نگاهی به زندگی و مجاهدت های دلیرانه شهید «حمیدرضا سلمانیان»
نوید شاهد البرز؛ راستي چه شيرين است شهد شهادت و چه گواراتر آنانكه قبل از شهادتشان خود ميدانند كه شهيد ميشوند و در جوار حق آسودهخاطر سكني ميگزينند.
شهيد «حميدرضا سلمانيان» در چهاردهم تیر ماه سال 1351، در جنوب تهران در خانوادهاي متوسط و مذهبي متولد شد. دوران كودكي خود را در دامان پرمهر مادر سپري كرد و نيز از زمانيكه لب به سخن گشود. بسيار شيرينسخن و مهربان در ميان خانواده و اقوام بود. ازنظر اخلاق و برخورد با دوستان و رفقا بسيار صادقانه و مؤدب اداي احترام ميكرد و رفتار و گفتار و كردار اين عزيز از همان ابتداي حيات بسيار دلنشين بود كه تمام اطرافيان، دوستان و آشنايان را تحتتأثير قرار ميداد.
وی تحصيلات خود را تا مرحله راهنمايي ادامه داد و از زمانيكه حميد به سن تقريباً متوسطي رسيد با رفتن به پايگاه مقاومت بسيج نام خود را در خيل دوستان و همرزمان و ياران امام زمان ثبت كرد و از آن پس شروع به فعاليت نمود تا اينكه بعداز گذشت مدتي چون جبهه نياز مبرم به نيروهاي متعهد و فداكار داشت و لبيك به فرمان پيامبرگونه حضرت امام خميني سنگر جبهههاي نور عليه ظلمت را به تمامي لشگرهاي پوچ و مادي دنيائي ترجيح داد و راهي ميادين نبرد حق عليه باطل گرديد و در مرحله اول كه عازم جبهههاي غرب و كردستان شد، درمنطقه عملياتي بيتالمقدس (2) دو سال مشغول خدمت و انجام وظيفه شد و پس از پايان اين مأموريت خطير كه با سختي و دشواري به طول انجاميد. از منطقه برگشت و مجدد بعد از گذشت چندروزي عازم جبهه «مياندوآب» گرديد و درآنجا نيز به رزميدن و ستيز درمقابل بعثيان متجاوز عراق مشغول شد.
سرانجام پس از آنکه راهي منطقه عملياتي جنوب و از آنجا به اتفاق رزمندگان لشگر سيدالشهدا راهي جبهههاي غرب عراق گرديد و در آنجا پس از گذشت چند روزي به پاسخگويي دندانشكن به متجاوزان بعثي عراق و شركت در عمليات تاكتيكي در اين
منطقه در اول مرداد ماه 1367، به شهادت رسید. مزار مطهرش در بهشت زهرای تهران
نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.
نقل قول از خانواده شهید:
حدود يك سالي
در جبهه به سر برد و ازنظر كليه مسائل اخلاقي، معنوي، روحي و ... تحتتأثير
قرارگرفته بود و الگويي نمونه و شاهد براي ديگران دوستان و همرزمان خود بود و
شهيد حميد ازهمان مرحله اولي كه به جبهه رفته بود، درد اسلام و انقلاب را چشيده و
نياز جبهه به نيروهاي آگاه و مخلص و لذتبخش جواني خود را در پشت جبهه سپريكند و
باهمين سن و سال كمي كه داشت احساس مسئوليت و وظيفه ميكرد و مرتب در جبهه بهسر
ميبرد و هميشه به اقوام و دوستان و در خانه تكرار ميكرد كه من نميتوانم در اين
دنيا و در پشت جبهه بمانم و به خود بقبولانم كه جبهه نياز به نيرو ندارد و وجدانم
ناراحت است مثلاً ميگفتيم كه تو با اين سن و سال كمي كه داري نرو جبهه و كمكدست
پدر و مادرت باش درجواب ميگفت كه من نميتوانم بمانم، اگر من اينكار را بكنم پس
چه فرقي با بچههاي ثروتمند و متكبر و از خدا بيخبر دارم كه اصلاً درد انقلاب و
اسلام را نچشيدهاند و به فكر آيندة كشور و اسلام نيستند و چون خيلي از عزيزان همسنگر
و همرزم دركنارم همچون گل پرپر گشته و بهسوي معبودشان پروازكردهاند و آخرين
مرحلهاي كه عازم جبهه شد از نظر روحيات و رفتار و گفتار با دفعات قبلش عوض شده
بود و احترام فراوان در خانه به برادران كوچكتر از خودش و همچنين پدر و مادر
داشت.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری