حرف های دل شهید در نامه ای به یادگار مانده
نوید شاهد البرز؛ شهید«سیاوش هلاکوئی نائینی»
که نام پدرش «ضیاء» و مادرش«نصرت» است. در ششم مهر ماه 1336، در تهران چشم به جهان
گشود. وی دانشجوی رشته مترجمی زبان فرانسه بود که در همان ماههای ابتدایی دفاع
مقدس به عنوان رزمنده ای دلاور پا به عرصه دفاع از میهن نهاد.در گروه شناسایی در
جبهه شلمچه خدمت می کرد که با اصابت ترکش به گلو بیست و هفتم تیرماه 1361، به
شهادت رسید. تربت پاک ایشان در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و مقاومت در راه
وطن است.
نامه ای از این شهید گرانقدر به یادگار مانده است که در ادامه مطلب خواندن آن خالی از لطف نیست.
سلام عليكم! ان شاءالله حالتان خوب باشد و در
پرتو عنايات الهي خوب و پيروز باشيد. در هر صورت تا اين تاريخ پانزدهم ارديبهشت كه
اين نامه را مينويسم سالم ميباشم و به دعاگويي شما مشغول ميباشم. تا امروز دو
نامه كه براي شما فرستادم هيچ جوابي نيامد. نميدانم شما فرستادهايد يا نه در هر
حال منتظر بودم كمي از اينجا تعريف كنم. حالا كه نامه مينويسم ساعت نزديك هفت
بعدازظهر است و ما منتظر اعزام به خط حمله ميباشيم. براي آزادسازي فكه. چند روز
پيش در تسخير ارتفاعات صدو هشتاد و دو در سمت راستمان مكاني معروف به رمل چهار كه
گردان تانك عراق بودن ما به آنها حمله كرديم كه در كل حمله كه خيلي خوب بود. فقط چهار
مجروح داشتيم ولي چون شب قبل از حمله بیست كيلومتر راهپيمايي كرده بوديم و بچهها خسته
بودند و همينطور تداركات و مهمات و آب نرسيد. مجبور به عقبنشيني شديم كه خلاصه
بسياري از بچههاي خوب ما مجروح و غيره شدن و برادر ذاكر كه به خانه ميآمد با من
كتاب ميخواند هم فعلاً مفقود شده و احتمالاً شهيد شده است.
اما چيزي مهم بود كه موقع عقبنشيني ما به طوري از زير آتش دشمن نجات پيدا كرديم كه بيشتر به معجزه ميماند و كار امام زمان بود. مقدار آبي كه در رملهاي شني بود كه بدون آب چند روز سرگردان بوديم. نجات تعداد كمي از بچهها كه با ما بودند تمام كار امام زمان(ع) بود. من ميدانم هر چه بگويم شما نميتوانيد احساس كنيد. انشاءالله اگر زنده بودم و برگشتم تعريف ميكنم كه چطور گذشت كه بيشتر به فيلم ميماند. در هر صورت اينكه ميگويند آدم در جبهه امام زمان را ميبيند واقعاً به اين صورت است. حالا چاي دمكشيده جاي شما خالي بفرماييد. اما هيچ وقت مثل خونه نميشود. در ضمن از آقا خبري ندارم فقط شنيدم مثل اينكه اهواز هستند ولي نميدانم كجا هستند.
من براي سرگرمي ميخواهم. در
هر صورت به بچهها يادآوري ميكنم نمازتان ترك نشود و سعي كنند به هر صورت خواندن
صحيح قرآن را تا دير نشده ياد بگيرند كه مثل ما عمرشان تلف نشود. كه مثل ما
گناهكار از دنيا نروند كه وقتي آدم مرگش فرا ميرسد متوجه ميشود چقدر دير شده و
انسان اشتباهاتش را نميتواند جبران كند. چند لحظه قبل به بچهها ميگفتم كه اين
تاولهايي كه كف پاي ماها زده براي پاك شدن از گناه است. بعضيها اعتراض ميكردند
و ميگفتند: نميتوانيم راه برويم وقتي اين را گفتم: ديگر ساكت شدند. واقعاً چقدرچه انسان هایی مثل برادر «ياسر ساماني» كه كنارم شهيد شد. انسان در حال رفتن از دنیا، تير در وسط
پيشاني او و او به جاي هر صحبتي فقط يك كلمه گفت و از دنيا رفت. گفت: الله اكبر به
قول ياسر از پيغمبر نقل ميكرد انسان بايد مثل اسبسوار باشد كه سبك باشد و هميشه
در حال حركت به سوي خدا.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری