در سالروز شهادت شهید « محمدعلی اصلانی»
محمد علی به جبهه رفت و مدتی بعد از اعزامش در تاریخ نوزدهم دیماه در یکی از شبهای سرد و برفی دیماه خبر شهادتش را آوردند. روزي كه به شهادت رسيد انگار به من الهام شده بود، برف مي آمد ...
شهیدی که در «شب یلدا » به شهادت رسید

نویدشاهد البرز:

شهید گرانقدر «محمدعلی اصلانی» در تاریخ دهم آذر ماه 1341، در «میانه» در خانواده ای مذهبی به دنیا امد. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته تجربی ادامه داد و پس از آن به تهران مهاجرت نمود و برای امرار معاش در کارخانه کفش کار می کرد. شهید علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت با اینکه معافیت گرفته بود، کسوت مقدس سربازی بر تن کرد و به عنوان رزمنده در منطقه جنگی «فکه» اعزام شد و به دفاع از سرزمین خود پرداخت. سرانجام در تاریخ نوزدهم دیماه 1361، بر اثر اصابت گلوله در منطقه «چنانه» به درجه رفیع شهادت نائل گشت و پیکر شهید در جوار « امامزاده محمد » کرج آرمیده است.

روایتی مادرانه از شهید « محمدعلی اصلانی»

من «فاطمه طالبی» مادر شهيد «محمدعلي اصلانی» هستم. «محمدعلی» با من زندگی می کرد. او در کارخانه کفش کار می کرد. من محمد علی را کفیل خود کرده بودم و از سربازی معاف بود اما در دلش شوق جبهه رفتن بود.

من به او می گفتم: مادرجان! من به جز تو كسي را ندارم  پيش من بمان  و به جبهه نرو. گفت: حالا كه تو معافی كفالت من را گرفتي عيبي ندارد مي مانم ولي من بالاخره به جبهه مي روم  تا اينكه يك روز  به ما گفتند: که محمد علی به جبهه رفته است. من رفتم پرس جو کردم درست بود او به جبهه رفته بود.

محمد علی به جبهه رفت و مدتی بعد از اعزامش در تاریخ نوزدهم دیماه در یکی از شبهای سرد و برفی دیماه خبر شهادتش را آوردند. روزي كه به شهادت رسيد انگار به من الهام شده بود، برف مي آمد و خيلي هوا سرد بود. من و دخترم در خانه بودیم. من به دخترم گفتم: نمي دانم انگار يك چيز تو کمر من است خيلي درد مي كند. گفت: هيچ چيزي نيست تو خيالاتي شده اي... همان شب گلوله به پشت محمد علی اصابت مي کند و به شهادت مي رسد. آن شب انگار من هم  گلوله خورده بودم و چنین احساسی داشتم.

صبح كه از خواب بيدار شديم آمدند، گفتند: بيا تولد بچه ات را بگير پسرت به شهادت رسيده است و پیکرش را از جبهه آورده اند بر بالای پیکرش رفتم و او را به خاک سپردیم ،گريه و زاري كردم. اگر گاهی به دلیل مشغله به سر مزارش نروم  به خوابم مي آيد و مي گويد: چرا پيش من نمي آيي ؟ مي گويم: مريض هستم، گرفتارم، نمي توانم بيايم مي گويد: من چشم به راه تو هستم، از تو توقع دارم كه هر هفته بيايي سر خاكم اگر يك هفته نروم مي آيد به خوابم خيلي اخلاقش خوب بود، خيلي به من علاقه داشت براي من مثل مادر بود .


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری  
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده