در سالروز شهادت جانباز شیمیایی هفتاد درصد « حسین علی آسارایی» منتشر می شود:
در سال 56 و 57 در مبارزه با رژيم ستم شاهي يكي از كساني بود كه در تظاهراتها شركت مي كرد و به مردم در زمان اوج گیری انقلاب ...بعد از چند بار به جبهه رفتن در سال 65- 66 در منطقه عملياتي شلمچه دچار مجروحيت شيميايي گرديده...سرانجام در بيمارستان شهر «راين» آلمان ...

نویدشاهد البرز:
شهید «حسین علی آسارایی» فرزند «علی» در ششم شهریور ماه سال 1337، در روستای «آسارا » از توابع کرج در خانواده ای مذهبی و متدین و زحمتکش دیده به جهان گشود و پس از طی دوران طفولیت در دامان مادری مومنه و دلسوز و پدری زحمتکش و فداکار وارد دبستان زادگاه خویش گردید و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و پس از آن به دلیل دوری راه محل تحصیل و مشکلات دیگری از ادامه تحصیل باز ماند.

وی به شغل آهنگری روی آورد و در این شغل مهارت کافی را کسب نمود و در کار آهنگری استادکاری تمام شد. وی بنا به سنت نبوی ازدواج نمود که حاصل آن پنج فرزند است.

او در زمان انقلاب در اکثر راهپیمائیها و تظاهرات بر علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت فعال داشت و در پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام همیشه در تلاش بود و پس از پیروزی انقلاب در «کارخانه سایپا» مشغول به کار شد و به عضویت بسیج در آمد و بر فعالیتهایش دامنه وسعت بیشتری بخشید.

با شروع جنگ تحمیلی از هیچ کمکی نسبت به جبهه های حق و رزمندگان سلحشور دریغ ننمود و سرانجام پس از بارها حضور در جبهه های نور علیه ظلمت در تاریخ چهارم مرداد ماه 1367، بر اثر بمباران شیمیایی هواپیماهای دشمن در شلمچه ریه و اعضاء داخلی بدنش شیمیایی گردید و پس از دو سال جانبازی هفتاد درصد و صبر و شکیبایی فراوان در حالیکه برای درمان به کشور آلمان رفته بود در تاریخ شانزدهم بهمن ماه 1369، به درجه رفیع شهادت نائل گردید و روح پر فتوحش به لقاء الله و دیدار همرزمان شهیدش پیوست. تربت پاک شهید در گلزار شهدای آسارا مظهر ایستادگی و استقامت می باشد.

شهید انقلابی و اشتیاق آمدن امام در روز بیست و دم بهمن ماه؛ جانبازی در شلمچه و شهادت در راین

روایت زندگی شهید « حسین علی آسارایی» به بیان برادر:

شهيد «حسين‌ علي آسارائي» فرزند «علي» در سال 1337، در روستاي «آسارا »يکي از روستاهاي مركزي بخش كرج به دنيا آمد. دوران طفوليت را در آن روستا گذراند. به سن هفت سالگي كه رسيد به مدرسه ابتدائي رفته و تا پنجم ابتدائي را در مدرسه محل سپري نمود. همچنین در كنار تحصيل موقعيت ايجاد مي كرد كه همراه پدرشان به كار كشاورزي و دامداري مشغول باشند.  بعد از گذراندن دوران ابتدائي چون امكان تحصيل در آن مناطق نبود به مدت دو سال ترك تحصيل نمود. وی در پی یافتن شغل مجبور به مهاجرت به شهر كرج شد و آموزش جوشكاري را در «كارخانه ايران ناسيونال» كه امروزه «ايران خودرو» ناميده مي شود را آموخت و به عنوان جوشكار شماره دو در كارخانه ايران ناسيونال مشغول به كار گرديد. به مدت چهار سال در كارخانه ايران ناسيونال كار كرد و مقداري از درآمد خود را به عنوان كمك خرج به پدر و مادر خود مي داد و مقدار ديگر را پس انداز مي كرد.

در روزهای هجران از خانواده به بیماری سختی دچار شد و در بیمارستان بستری شد. به یاد دارم هنگامی که خود در بستر بیماری بود ناراحت و دلواپس پسرک بیماری بود که هم تخت او بود و ذهنش را مشغول کرده بود و دایم برایش دعا و آرزوی بهبودی می کرد.

او در سن هفده سالگي تصميم به ازدواج نمود و از پدرم خواست كه براي او به خواستگاري برود و به پدرم گفت: نمی خواهم به گناه آلوده شوم  با اصرار او پدرم به خواستگاري رفت و در هفده سالگي ازدواج نمود و در سن هجده سالگي باید به خدمت سربازی می رفت وقتی لباس مقدس سربازی را به تن نمود، یک فرزند هم داشت. دوران آموزشی را که گذراند از خدمت معاف شد و به عرصه کار و تلاش بازگشت. وی در کارخانه سایپا در قسمت جوشکاری اسکلت ماشین مشغول کار شد.


در سال 56 و 57 در مبارزه با رژيم ستم شاهي يكي از كساني بود كه در تظاهراتها شركت مي كرد و به مردم در زمان اوج گیری انقلاب كمك مي نمود. زمان بازگشت امام به وطن در روز دوازده بهمن سال 57 حدوداٌ چهل و هشت ساعت از منزل دور بود و از اشتياق آمدن امام به ايران چهل و هشت ساعت به منزل نيامد و در زمان اوج پيروزي انقلاب روز بیست و دوم بهمن با محاصره پادگان ارتش، دو قبضه اسلحه از پادگان به غنيمت گرفته و به مراجع قانوني تحويل دادند.

از خصوصيات اخلاقي ايشان مي توان مهرباني _ مهمان نوازي،  صله ارحام را ياد نمود از نظر اجتماعي با مردم خيلي خوش خلق و خوش برخورد بود و هميشه ناراحت مردم فقير و زجر كشيده بود و احترام خاصي به خانواده خويش و ديگر خانواده مي گذاشت و از نظر حفظ ناموس و كيان مردم خيلي حساس بود و از كساني كه براي ناموس ديگران مزاحمت ايجاد مي كردند، متنفر بود حتي چندين بار با اين تيپ افراد درگير شده بود و آنها را امر به معروف و نهي از منكر مي نمود.

ايشان اهل ورزش بود به خصوص كشتي گير بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي عضو بسيج كارگري کارخانه شد و چندين بار عازم جبهه شد و در كارهاي رزمي و فني كمك مي نمود و به مدت يك سال به عنوان سرباز منقضي 56 به سربازي رفت. در اين مدت يك سال در قله هاي سر به فلك كشيده كردستان مشغول خدمت بود و با داشتن چهار فرزند به رزمندگان كمك مي كرد و مدتي را نيز در جهاد سازندگي كرج  مامور خدمت شده بود.

در زمان عمليات به جبهه مي رفت و به عنوان راننده لودر و بلدوزر انجام وظيفه مي نمود و در زماني که عمليات نبود به پشت جبهه مي آمد و در ساختن راه‌ها و پل‌ها _ مدرسه _ مسجد فعاليت مي نمود. از جمله كارهایی كه من اطلاع دارم  ایشان انجام می داد؛ ساختن پل فنري «روستاي سرخدر» كه يکي از روستاهاي جاده چالوس است كه كليه كارهاي پل را ايشان انجام داده اند و جوشكاري اسكلت ساختمان مسجد كياسر که بدون داشتن جرثقيل و با كمك روستائيان سر ستون هاي نه متري دوبل و دوازده متري دوبل را عَلَم نمود و جوشكاري ساختمان مسجد را به تنهايي انجام داد كه اهالي روستاي كياسر هميشه به نيكي از ايشان ياد مي نمايند .

بعد از چند بار به جبهه رفتن در سال 65- 66 در منطقه عملياتي شلمچه دچار مجروحيت شيميايي گرديده و پس از دو سال مبارزه با مجروحيت شيميايي و بستري شدن در بيمارستان‌هاي «بقيه‌الاعظم» و «طالقاني» در تهران و يك بار به کشور انگليس و دوبار به كشور آلمان اعزام شد كه سرانجام در بيمارستان شهر «راين» آلمان در سال 1369، به لقاء اله پيوست. در اين مدت دو سال دست و پنجه نرم كردن با اين بيماري سختيهاي زيادي تحمل كرد و خدا روحش را شاد گرداند.

شهید در دوران جانبازی روزهای سختی را پشت سر گذارد مانند همه جانبازان شیمیایی به گونه ای بود که بدنش شروع به سوزش می کرد به حدی که احساس می کرد، آتش گرفته است. دچار تنگی نفس می شد و به سرفه های شدید می افتاد و در نتیجه تنگی نفس بود که به سراغش می آمد. نمی توانست غذا بخورد و از شدت درد روزی دو سه بار به او مرفین می زدند. همه خانواده از وضعیت شهید ناراحت بودند و او از ناراحتی آنها ناراحت بود و در نامه ای که از او به یادگار مانده و از آلمان ارسال شده برای تسلی خانواده چنین بیان می نماید: 

به نام الله پاسدار خون شهيدان خدمت خانواده عزيزم و فرزندان عزيزم سلام عرض مي كنم و شما را تك تك مي بوسم و براي شما عزيزان آرزوي سلامتي مي كنم و از خدا مي خواهم كه شما عزيزانم را در پناه خود حفظ كند. فرزندانم ناراحت حال من نباشيد الان من می توانم خوب غذا بخورم يعني هر وعده دو بشقاب غذا مي خورم اصلاٌ سرفه نمي كنم ديگر غذا در گلويم گير نمي كند. خلاصه ناراحت من نباشيد. من حالم خوب است و خطاب به همسرش مي فرمايد كه از شما مي خواهم بچه ها را خوب نگهداري كنيد؛ ان شاءاله خدا اجرش را مي دهد. همسر عزيزم مواظب بچه ها باش. ليلا جان _ اصغرجان _ علي اكبرجان _ فاطمه جان _ ابوالفضل جان _ من شما عزيزان را از راه دور مي بوسم و برايم نامه بنويسيد . بنويسيد كه چطور هستيد و برايم تعريف كنيد كه چكار مي كنيد از قول من به پدر و مادرم برادرانم سلام برسانيد و ادامه مي دهد و به برادران خويش نوشته است كه امير جان و عباس جان بچه هاي مرا تنها نگذاريد. ان شاءاله امام حسين (ع) اجرش را به شما مي دهد چون كه امام حسين (ع) جلودار ما بود و بچه هايش را يزيدان آتش زدند خلاصه غريبي خيلي سخت است. مواظب بچه هاي من باشيد در انتهاي نامه نوشته است.                    

والسلام عليك يا ابا عبداله الحسين

السلام عليك يا حسين شهيد

                                                                                                                                                                               راوی: عباسعلی آسرایی برادر شهید


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده