گفتگوی اختصاصی با خانواده شهید مدافع حرم افغان « محمد حسین خاوری» در دومین سالگردشهادت
گفت که من در سوریه هستم و زیارت کردم و نایب زیاره شما هم هستم و دیگر آرزویی به دلم نمانده است. ان شالله ما «خان طومان» را که آزاد کردیم، می آیم.
به گزارش نوید شاهد البرز؛در سالهای دفاع مقدس حضور بی ادعای مهاجرین افغانی که همگام با ملت و با پیروی از رهنمودهای امام راحل(ره) که فرمودند : اسلام مرز ندارد. به جبهه های نبر با متجاوزان بعثی شتافتند و در این راه جان خود را تقدیم آرمان های جمهوری اسلامی ایران کردند و اکنون هم مدافعان حرم افغان از تیپ فاطمیون در کنار برادران رزمنده ایرانی و عراقی خود حماسه می آفرینند و   تفاوتی ندارد کجایی اند و در کجا شهید شدند. این رزمندگان شیعه هستند که در مقابله با داعش جرسومه فسق و فجور می ایستند مقاومت می کنند و به شهادت می رسند. شهدای مدافع حرم افغان آدمهای معروفی نیستند، مجهولان زمینی اند که معروفان آسمانی شدند. آنها برای امنیت شیعه جان را سپربلا کردند. در باور دشمن نمی گنجید که با لشکری یکدست و یکپارچه از زرمندگان شیعه روبرو شود که در دفاع از کیان اسلام ناب محمدی تا در آغوش گرفتن شاهد شهادت خستگی نمی شناسند و از یکدیگر سبقت می گیرند.


دیگر آرزویی در دلم نمانده است؛ خان طومان را آزاد کردیم می آیم

شهید «محمدحسین خاوری» که فرزند « محمد بخش» در دهم اردیبهشت سال 1356، در افغانستان چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را در سطح ابتدایی ادامه داد و با خانواده خود به قصد مهاجرت افغانستان را ترک کرده است وی در ایران طبق سنت نبوی با دختر افغان ازدواج نموده و صاحب سه فرزند می شود. بعد از تعدی داعش به اماکن مذهبی مسلمانان در سوریه داوطلبانه به سوریه می رود و در حمص در تاریخ بیست و دوم فروردین ماه 1395، به درجه رفیع شهادت نایل می آید و پیکر مطهر این شهید در ایران بر دستان مردم ولایت مدار از ایرانی و افغانی تشییع می شود و در جوار امامزاده عبدالله محمد شهر می آرامد.

اینک در سالروز شهادت یکی دیگر از شهدای مدافع حرم از تیپ فاطمیون نویدشاهد البرز به سراغ خانواده شهید مدافع حرم افغان «محمدحسین خاوری» رفته و با برادر این شهید والا مقام به گفتگو نشسته است.

دیگر آرزویی در دلم نمانده است؛ خان طومان را آزاد کردیم می آیم

***حاج آقا خودتون را برای ما معرفی می کنید:

من « احمد حسن خاوری» برادر شهید «محمد حسن خاوری» هستم. اصلیت ما از ولایت دایکندی افغانستان و نام روستای ما «رباط » می باشد. شغل پدرمان کشاورزی بود و ما جد اندر جد کشاورز بودیم و روی زمین های خودمان کار می کردیم. ما زراعت گندم جو و ذرت داشتیم. محصولات ما به اندازه مصرف خودمان بود چون ما در کنار کشاورزی، دامداری هم داشتیم. در آن زمان در افغانستان کشاورزان محصولشان اندازه مصرف خودشان بود و فروش و صادرات خیلی کم داشتند. ما در افغانستان تقریبا دو هکتار و نیم زمین داریم که با آب چشمه آبیاری می شود و در حال حاضر زمینهای ما اجاره پسر عموهایمان در افغانستان می باشد.

***چرا در افغانستان نماندید که به کار کشاورزی خود ادامه بدهید:

زمانی که ما از افغانستان به ایران مهاجرت کردیم کشور ما در شرایط جنگی بود و معیشت در افغانستان بسیار سخت و طاقت فرسا بود. اکنون در افغانستان به خصوص در منطقه شیعه نشین امنیت برقرار شده است و جوانان افغان باید به کشورشان برگردند و آنجا را بسازند اما جوانی که در ایران به دنیا آمده است تمایلی به بازگشت به افغانستان ندارند.

ما که در ایران اقامت داریم اگر بخواهیم به افغانستاب برویم برای مدتی کوتاه برگه اقامتمان باطل می شود و در بازگشت دچار مشکل می شویم. باید کارت اقامت تبدیل به پاسپورت شود که ما بتوانیم برویم و من از مسئولان تقاضا دارم که در این مورد به ما کمک کنند. با این وضعیت ما به کشور خودمان نمی توانیم برویم.

***حاج آقا وضعیت خانوادگی شما به چه صورت بود و چند خواهر و برادر بودید و محمد حسین فرزند چندم بود:

ما هفت برادر و سه خواهر بودیم و محمد حسین فرزند ششم بود واز من کوچکتر بود. تا سوم ابتدایی درس خوانده است و بعد از انقلاب در افغانستان ما مدت ها در مهاجرت به سر بردیم. بعد از انقلاب مدرسه ها منحل شد و ما مدتی در افغانستان و بعد به پاکستان مهاجرت کردیم واز آنجایی که زبان مردم پاکستان اردو بود. ما مشکل زبان داشتیم و یک ماه در پاکستان ماندیم و کار در پاکستان مانند کار در زغال سنگ و جاده سازی زیاد بود.

محمد حسین در آن زمان پانزده ساله بود.ما در ابتدا به ولایت «پیشاور» در پاکستان و بعد به «بلوچستان» در پاکستان رفتیم و بعد «زیدان» مهاجرت کردیم و بعد در اردوگاه «بردسیر کرمان» پذیرش شدیم و بعد از آن ما شهرستان گرمسار را انتخاب کردیم و هفت سال در گرمسار ماندیم و بعد از آن دیدیم که در منطقه محمد آباد کشاورزی دارند و نیاز یه کشاورز و کارگر به این منطقه آمدیم و اکنون بیست و هفت سال که در این منطقه سکونت داریم.

***تفاوت پاکستان با ایران چی بود؟ آیا پاکستان آباد بود؟ چی شد که به ایران آمدید:

بله؛ پاکستان خوب بود اما از ایران بهتر نبود. به لحاظ مردم و بهداشت ایران در این منطقه حرف اول را می زند.

ما همه خانواده، هشت نفربا هم بودیم و به دنبال مامنی برای زندگی می گشتیم. تا اینکه گرمسار را انتخاب کردیم. محمد حسن گاهی در گرمسارکار کشاورزی انجام می داد. زمانی که در گرمسار بودیم مصادف بود با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و من در آن زمان در جهاد سازندگی کارمی کردم. در مناطق جنگی سنگر می ساختیم. در دو راهی کردستان و سردشت کار می کردیم. زمان زیادی از کار من در جبهه نگذشته بود که آتش بس اعلام شد. من از جهاد دفترچه بسیج و کارت سبز داشتم. وقتی به کرج آمدیم محمد حسین به صورت جدی کاربرای امرار معاش را شروع کرد.

*** شغل شهید خاوری چی بود؟

محمدحسین با دختر یکی از فامیل ازدواج کرد و مخارج ازدواج او را من دادم و سر زندگی خودش رفت و ثمره این ازدواج سه فرزند دختر به نامهای « فاطمه، زهرا، کلثوم» می باشند. آن زمان محمدحسین برای امرار معاش در مرغداری کار می کرد. بعد از مرغداری به کار در گلخانه مشغول شد. مدتی بعد محمد حسین به قصد دیدار اقوام به افغانستان بازگشت. در مشهد بود که به من زنگ زد و گفت قصد بازگشت به افغانستان را دارم من به او پیشنهاد دادم که به افغانستان برود و زمینهای کشاورزی را آباد کند. بعد از سه سال به ایران بازگشت و گفت که کشاورزی در افغانستان رونقی نداشته است.

بعد از یک سال که در ایران کار می کرد. یک روز به من گفت: من قصد زیارت دارم و می خواهم به سوریه بروم. از آنجاییکه من چند بار ثبت نام کرده بودم برای زیارت کربلا اما خدا توفیق نداده بود. از او پرسیدم: چه جوری می خواهی بروی. گفت: از طریق سپاه می خواهم بروم. من نمی دونستم که چی می گوید. بعد از چند روز گفت: من یک هفته دیگر اعزام می شوم و ان شالله که به زیارت حضرت زینب مشرف می شوم. باز هم من جدی نگرفتم. تا اینکه یک روز تماس گرفت و گفت که من در سوریه هستم و زیارت کردم و نایب زیاره شما هم هستم و دیگر آرزویی به دلم نمانده است . من صدای بی سیم را از پشت تلفن شنیدم . پرسیدم : کی برمی گردی؟ گفت: دو سه ماه دیگر بر می گردم. اینجا بود که متوجه شدم محمدحسین مدافع حرم شده است.

*** خبر شهادت و نحوه به شهادت رسیدنش را چگونه به شما رساندند:

تا یک ماه تماس نگرفت ماهم نمی توانستیم تماس بگیریم . بعد از یک ماه که تماس گرفت. گفت: ان شالله ما «خان طومان» را که آزاد کردیم می آیم. محمد در ابتدا که به سوریه می رود به «منطقه حمص» می رود و در آنجا آر پی چی زن بوده است.

بعد از اینکه حمص آزاد می شود محمد تدارکات چی و خرج رسان می شود. یکی از همرزمانش می گفت که محمد در هنگام رساندن تدارکات به نیروها در هنگام بازگشت ترکشی به گردنش اصابت می کند و به شهادت می رسد.

خبر شهادتش را هم از طرف سپاه به ما دادند منتها گفتند که زخمی شده است. تا اینکه همرزمش آمد وساکش را آورد و گفت که شهید شده است. من رفتم پیگیری کردم و به معراج شهدا تهران رفتم و آنجا شناسایی کردم و پانزده روز دیگر پیکر را برای ما آوردند و بچه های سپاه کار تشییع را انجام دادند و پیکرشهید را در امامزاده به ما نشان دادند که سالم بود و یک خراش کوچک داشت و با حضور ایرانی و افغانی تشییع با شکوهی در محمد آباد داشت. من وقتی پیکرش را دیدم. گفتم : خوشابه حالت که به راه خوبی رفتی.

***در دیدار آخر محمدحسین را چگونه دیدید:

آخرین دفعه که از افغانستان بازگشت سکوت عجیبی داشت و بیشتر متفکر بود و دیگر از جوانی و غرور خبری نبود. انگار لبیک گفته بود و زمزمه دفاع از حرم و اعزام به سوریه را در میان دوستانش داشته است. شهادتش باعث افتخار ما بود. محمد آرزوی زیارت حضرت زینب و سوریه در دلش بود و چند سال قبل هم ثبت نام کرده بود. اما قسمت نمی شد که برود.

***برخورد مردم با شما چگونه است:

مردم برخورد خوبی با ما دارند و نسبت به چند سال قبل انگار یک رحمی نسبت به افاغنه در دلشان به وجود آمده است. الان به حرمت و برکت خون شهدا مدافع حرم افغان برخورد مردم و مسئولین با ما تغییر کرده است.

من از همه مسئولین جمهوری اسلامی و رهبر عزیزمان که افتخاریست برای من که پیروی ولایت ایشان هستم سپاسگزارم. من در کاظمین بودم که سخنرانی رهبر پخش شد و به این رهبر افتخار کردم با وجود چنین رهبریست که شیعیان اینقدر راحت می آیند و زیارت می کنند. خداوند به رهبرعزیزمان سلامتی بدهد.


          اباذری - نویدشاهد البرز

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده