اشک شوق شهید به پای نامه ای ...
نوید شاهد البرز:
«شهيد اكبربابایی» در قريه دورافتاده «رحمت آباد» ابهر، دراول مهرماه 1339، متولد شد باتمام مشكلات وكمبودهاي موجود درآن قريه توانست پس از گذراندن دوران كودكي به دبستان راه يابد و تحصيلات خويش را تا پايان دبستان در روستاي خود و دورة راهنمائي را در شهرستان ابهر و به دور از خانواده و تك و تنها به پايان برساند و درهمان زمان مادر دلسوز و زحمتكش و مهربانش را ازدست داد و دنياي اودردبي مادري را درخود جاي داد و بعد ازپايان دوره راهنمائي به تهران مهاجرت نموده وبه منزل تنها خواهر خويش آمده و با ياري و همكاري آنها توانست باتمام ناملايمات و مشكلات بجنگد ودوران دبيرستان رابا نمراتي درسطح خوب به پايان برساند وموفق به اخذ ديپلم رياضي گردد.
اگرچه آرزوي شهيد بابایي رفتن به دانشگاه بود و سعي داشت ادامـه تحصيل بدهد اما جنگ تحميلي عراق عليه ايران طوري او را تحت تاثير قرار داد كه او خود را به ارتش جمهوري اسلامي ايران معرفي نمود و به خدمت زير پرچم خوانده شد و هنوز چندي ازخدمت سربازي او نگذشته بود كه در تاريخ بیست و هفتم شهریور ماه1360، در جبهه «دهلاويه سوسنگرد » به علت اصابت گلوله دشمن خوار وذليل به ناحيه سر وگردنش به درجه رفيع شهادت نائل آمد و او در راه خدا براي حفظ دين خدا و در راه وطن اسلامي جان بركف فداي ملت شد و پیکر پاکش در «امامزاده عبدالله کرج » به خاک سپرده شد.
نامه های ارسالی شهید برای خواهرزاده هایش:
بابك جان سلام:
برادر كوچولوي من ازاينكه برايم نامه نوشتي، خيلي ممنون هستم و آرزو دارم كه هميشه شاد و شنگول باشي و بتواني برايم نامه بنويسي و خبر سلامتي خودت و خانواده ات كه خانواده من هم هستند، بدهي.
بابك جان! اميدوارم كه درهمه وقتها شاد وخرم بودنت را درنامه بخوانم. برادر عزيزم! از اينكه نوشته بودي كه امتحانات را بخوبي تمام كردي من بي نهايت خوشحال شدم و آرزو دارم كه اين خوشحاليم وقتي قبوليت را مي شنوم چندين برابربشود. بابك جا! ازنامه ات بي نهايت خوشحال شدم ولي چيزي كه خيلي جلب توجه مي كرد كثيفي نوشته هايت بود. اميدوارم كه بعداز این دقت كني، بابك هيچ ناراحت نشو چون كه براي اولين بار نامه نوشتي پس سعي كن نامه بيشتر بنويسي تا دستت عادت كند و طريقه بهتر نوشتن را هم ياد بگيري اما كلأ نامه خوبي بود. از هر نظر نوشته بودي.
بابك جان! از اينكه عكس برايم فرستادي، خيلي تشكر مي كنم ولي اين را بدان من شما را دوست دارم در هركجا كه باشم و حتي اگر سالها شماها را نبينم باز هم فراموشتان نمي كنم ولي تنها دوست داشتن مسئله نيست، مسئله اين است كه خودت براي خودت باشي و تنها طريقه شناختن خود و ديگران فكر كردن و فراگيري علم است كه آن هم بدون مطالعه نمي شود پس خواهش من اين است كه هرچقدر مي تواني، بخوان و فكر كن.
بابك عزيز تو بايد جاي مرا پركني وكاري بكني كه با بابك گذشته كلي فرق داشته باشي. بايد همانند يك مرد
به وظيفه خودت آشنایي داشته باشي وكاري بكني كه بابات احساس بكند تو هم پسرش هستي
و هم برادرش. اگر كاري يا تكليفي داري بدون اينكه كسي تذكري بدهد در انجام آن پيش
قدم باش. تنها احساس مسئوليت انسان را به خودسازي مي رساند يعني اينكه اگر تو نسبت
به هركاري بي تفاوت و بي اعتنا باشي نا خودآگاه رفته رفته ديگر يك فرد بي اراده
و سست خواهي شدكه دراين صورت جنبه شكست راداري و نه جنبه پيروزي را ...
خوب! برادر عزيز! اميدوارم كه سرت را درد نياورده باشم و از اينكه اين چيزها را نوشتم! دلگير نباشي چونكه من برادر بزرگت هستم و آرزو دارم تو طوري بار بيایي كه وقتي مردم مي بينند خوشحال بشوند در آخر نامه سلامم را به تمام دوستانت برسان و در ضمن سلام دوستان را بهت مي رسانم. منتظر نامه ديگر هستم. برادرت اكبر بابایی
سلام مژگان جان:
سلام گوشه هاي تلخ وشيرينم و سلام تنها اميدم مژگان جان! از اينكه محبت كردي با نامه اي قلب يك سرباز دورافتاده را تسكين بدهي، خيلي ممنون هستم.
مژگان جان! نامه ات روز چهارشنبه دهـم تير ماه
بدست من رسيد يعني درست دو دقيقه بعد از نامه بابك البته من خيلي وقت بود كه منتظر
چنين روزي بودم كه بالاخره صبرم منتهي به اميد و حقيقت گشت.
مژگان جان! مي خواهم بگويم بجز اينكه تو بچه خواهرم هستي، برايم بهترين دوست نيز هستي چون هميشه دلم مي خواست كه دوستي كوچك و آگاه مثل تو داشته باشم و آخرش هم به آرزويم رسيدم باور كن كه نامه ات چنان پر معني و رمانتيك بود كه از خواندن هر جمله اش لذت مي بردم چنان حالت عجيبي به من دست داده بود كه موقع خواندن نامه احساس مي كردم كه خودت روبرويم ايستاده اي و داري صحبت مي كني و حس مي كردم كه يك چيزگلويم را فشار مي دهد و همه اين حالات از اين بود كه واقعأ نامه اي نوشته بودي كه در سطح يك ديپلمه بود.
مژگان جان! باور كن اینقدر لذت بردم كه براي يكي
از دوستان مي خواستم بخوانم، از شوق خوشحالي گريه ام گرفت البته اين گريه خوشحال
كننده و رسيدن به پيروزي بود چون فكرمي كردم دريك كاري پيروز شده ام بعد از اين
موضوع چند نفر جمع شدن وگفتند: دوباره براي ما هم بخوان و من با افتخار و غرور
برايشان خواندم.
يكي از دوستانم كه پسر خوب و آگاهي است، مي گفت: باور كن اكبر اينقدر تميز جمله بندي كرده است كه من فكر مي كنم يك ديپلمه نامه نوشته است ولي وقتي من گفتم كه امسال چهارم را تمام كرده است همگي حيـرت زده تعجب كردند و يكي از بچه ها مي گفت: اگر اين نامه مال من بود نمي توانستم جوابش را بنويسم چون خجالت مي كشيدم و من هم پز مي دادم و مي گفتم كه بچه ها تعجب نكنيد كه نامه خوب نوشته چون كه زحمت كشيده و كتابهاي زيادي مطالعه كرده است، باور كنيد؛ به جون همگي شما هرچقدر مطالعه مي كند، خسته نمي شود و تازه بهترين شاگرد كلاسشان و حتي بهترين دانش آموز مدرسه شان هست.
خلاصه اينكه اينقدر نامه جالبي بود كه من خودم هم تعجب كردم و وقتي نامه ات را مي خواندم احساس مي كردم روي ابرها نشسته ام و پرواز مي كنم اميدورام كه درنامه بعدي قبولـي خودت را بنويسي و خوشحالــم كني و درضمن مواظب باش كه اين قدر تعريفت مي كنم تنبل نشوي. من يقين دارم كه قبول مي شوي پس اين تابستان بهترين موقعيت است براي مطالعه و فراگيري علم اميدوارم كه حداقل روزي 5 ساعت برنامه مطالعه داشته باشي.
در ضمن خيلي ازاين كتابهاي بی محتوا را نخوان كتاب علمي، اجتماعي و داستانهاي به درد بخور بخوان كه بتواني براي خودت خودي باشي و مثل ماها بي خبر و ناآگاه بارنيایي ديگردراين باره توصيه نمي كنم چون كه خودت فكرداري و فكرمي كني.
اميدوارم كه درآينده اي نزديك پيروزيت را بينم البته مطالعه بدان معني نيست كه مادرت را باكار خانه تنها بگذاري، نه اين جوري نيست، اولين و نزديكترين كس انسان مادرش هست و تازه ماها همگي هدفمان خدمت به مردم هست، يادت باشد پدر و مادر جزیي ازمردم هستندكه در وجودماهم تاثير به سزایي داشتند.
مژگان جان! راجع به تلفن اولأكه ما چندهفته اي ديگراينجا نيستيم ما را تقسيم مي كنند و امكان دارد به شهر ديگري يا اينكه جبهه بفرستند آن موقع شماره تلفن برايت مي فرستم ولي در مورد نامه برايم زياد بنويس چون كه مي خواهم مدام از حالت با خبر باشم و بدان جهت اين را مي خواهم بدانم كه دراين تعطيلات تابستان چه كارهائي انجام دادی.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری