«لبیک خالصانه ای» که پذیرفته شد
نوید شاهد البرز؛ شهيد «حسن ميردارنژاد» در تاريخ ششم خرداد ماه 1337، در روستاي «ميچگار» از توابع شهرستان «چالوس» در خانوادهاي متدين و مذهبي چشم به جهان گشود. دوران طفوليت را در همان روستا گذراند و در سن هفت سالگي براي كسب علم و دانش وارد مدرسة روستاي خود به نام «گلشن» شد و شروع به تحصيل نمود. تا پايان دورة ابتدائي درس خواند و بعد از آن به کار و تلاش برای امرار معاش روی آورد و ابتدا به كار كشاورزي پرداخت و بعد در بيمارستان شهيد «نوابصفوي» مشغول به كار شد. بعد از مدتي به خدمت مقدس سربازي فراخوانده شد و هفده ماه خدمت كرد سپس به دستور امام خدمت را ترك كرد و برعليه رژيم به فعاليت پرداخت و پس از پيروزي مجدداً ادامه خدمت خود را به پايان رسانيد. هميشه پشتيبان انقلاب بود و براي رضاي خدا و قرآن كار ميكرد.
در سال61، ازدواج كرد كه بعد از مدتي به سوي ميدانهاي نبرد شتافت و به مقابله با صدام و صداميان پرداخت تا اينكه در تاريخ بیست و هفتم بهمن ماه 1364، در عمليات غرورآفرين والفجرهشت در منطقه عملياتي «فاو » بعد از شجاعت دليرانه و مقاومت در مقابل كافران بر اثر اصابت تركش به درجة رفيع شهادت نائل گرديد و پيكر مطهرش در گلزار شهداي «ميچکار» در جاده چالوس به خاك سپرده شد.
در وصیت نامه مناجات گونه شهید«حسن میردارنژاد» چنین آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
مقرر شد برای جهاد در صورتی که از آن کراهت دارید بسا چیزهایی که از آن کراهت دارید و در صورتی که تنها برای خیر است برای شما و بسا چیزهایی که دوست دارید و حال آنکه شر است برای شما.
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود بر تمامی انبیاء و ائمه اطهار و با امید در فرج یگانه منجی عالم بشریت مهدی (عج) و با آرزوی سلامتی برای نائب بر حقش روح الله و با سلام و درود بر تمامی رهروان حق و حقیقت چه کسانی که زنده اند و در راه خدا جانفشانی می کنند.
این وصیت نامه را هنگامی می نویسم که هر لحظه آماده عملیات هستیم و قلمم قادر نیست که حق مطلب را ادا کند. فقط این را می توانم بگویم که تکلیفی بر گردنم نهاده شده و باید آنرا به نحو احسن انجام دهم و آن آمدن در جبهه و یاری کردن اسلام و لبیک گفتن به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین (ع) است و امیدوارم که توانسته باشم وظیفه ام را به خوبی انجام داده باشم. هر چند که در این راه جان ناقابل خود را فدا کنم.
نسیم کربلای حسین مشامم را نوازش می دهد. صدای «هل من ناصر ینصرنی» سالار شهید حسین بن علی در گوشم طنین افکن شده.
خدایا! بارها لبیک گفته ام
ولی گویا خالصانه نبوده که نپذیرفته ای چون آنکسی که لبیک را خالصانه بگوید شهیدش
می کنی. ولی سوگند به نام جلالت که اینبار خالصانه رو به سویت آوردم.
خدایا! راهم را هموار کن. خدایا! سنگر شهیدان خالیست می روم تا بار دیگر هر زمان این سنگرهای معطر و به خون پاکشان و این محرابهای معطر را پر کنم.
خدایا! نصرتم ده. تا سرباز رشیدی باشم که در خیل دشمنی نهراسم و از جمله سربازان شمشیر زن در رکاب مهدی موعود ( عج) باشم و توفیق آنرا پیدا کنم که از دانشگاهی که حسین (ع) استاد آن است فارغ التحصیل شوم. پدرم و مادرم اگر شهید شدم در مرگم غمگین نباشید. چرا که بخوب جایگاهی رفته ام و شما نیز در پیشگاه خداوند رو سفید هستید زیرا که تا حدی دین خود را با اسلام و انقلاب ادا کرده ام و امیدوارم که ادامه دهنده راه حسین و زینب (ع) باشید و اگر خواستید برایم گریه کنید بیاد مصیبتی که بر اهل بیت حسین وارد شد گریه کنید و به یاد شهدای قطعه قطعه شده محراب و به یاد مظلومان تاریخ گریه کنید. دوستان و عزیزانم خلق نیکو پیشه کنید تا عزیز باشید و آن باشید که خدا می خواهد و آن کنید که مورد رضای اوست و به عنوان بنده حقیر از شما می خواهم که حتی المقدور دعای توسل و دعای کمیل را فراموش نکنید زیرا این صحنه هاست که حزب الله را منسجم تر می کند امام را تنها نگذارید و با پشتیبانی از انقلاب و امام اسلام را زنده نگهدارید.
باشد
که بدبینان با انقلاب به فکر فرو روند. شاید به اشتباه خود پی برند و خواهرم! از تو
می خواهم راه زینب را ادامه دهی و با استقامت و صبرت مشت محکمی بر دهان اجانب و
مزدوران داخلی آن بزنی و از شما خانواده عزیزم تقاضا دارم که بچه ام را طوری تربیت
کنی که افتخار اسلام و میهن باشد و در آخر از همه کسانی که مرا می شناسند. حلالیت
می طلبم. والسلام و علیکم و رحمة
الله و برکاة
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری