گذری بر زندگی شهید «حمید بهرامی»؛ مادر تو را به خدا دعای من را باطل نکن
نوید شاهد البرز:
شهيد «حميد بهرامي» در سال 1346، در خانوادهاي مذهبي و در شهر «خرم آباد» چشم به جهان گشود و از همان دوران كودكي مظلوميت خاصي در رفتارش مشاهده ميشد به طوري كه همه آشنايان ايشان به پاكي و معصوميت ايشان ايمان قلبي داشتند. حميد از همان دوران كودكي علاقه وافر خود را به خاندان عصمت و طهارت نشان ميداد به طوري كه در همان سنين كودكي علاقه به عبادت و خواندن نمازهايي چون نماز جعفرطيار (ع) داشت و خيلي روزها را بدون اينكه اهل خانه متوجه باشند روزه ميگرفت.
حميد دوران دبستان و راهنمايي را در شهرستان «خرم
آباد» گذراند. در سال 59، كه مصادف با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ایران بود خانواده شهيد
به علت انتقال پدر خانواده به پادگان زميني دزفول به شهر دزفول عزیمت نمودند و در همين
سال بود كه او به علت پاکی منش و اشتياق دفاع از اسلام و وطن داشت در بسيج «مسجد
جامع» دزفول فعالانه شركت كرد و خالصانه شبهاي بسياري را در دل شب به وسيله دوچرخه
مسير پادگان و مسجد جامع را مي پيمود.
براي اينكه بتواند ساعتي را در راه خدا از جان و مال مردم حراست كند. او در كارهايش چنان جدي و مصمم بود هرگز خلف وعده از او مشاهده نشد. حميد عاشق امام بود و به اسلام عشق مي ورزيد و در كارهايش بسيار صابر بود و در ميان اعضاي خانواده اخلاق پسنديده و نيكويي داشت. يكي از نمونه هاي بارز اخلاقي او اين بود كه هيچگاه از خدماتي كه براي اسلام انجام مي داد چه در جبهه و چه در شهر سخن نمي گفت و اگر سخن به تعريف مي گشود فقط از دوستان و همرزمش بود. شخصیت و منش حمید اینگونه بود که كمتر سخن مي گفت و بيشتر گوش مي داد. نخستين بار در عمليات رمضان به جبهه رفت و بعد از آن مرتباً در بيشتر اعزام های نيروهاي بسيج از كساني بود كه ثبت نام مي كرد و با شور و اشتياق به جبهه مي رفت.
در سال ،1363 موفق به اخذ ديپلم شد و بعد از اخذ دیپلم مرتب در جبهه و از خود برای وطن و انقلابش از جان گذشتگی می کرد و دلاورمردانه حماسه می افریند. تا اينكه در روز ششم اسفند ماه 1364، اتوبوس ياران اباعبدا...(ع) كه حميد نيز در آن بوده در منطقه ذوالفقاریهدر دزفول به طور ناجوانمردانه توسط هواپيماهاي دشمن هدف قرار مي گيرد و شهید حميد به اتفاق تعداد زيادي از ياران و همرزمانش اين ره صد ساله را يك شبه مي پيمايد.
نقل قول از مادر شهید:
در آخرين سفري كه به مرخصي آمده بود يك شب به اتفاق مادر و پدرش به دعاي كميل مي رود. در بين راه از مقابل آستان سبز قبا (ع) مي گذرند که مادر شهید پولي را كه نذر سلامت برگشتن حمید از جبهه كرده، به حميد مي دهد و مي گويد: مي خواهم خودت اين پول را به داخل ضريح بيندازي و او خطاب به مادر مي گويد: مادر تو را به خدا دعاي مرا باطل نكن.