلامعلی هنگام رفتن بود.
خداحافظی کرد و رفت و در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه در نوزدهم دی ماه 1365، به شهادت رسید.
- نوید شاهد البرز؛ خبر شهادتش چگونه به شما رسید؟
مادر شهید؛ من قبل از شهادتش در خواب دیدم که در باغی هستم و آش حضرت
فاطمه (س) می پزم. آن روزها همسرم هم در جبهه بود. خبر شهادتش را به برادرش داده بودند و او
به ما چیزی نگفته بود. پیکرش را به همراه چند شهید دیگر آورده بودند و در معراج شهدا بود. من و مادر یکی
از شهدا برای
تشییع یکی از شهدا به «بی بی سکینه » رفته بودیم از همه جا بی خبر بودیم. به ما اجازه ورود به معراج شهدا
را ندادند. تعجب کردیم مثل اینکه آنها ما را شناخته بودند و گفته بودند که مادر بوی
فرزندش را احساس می کند. از تشیع که برگشتیم یکی از بستگان آمد و خبر شهادت
غلامعلی را داد. پیکرش را درحالیکه هنوز پدرش در جبهه بود در گلزار شهدای
نظرآباد به خاک سپردیم.
و سخن پایانی؛
مادر شهید؛ ظهور آقا امام زمان (عج)، خوشبختی تمام جوانان و عزت و سربلندی ایران اسلامی و نابودی دشمنان ایران علی الخصوص آمریکا و اسرائیل غاصب من همیشه بعد نماز برای جوان ها دعا می کنم؛برای خوشبختی و سعادتمندیشان و از شما هم تشکر می کنم که یاد شهدا را زنده می کنید.
گفت وگو از نجمه اباذری