خاطرات خودنوشت شهید« غلام رضا ترکیان » و همرزمانش؛ بخش اول
نوید شاهد البرز:
شهید«غلامرضاترکیان»
که نام پدر« علی» و مادرش« حاج بیگم» می باشد. در سال 1343 در شهر کرج به دنیا آمد
و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در دوران دفاع مقدس به جبهه مهران رفت
و جانانه در مقابل دشمن زبون جنگید و از میهن خود دفاع کرد و سرانجام در نوزدهم
آذر ماه 1364، بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به خیل همرزمان
شهیدش پیوست و پیکر پاکش در گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج به خاک سپرده شد.
خاطرات خود نوشت شهید « غلامرضا ترکیان» :
خاطرات دو سه روزه كه خبر حمله را به ما دادند نکاتی را پيرامون منطقه برايمان توجيه كردند.
به طور خلاصه بگویم ما را از گيلان غرب حركت دادند به سوی جنوب و از آنجا ما را به انديمشك آوردند و با مقداري اقامت در انديمشك چند نفر از برادران هم محلی و دوستان را در پادگان دو كوهه ملاقات كرديم و روز آخر كه بنا بود از انديمشك روانه خط بشويم با خبر شديم كه برادران طرح «لبيك يا امام» به پادگان «دو كوهه» تشريف آوردند و با اين خبر دو سه تا از برادران با عجله خودشان را به پادگان دو كوهه رساندند و از جمله برادرم محمد حسين تركيان را ديدند كه در آنجا با گروه طرح لبيك آمده ولي ديگر وقت گذشته بود و دير شده بود و ما نتوانستيم با برادرم ملاقات كنيم.
خلاصه ساعت 2 بعد از ظهر دوم اسفند ماه 1362، حركت دادند و بعد از گذراندن شهرهای بستان ، هويزه و چند شهر ديگر كه از ويرانگری و جنايتهای صدام به چشم مي خورد ديدن كرديم و از آنجا ما را به لب مرز آوردند و اينكه دارم اين خاطره را مي نويسم برادران شفيعي ، مختاری ، خدا بخشی و ديگر دوستان بنده هستند و هر كدام مشغول در يك هدف واحد و جهت واحدي حركت مي كردند.
بعضی مشغول تميز كردن اسلحه های خودشان و بعضي مشغول دعاي توسل هستند و من هم از اين فرصت پيش آمده را غنيمت دانستم و مشغول نوشتن شدم راستي وقتي كه خبر حمله را بما دادند نمي دانيد كه چقدر خوشحال شده بوديم از سرو كول همديگر بالا مي رفتيم نمي دانم كه چه مي شود گويي گردان ما هلي برد است يعني سوار هليكوپتر مي شود و پشت دشمن پياده مي شود ولي هنوز معلوم نيست.
ولي آنچه كه در نظر داشتيم انجام نگرفت و ما را عقب بردند و در بيابانهاي مرزي جنگي مستقر كردند آري شب فرا رسيد و ما با سرماي عجيبي روبرو شديم سرما كه از سوز آن موهاي بدن ما مانند يخ سيخ شده بود ولي چه كار مي شود كرد. امكانات نبود خلاصه شب را گذرانديم و روز بعد هم به شب انجاميد ما را سوار كاميونها كردند و بردند كه اينبار هلی برد كنند ولي هر چه منتظر مانديم باز هم صورت نگرفت و تا صبح ما سرمای عجيبی را تحمل كرديم و صبح ما را آوردند عقب و فعلاٌ هنوز ما را به حمله نبرده اند.
(ششم اسفند ماه 1362)
خاطره ای از روز ششم اسفند ماه 1362، دارم بدين قرار است كه ما را تقريباٌساعت 3 بعد از ظهر سوار بر هليكوپتر شديم و به منطقه جزيره مورد نظر رسيديم جايی كه در آن فقط آب و نيزار ديده مي شد. جسد های عراقی كه به دست توانای رزمندگان كشته شده بودند و ما را به يك ستون حركت در آمد و يك راكت انداخت و يكي از برادران شهيد شد و ديگری پايش قطع شد همين جور كه ستون حركت مي كرد بچه ها زخمی مي شدند و جایی كه براي پناه گرفتن نبود.
تا اينكه ما را در فرصت مناسب آوردند به جایی كه در آن چاههاي نفت زده بودند و خاكريز تقريباٌمناسبي بود.
هوا رو به تاريكي مي رفت و هوا بسيار سرد بود آنقدر سرد بود كه دندانها به لبها مي خورد لحظه اي نگذشت كه در فراز ما يك هليكوپتر خودی در حركت بود ولي چندي نگذشت كه دو هواپيماي دشمن آمد و با يك موشك آن هم در كنار جزيره انداخت و بسياري زخمي و شهيد شدند.
ساعت تقريباٌ 2 نصف شب بود كه ما را صدا زدند و گفتند: آماده شويد براي حمله وما هم در عرض چند دقيقه آماده شديم و سوار بر ماشينهای كمپرسي شديم و در خط مستقر شديم در نزديكيهای خط گودالهايی بود كه ما در آن سكونت كرديم و اينك كه صبح شده صداي آتش دشمن حتي براي يك لحظه هم قطع نمي شود و هواپيما های دشمن همينجور بمباران مي كنند در كنار ما همه جا را آب گرفته و فقط يك خيابان است كه ارتباط ما را به خط ربط مي دهد.
راستی اين را نگفتم لحظه ای كه سوار هليكوپتر شديم، هواپيمای دشمن به ماحمله كرد و دو دفعه هليكوپتر به زمين خورد و به حالت دوباره به پرواز در آمد اين جز عنايت خداوند متعال چيز ديگری نبود. در كنار جاده زخميها و كشته ها همينجور ريخته اند و منطقه جوری است كه نمی شود آنها را حمل كرد چون فقط با راه هوايی مي توانيم به خاك خودمان برويم چون تمام منطقه را آب فرا گرفته و اين هم تا شب نشود نمي شود آنها را حركت داد.
آري در سنگرهای عراقی پراز مهمات و جيره های خوراكی جنگی به چشم مي خورد و برادران هر يك مشغول خوردن يك چيز هستند بعضي ها هم از بس هوا گرم است در كنار بركه مي روند و سر و صورتي به آب مي زنند. خلاصه عراق از بس آتش دارد نمی شود حمله ای كرد شايد هم در بعضی از مناطق باتك های خود را كمي به عقب بكشند و يك پلي كه قبلاٌ گرفته بوديم آن را ديشب 7/12 از دستمان گرفتند شايد هم امشب حمله باشد و از وضع خود چنان اطمينان نداشته باشيم .
ادامه دارد...منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری