خاطره خودنگار شهید/ سفر در جوار یاران ؛ از ابهر تا نماز جمعه تهران
نویدشاهدالبرز؛ شهید «حسین آجرلو»که نام پدرش « حاجعلی» و نام مادرش «مه لقا» است در بیست و پنجم آبان ماه 1347، در روستای «کلنجین» از توابع استان «قزوین» چشم به جهان گشود. وی دانشجوی تربیت معلم بود که به عنوان رزمنده بسیجی پا به عرصه دفاع مقدس نهاد و و بعد از جانبازیها و رشادت های فراوان در سوم تیرماه 1366، در منطقه «سردشت» به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای کلنجین نمادی از ایثار و مقاومت در راه وطن است.
خاطره خودنوشت از شهید «حسین آجرلو» در دست ماست که در ادامه مطلب می خوانیم:
ما صبح كه از خواب بلند شديم، نماز را خوانديم و بعد از نماز صبحانه را خورديم و به سرپرستي رفتيم برادر آقاي سليماني كمي برايمان صحبت كرد و بعد رفتيم به نمازخانه و ديگر برادران نيز به نمازخانه آمدند. يك سوره از قرآن كريم را يكي از برادران تلاوت كردند و چند قطعه شعر و يكي ديگران از برادران مقالهايي درباره جهاد نطق كردند و بعد از آن رئيس آموزش و پرورش شهرستان ابهر سخنراني كرد و بعد از اتمام برنامههاي بلند شديم و با بدرقه برادران به بسيج ابهر رفتيم و لباسهايمان را گرفتيم و ناهار را در آنجا ميل كرديم و راهي استان زنجان شديم.
شب هيجدهم به زنجان رسيديم و شام را ميل كرديم و صبح ما را بيرون از سالن بردند. ما را سازماندهي كردند و باز برگشتيم. ظهر غذايمان را خورديم و بعد راهي «امجديه» زنجان شديم و يكي از برادران روحاني براي ما سخنراني كرد و شعار ضد آمريكا و كوبنده تمام ابرقدرتها بود. گفتيم و بعد از آن چند كيلومتر براي بدرقه پياده روي كرديم و بعد سوار اتوبوس شديم و هم ملت زياد آمده بودند خوشحال بودند و براي ما دست بلند ميكردند و هم ما خوشحال ميشديم و شب را به «هيدج» رفتيم و آنجا شام را ميل كرديم و ميوه خورديم و برادران آن قدر به ما محبت كردند و خوشحال بودند از اينكه ما به شهرستان آنها رفته بوديم و شب را آنجا خوابيديم و صبح بلند شديم به اتوبوسهايمان سوار شديم و راهي شهرستان «ابهر» شديم و بچههايي كه فهميده بودند ما آمدهايم آمده بودند با ما خداحافظي ميكردند. ما شيشهها را باز كرده بوديم و آنها به ما دست ميدادند خداحافظي ميكردند و چند روزي براي بدرقه در ابهر اتوبوس زديم و راهي شهر قزوين شديم و نهار را ساعت چهار بود پخش ميكردند خيلي صف بود چون هفت هزار نفر بوديم من بیرون رفتم. چند تا ساندويج خوردم و شب را آمديم. در «مسجد ملدورديخانه» شام خورديم و خوابيديم و صبح بلند شديم صبحانه را خورديم و راهي تهران شديم و برادران ديني امان در راه ما را بدرقه ميكردند آنقدر جمعيت دم جاده ايستاده بودند و تو راه از هر ده، شهرستاني ميگذشتيم. پسته، كنسرو، شيريني به ما ماشين ماشين پخش ميكردند و ما ساعت 12:30 به ميدان حر رسيديم و از آنجا چند شعار ضد ابرقدرتها و منافقين گفتيم و پياده سر مجلس شوراي اسلامي تهران رفتيم و در آنجا نشستيم به تکبیر برادري كه هميشه از راديو تلويزيون در نمازجمعهها يا مجالسها شعار پخش ميدهد گوش داديم و از شعارهايش حمايت كرديم و بعد «آقاي رفسنجاني» براي ما مدت كوتاه سخنراني كرد و فيلمبرداري كردند و بعد از آنجا به پادگان امام حسن برگشتيم. شب را تا صبح در آنجا گذرانديم و روز بیست و دوم آذر صبح به نمازجمعه رفتيم و نماز را به اقامت آقاي «حجت الاسلام رفسنجاني» خوانديم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری