گذری در نامه های شهید «سعید میرزا خانی»؛
خب! حمید جان! تو هم از وضع نامردای روزگار گفته بودی و همان طور که به من گفتی بی خیال باش خودت هم با سختیهای زندگی که در پیش داری، باید مقاومت به خرج دهی تا شاید پیروز از این میدان جنگ بیرون آیی.
جاویدالاثری در «موسیان»

نویدشاهد البرز؛ سرباز شهید «سعید میرزا خانی» که نام پدرش «یداله» است در سوم دیماه 1346، در تهران چشم به جهان گشود. وی برای امرار معاش به شغل فنرسازی روی آورد و در دوران دفاع مقدس برای دفاع از جبهه حق علیه باطل پا به عرصه جهاد نهاد. وی بعد از رشادت های فراوان در منطقه عملیاتی «موسیان» جاویدالاثر شد.

نامه های به یادگار مانده از سرباز شهید «سعید میرزاخانی»؛

خدمت خانواده عزیز و محترم رادمهر سلام ؛

امیدوارم که حالتان خوب باشد و در پناه خداوند متعال شاد خرم باشید و اگر از حال این حقیر خواسته باشید، بد نیستم و در حال تمام کردن آموزش هستم. نامه پر از مهر و محبت شما در روز سوم اسفند 1364، به دستم رسید و بسیار خوشحال شدم چون خیلی چشم انتظار نامه بودم و بسیار خوشحال شدم. البته نامه شما همان موقع که به پادگان رسیده بود، به دست من نرسید چون آن موقع در حال پاسداری در یکی از انبارهای مهمات پادگان در بیرون پادگان بودم و با اجازه تان تشویقی را هم از فرمانده پادگان گرفتم و به احتمال 99 درصد فردا می روم. مرخصی کرج و یک مرخصی هم در روز عید داریم که به امید خدا سعی می کنم به شما عزیزان سر بزنم و اگر نتوانستم تقصیر من نیست چون بیشتر از هفت روز مرخصی نداریم و نوشین خانم شما هم می دانید که من هنوز از آن خریت خودم در نیامده ام و درباره لوس بودنت هنوز هم می گویم خیلی لوس هستی و امیدوارم که تا به حال سیامک هم تا حالا درست شده باشد و امکان داره فردا که می خواهم این نامه را پست کنم یک کارت پستال خیلی جالب که فقط اینجا گیر می آید برایتان بفرستم و فقط هم به درد نوشین می خورد. دیگر حرفی ندارم به جز دیدار شما عزیزان به پدر عزیز آقای رادمهر و مادر عزیز معصومه خانم که گفته بودی از راه دور صورتت را می بوسم بگو نبوسه چون قیافه من نود درجه فرق کرده و به صورت یک صورت سوخته در هوای این تبعیدگاه در آمده ام به افشین سلام برسان و به حسین هم سلام برسان و بگو بدون کلاه پا نچسباند و از همه بیشتر به سیاوش و بگو بسیار مشتاق دیدنش هستم. خداحافظ تا نامه بعدی دوستدار همیشگی شما سعید چهارم اسفند ماه 1364

***********

خدمت خانواده عزیز و محترم خودم سلام

پس از عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد و در پناه خداوند متعال خوش و خرم باشید و هیچ گونه ناراحتی در زندگی شما عزیزان بوجود نیامده باشد. نامه پر محبت شما در تاریخنوزدهم تیر ماه 1365،  بدستم رسید که واقعا خوشحال شدم. خب! اگر از احوالات این فرزند حقیرتان خواسته باشید، به لطف خدا بد نیستم و تنها دوری از شما عزیزان است که کمی مرا ناراحت کرده امیدوارم که زیاد خودتان را به خاطر من ناراحت نکنی چون اینجا فعلا از جنگ خبری نیست و همه جا در امان است و باور کنید به قدری در امان هستیم که الان ده روز است که یک تیر هم دو طرف به سوی هم شلیک نکرده اند. پس لازم نیست خودتان را زیاد ناراحت کنید.

خب! حمید جان! تو هم از وضع نامردای روزگار گفته بودی و همان طور که به من گفتی بی خیال باش خودت هم با سختیهای زندگی که در پیش داری، باید مقاومت به خرج دهی تا شاید پیروز از این میدان جنگ بیرون آیی و امیدوارم که همین طور باشد. خب! دیگر چیزی به فکرم نمی رسد. فقط غرض از نوشتن نامه باخبر کردن خانواده عزیزم از سلامتی کامل خودم بود. خب پدر و مادر عزیز صورت هر دوی شما را که واقعا در زندگی تان برای من زجر کشیده اید از دور می بوسم و امیدوارم که هر چه زودتر به دست بوس شماها بیایم و عکس حامل نامه یکی از یادگارهای این منطقه می باشد که برایتان می فرستم. حمید جان! به آقای ترابی و خدیجه خواهر عزیزم و به تمام بچه های مخصوصا فرزانه سلام برسانید و صورت تمام بچه هایش را از طرف من بوس به دایی صفر افغانی و زن دائی و تمام بچه هایش سلام برسانید و به دائی فتح اله خانواده اش سلام برسانید و راستی یادم نرفته به ابراهیم و مهرانه هم سلام برسان و صورت دختر عزیزشان را از طرف من ببوس و صورت خودت را هم برادر جان از این راه دور می بوسم به جمشید و آقا رضا و محسن هم سلام برسان خب به امید دیدار در مرخصی با شما عزیزان مخلص همگی شما سعید بیست و ششم تیرماه 1365


**********

اولا نوشین شعری را که خواسته بودی برایت می فرستم و درباره این تبعیدگاه جهنمی البته تبعیدگاه خود ارتشی ها رویش گذاشته اند چون زمان شاه اینجا برای ارتشی ها بی انضباط یک تبعیدگاه بوده است. برای سرباز بفهم چی.

شعر از شاعر

ساعت چهار که میشه شیپور برپا می زنند

کوله پشتی و قمقمه رو دوش ما می زارند

مادر بخوابم یا نخوابم

بیدار می مانم قدر تخت خانه را حالا می دونم

غذای هر روز ما آش و برنج و عدس

وقتی که هم می زنه فضله موش و مگس

مادر بخورم یا نخورم

گشنه می مانم قدر آش ننه رو حالا می دانم

حقوق سربازیمون برجی صد و سی تومان

بگیرم یا نگیرم بی پول می مانم

قدر شخصی گری حالا می دونم

قربان شما سعید چهارم اسفند ماه 1364

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده