دلتنگی های یک شهید پای سفره هفت سین + دو نامه خواندنی به خانواده
نویدشاهد البرز؛ شهيد «ابوالفضل حسن زاده» در سال 1339، در تهران در خانواده اي مسلمان و مذهبي و زحمتکش چشم به جهان گشود و پس از طي کردن دوران کودکي درسن هفت سالگي به مدرسه رفت و پس ازپايان دوران ابتدايي دوره راهنمايي را نيز پشت سر نهاد و با اوج انقلاب اسلامي در پيشبرد اهداف انقلاب و امام فعاليت بسيار نمود و درکليه راهپيماييها و تظاهرات مردمي شرکت مي نمود.
شهيد در کليه امور مذهبي فعاليت چشم گيري داشت. او جواني متدين و با ايمان بود و به عزاداري براي اهل بيت اهميت خاصي قائل بود و در منزل هم زياد از اينگونه هيئت ها و مجالس برپا مي کرد .
وی پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 60، ازدواج نمود و به خدمت شريف سربازي اعزام شد و پس از طي دوره آموزشي خدمت خويش به جبهه هاي جنگ حق عليه باطل اعزام شد و سر انجام در عمليات بيت المقدس در دزفول خونين در تاريخ شانزدهم اردیبهشت ماه 1361، بر اثر اصابت تير به سر و سينه اش به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و به ديدار معشوق خويش شتافت. تربت پاک شهید در بهشت زهرای تهران میعادگاه یاران می باشد.
از خانواده شهید نقل است که :
ايام عيد بود که مثل هميشه ابوالفضل به مرخصي می آمد و نزد خانواده بود. دم دم های سال تحویل می بیند خانواده سفره هفت سین انداخته اند و شادی می کنند. او ناراحت ميشود و ميگويد: پای هفت سین نشسته اید در حالیکه در جبهه رزمندگان ما در حال جان دادن هستند و مقاومت مي کنند تا دشمن به داخل نفوذ نکند. شما اينجا راحت نشسته ايد و سفره هفت سين انداخته ايد و شادي مي کنيد!
پيام شهيد: «امام را فراموش نکنيد. خانواده شهدا را فراموش نکنيد و هميشه به آنها احترام بگذاريد . »
نامه های به یادگار مانده از شهید
نامه اول
سلام با درودي بي پايان که از ژرفاي قلبم سرچشمه مي گيرد سلام مي کنم. با اينکه يک نامه در روز هشتم آبان ماه 1359، نوشته بودم و دادم به يکي از درجه داران آورده به خانه بار ديگر نامه اي ديگر نوشتهام و براي اينکه آگاه باشيد که حال من خوب است و ديگر نگوييد که چرا نامه نمي دهي و شماره تلفن آقاي حيدري به دستم رسيد و من تماس گرفتهام ولي متاسفانه جواب نداد از بس که نامه نوشته ام نمي دانم چي بنويسم من خيلي نامه نوشتم ولي جوابي نيامده عکس داود و زهرا را خواسته بودم ولي شما نفرستاديد.
ما را از خط اول جبهه به عقب آورده اند که در اينجا خيلي راحت هستم و ما را به شهر و حمام بردند و چند تا در شهر دزقول و چند تا درسنگر حق و باطل عکس انداخته ام که شما با نگاه کردن آن شاد باشيد نه اينکه منظورم به تو است مامان که گريه می کني. ديگر عرضي ندارم جز دوري شما به همه خانواده علي و مريم و ديگر فاميلها سلام برسانيد. به اميد ديدار
نهم آبان ماه 1359، هوشنگ
**********
نامه دوم
خدمت پدر و مادر عزيزم عرض سلام مي کنم، اميدوارم که حالتان خوب باشد. اگر از احوالات من خواسته باشيد در پناه خدا خوب هستم. نامه شما در روز بیست و دوم آبان ماه 1356، براي من رسيد و من از ديدن نامه بسيار خوشحال شدم. آخر در ديار دور وقتي که نامه و يا حتي کوچکترين نشاني از بهترين عزيزان داشته باشد. باري من چند نامه و يک تلگراف فرستاده بودم و مقداري پول و چند عکس که اميد به اين هست که به دست شما عزيزان رسيده باشد و سلام مي کنم خدمت خواهران و برادرم و علي و مريم و بهروز و بهنام و خالهها و به طور کلي تمامي فاميلها .
اي مادر! با فرا رسيدن ماه مبارک محرم، وقتي بچههاي محل دارن دسته مي روند؛ هيچ فکر نکن که پسر من پارسال درميان بچه ها بود ولي امسال نيست. آخر امسال من جايي هستم که از مسجد رفتن و سينه زدن خيلي واجب تر است. ولي راجب قرباني من مي خواهم وقتي که آمدم تهران با شما به پابوس امام رضا عليه السلام بروم و بعد قرباني کنیم. درنامه پيش گفته بودم که عکس داوود و زهرا را بفرستيد و جواب نامه را بدهيد. ديگر عرضي ندارم.
تاريخ
بیست و سوم آبان ماه 1359
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری