انقلاب ما عصاره خون هزاران شهید و مجروح می باشد
نویدشاهد البرز:
شهید گرانقدر «علی اکبر ترابی» در تاریخ اول خرداد ماه 1341، در «مردآباد» کرج و در خانواده ای مومن و مذهبی دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی را در کانون گرم خانواده سپری کرد و تحصیلات خود را تا سال سوم راهنمایی ادامه داد و وی در تظاهراتهایی که بر علیه رژیم پهلوی برگزار می شد شرکت فعال داشت. با شروع جنگ به جبهه ها شتافت و مشغول نبرد با دشمن بعثی گردید.
سرانجام بعد از رشادت ها و از جان گذشتگی های فراوان در تاریخ چهاردهم بهمن ماه 1360، در منطقه عملیاتی «چزابه» بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل گشت و تربت پاکش در «بی بی سکینه» کرج مظهر مقاومت و رشادت می باشد.
شهید «علی اکبر ترابی » در وصیت نامه خود چنین می فرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم
اول از پدر و مادر مهربانم که برای من زحمت بسیار کشیده اید؛ سپاسگزارم و از آنها حلالیت می طلبم و امیدوارم که مرا ببخشند.
از شما پدر و مادرم تقاضا دارم که در مرگ من هرگز گریه نکنید و خود را به خدای بزرگ بسپارید و امیدوارم خداوند به شما صبر زیاد عطا فرماید و خواهشمندم به مساجد بیشتر بروید و در نماز جمعه ، این نماز دشمن شکن شرکت کنید که پیروزی ما حتمی است و از آنجایی که اعتقاد به اسلام و امام امت دارم و از آنجایی که خداوند مژده پیروزی به مسلمانان داده است؛ ما پیروزیم و تا آنجایی که خون در رگهای من می جوشد و تا قدرت دارم نمی گذارم حتی یکی از کفار بعثی عراق در سرزمین مقدس اسلامی ایران زنده بماند و نمی گذارم خون شهدای به خون خفته مان به هدر رود. این انقلاب ما عصاره خون هزاران شهید و مجروح می باشد که باید از آن محافظت کرد.
اگر خداوند مراطلبید و من به افتخار شهادت نایل آمدم مرا در «امامزاده محمد» کرج به خاک بسپارید. به امید پیروزی مستضعفین جهان بر استکبار جهانی و به امید پیروزی حق بر باطل.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
نامه به یادگار مانده از شهید:
بسم الله الرحمن الرحيم
به خدمت برادر عزيزم و مادر مهربانم سلام و پس از تقديم عرض سلام سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و خواستارم كه هميشه در زندگي خود خوش و خرم بوده باشي. برادرجان! اگر از احوالات اينجانب برادر خود علي اكبرترابي را خواسته باشي الحمدالله بد نيستم و باري برادر عزيز به مادرم و برادرم و خواهرانم بگو از طرف من هيچگونه نگراني نداشته باشند و به مادرم بگو كه من در تاريخ سوم آبان ماه 1360، وقتي كه در آسايشگاه خوابيده بودم در خواب ديدم كه شما گريه ميكني ولي اميدوارم كه حالت خوش باشد.
مادر عزيز من و بچههاي مردآباد در گردان هستيم و من هيچ ناراحت نيستم به جز دوري شما هست كه مرا رنج ميدهد. برادرجان! از قول من به داماد عزيزم، مشهدي كرم فردوسي و خواهرم؛ محبوبه سلام گرم گرم برسان و از قول من به خداقلي و خواهرم صغري و همچنين به بچههاي مشهدي كرم و كبري و خديجه و مدينه و سكينه و علي آقا كه اندازه يك دنيا دوستشان دارم سلام گرم گرم برسان و به بچههاي خواهرم صغري يعني فريبا و مجيد كه آنها هيچ وقت از يادم نميروند، سلام برسانيد و روي آنها را عوض من ببوسيد و از قول من به شادمان ، فتحعلي و رقيه سلام برسان و از طرف من به ليلا خانم و حسين آقا سلام گرم گرم برسان و اميدوارم كه تا دو يا سه هفته ديگر به ما مرخصي به شهرستان بدهند و اميدوارم كه اين مرخصي را هر چه زودتر بدهند و تا ديدارها تازه گردد.
زندگي چيست؟ خون در دل خوردن *** اولش
رنج، آخرش مردن
خداحافظ برادران، خداحافظ مادرمهربان به
اميد ديدار، ديدار هر چه زودتر تازه گردد. خداحافظ خواهرانم من خيلي نامه نوشته ام
پس چرا جواب آن را نمينويسيد؟! جواب نامه را هر چه زودتر بنويسيد و بدهيد به علي
مقدم پور آن را بياورد. تاريخ چهارم آبان ماه 1360، نامه را نوشتم.
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری