خاطره دیدار با «مادر شهید»؛ شهیدی که مادرش را به کربلا برد
نوید شاهد البرز:
شهید «رضا زنگنه» فرزند « محمد و احترام» در هفتم تیرماه 1341، در خانواده ایی متوسط و مذهبی در شهر آبادان دیده به جهان گشود ، نه سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و سرپرستی خانواده را به عهده گرفت و بعد از مدتی به شهرستان کرج نقل مکان نموده و تحصیلات دوره راهنمایی خود را در آنجا ادامه داده و به تحصیل مشغول شد و ضمن تحصیل کار هم می کرد و در این اثنا در قیامهای مردمی هم فعالیت می کرد و با پخش اعلامیه و پوستر امام به مخالفت با رژیم سفاک پهلوی می پرداخت و بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی برای دفاع از کشور اسلامی نوپایمان به فروان رهبر عزیز وارد بسیج شده و به دفاع از ناموس و مملکت پرداخت و چندی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که صدام مزدور به فرمان رهبران کثیفش به خاک کشورمان یورش آوردند و جوانان ما سینه چاک کرده و برای دفاع از دین و اسلام راهی میدانهای نبرد شدند و شهید عزیزاز جمله آن عزیزان بود تا اینکه سرانجام درتاریخ چهارم تیر ماه1363،در عملیات پدافندی در منطقه عملیاتی جنوب بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت بود رسید و پیکر مطهرش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.
پیام شهید:
همیشه و در هم حال آماده دفاع از کشور باشید تا دشمنان حساب کار خود را بکنند.
گوشهاي از خاطره ديدار با مادر شهيد معظم رضا زنگنه:
خدايا از تو ياري ميخواهم تا كمكم كني كه بتوانم زيباترين و جاودانهترين خاطرهاي كه در طول 14 سال خدمت در بنيادشهيد را دارم به بهترين شكل بنويسم تا خواننده و تمامي عزيزاني كه آرزوي حضور در چنين فضاي ملكوتي را دارند بتوانند به خوبي حس كنند و خود را در آن مكان روحاني قرار دهند.
در تاریخ نهم اردیبهشت 1381، مصادف با 15 ماه صفر بود، در اتاقم نشسته بودم كه خانم «هاشمي» مسؤول مددكاري بابت ديدار از مادر شهيد معظم «رضا زنگنه» در معيت حاج آقا «فيض» رئيس بنياد شهيد مرا مطلع ساخت. تقريباً اول صبح بود كه به منزل خانواده رفته و سعادت ديدار با مادر شهيد معظم كه از سادات نيز ميباشد، را يافتيم. وي از اينكه اول صبح به ديدن ايشان رفته بوديم بسيار تعجب شد ولي سعي ميكرد اين حالت را پنهان كند تا اينكه حاج آقا شروع به صحبت كرد و گفت: حاج خانم مثل اينكه بناست به كربلاي معلي مشرف شويد درسته؟ وي با صداي لرزان كه مملو از عشق امام حسين(ع) بود، پاسخ داد اگر خدا بخواهد و قسمتم شود و هزينهاش رديف شود.
بله. حاج آقا كه بسيار زيبا مقدمهچيني ميكرد و من حقير كه تا آن لحظه نميدانستم قضيه از چه قرار است، متحيرانه گفتگوي بسيار گرم و صميمي بين اين دو كه گويا مادر و فرزند بودند و سالها با هم آشنا هستند گوش ميدادم.
حاج خانم
چند روز پيش بابت خريد جهيزيه بنده خدايي به مغازه رفته بودم كه فروشنده آنجا سراغ
شما را ميگرفت و از خاطرات جبهه و مبارزات شهيدشما سخن ميگفت: گويا همسنگر رضا بود.
ضمناً چكي به مبلغ دويست هزار تومان بابت هزينه سفر كربلا براي شما نوشت و از من
خواست كه گمنام بماند و نامش براي شما آشكار نشود.
در اين لحظه مادر شهيد با صداي بلند و در حالي كه به عكس شهيد اشاره ميكرد، ميگفت: رضا عزيزم قربون گلوي پارهات شوم قربون دست بريدت شوم. مادر، من در مقابل تو حقيرم. هنوز هواي مادرت را داري؟ من ميدونم اين معجزه تو و ماه محرم است. يا حسين! يا حسين مظلوم ! يا ابوالفضل! يا حسين! تو قلب منو گرفتي. حالا اين جسم، ارزش زيارت تو را دارد يا نه فرق نميكند. اين حسين تو قلب منو گرفتي.
در اين لحظه حضور ملائكهها و روح شهيد و جوشش خون امام حسين(ع) در منزل به خوبي احساس ميشد طوري كه همراه با صداي هقهق گريه آقاي فيض و خانم هاشمي به خود آمدم و هر چه حاجت داشتم بر زبان آوردم. اشك از چشمان مادر و اطرافيان در حال پايين آمدن بود كه مادر شهيد ادامه داد: پسرم را دمكراتها سر بريدند، دستش را قطع كردند و هر چه از خوبيهاي او برايتان تعريف كنم هنوز كم است. چند وقت پيش يكي از همسايگان خواب شهيد را ديده كه در تابوت در حال طواف بارگاه امام حسين(ع) بوده كه براي يك لحظه نشسته و به اطرافيان گفته تابوت را به زمين بگذاريد بعد دو دستي محكم به ضريح چسبيده و از آقا خواسته تا مادرش را جهت زيارت بطلبد.
رضا عزيزم، امروز خواب همسايه تعبير شد. رضا جان، حسين جان اين معجزه شما بوده كه اينچنين زنجيروار همه چيز به هم مرتبط شود و يكبار ديگر عظمت شهيد و شهادت براي همه روشن شود.
بله درسته
چه چيزي باعث شد كه بدون اينكه ما، همسنگر رضا، از ثبتنام مادر دلسوخته شهيد در
خصوص سفر كربلا مطلع باشيم، همزمان آقاي فيض جهت خريد به مغازه برود و نهايتاً اين
كار خير صورت گيرد. كيست كه بتواند امدادهاي غيبي را رد كند؟! و از همه عجيبتر اين
بنده حقير مات و مبهوت مانده بودم كه اي خداي من چه كردهام كه چنين لطف و مرحمتي
شامل حالم شد كه در معيت سه سيد (خواهر هاشمي و حاج آقا فيض و مادر شهيد كه او نيز
سيده ميباشد) در چنين فضاي ملكوتي خود را ببنيم كه زبان به گفتن حاجتهايم باز
كنم.
آري همان شب سايهاي از يك جوان قدبلند به خوابم آمد و مرا ندا داد كه قرائت زيارت عاشورا را ادامه بده ماجراي روز گذشته به پاس خواندن هر روزه زيارت عاشورا بوده. با هيجان از خواب بيدار شدم به خود گفتم ممكن است آن سايه مربوط به شهيد رضا زنگنه باشد؟! شما چه ميگوييد؟
«نقل خاطره ازاكرم دارومي ـ مددكار بنياد شهيد كرج»
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری