«بمانعلی» برای همیشه ماندگار شد...
نوید شاهد البرز:
«شهيد بمانعلي تركصفايي» در سال 1337، در يزد ديده به جهان گشود. شهيد در دانشگاه آزاد كرج در رشته زبان به تحصيل پرداخت. زمينه تخصصي ايشان در رشته زبان بوده و علاوه بر آن معلم قرآن نيز بود و به عنوان مسئول امور تربيتي در مدارس مشغول كار بود. ايشان به نماز جمعه و ادعيه از قبيل دعاي كميل و… بسيار اهميت ميداد. بسيار مردم دار و فروتن بوده و با خانوادههاي مذهبي رفت و آمد داشت. در بسيج محله شركت نموده و در مدارس نيز علاوه بر دبيري زبان، فعاليتهاي فرهنگي زياد داشت. وی بیشتر وقت خود را به به مطالعه اختصاص می داد و در مدرسه سنقر آباد ساوجبلاغ تدریس می کرد.
ايشان براي اولين بار به عنوان داوطلب بسيجي به جبهه سنندج اعزام شد و در روز اربعين شهداي مكه، هنگاميكه از سنندج به باختران براي نماز جمعه و راهپيمايي ميرفت، بين راه با ماشين گروهكها درگير ميشوند و اتومبيلي كه شهيد بمانعلي تركه صفايي و دوستانشان، درونآن بودند از روي پل سقوط ميكند و در بیست و یکم شهریور ماه سال 1366، ايشان به شهادت نائل ميگردد و مزار شهید گرامی در امامزاده محمد می باشد.
خاطره از تولد تا شهادت؛ روایت روزهای زندگی شهید در کلام مادر
شهید«بمانعلی ترک صفایی» اولین فرزند من بود که بعد از تولد زنده ماند، ازدواج که کردم بعد از ازدواج همه نوزادان من فوت می کردند. وقتی این فرزندم به دنیا آمد، خدا را شکر زنده ماند و ما نام او را بمانعلی گذاشتیم. به معنی ماندگار در پناه حضرت علی(ع) ... بمانعلی روزهای کودکی را زیر نوازش خانواده گذراند و بعد از بمانعلی من صاحب فرزندان دیگری هم شدم.
«بمانعلی» بزرگ شد و قد کشید و مردی شد. درسش را خوب خواند و معلم شد. ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر و یک فرزند پسر شد که حالا دانشجو هستند.
«بمانعلی» از همان بدو تولد نظر کرده بود. اخلاق خوبی داشت خیلی متواضع و مهربان بود و می گفت: من باید بروم جبهه و به دانش آموزها درس بدهم.
روزی که می خواست خبر جبهه رفتنش را به ما بدهد ، من فراموش نمی کنم . ما تازه از مکه برگشته بودیم و بمانعلی از مهمانهای ما پذیرایی می کرد بعد از رفتن مهمانها بود که به پدرش گفت: بابا من می خواهم به جبهه بروم. پدرش چند بار به جبهه رفته بود و بعد از جانبازی که کلیه اش را از دست داده بود دیگر نتوانست برود.
پدرش گفت : نه تو نرو... اگر لازم باشد من خودم باز می روم ولی تو نرو خواهر و مادرت به تو احتیاج دارند. من پسر دیگری هم دارم که خیلی خوب است و در بیمارستان کار می کند ولی بمانعلی فوق العاده بود. واقعا خدا شهدا را گلچین می کند.
پسرم وقتی برای آرام کردن اوضاع سنندج رفته بود در جاده سنندج شهید شد و همسرش و دو فرزندش در تهران زندگی می کنند.
پنج ماه از شهادت شهید نگذشته بود که پدرش سکته کرد و به رحمت خدا رفت. شهید «بمانعلی ترک صفایی» خیلی به پدر و مادرش اهمیت می داد هر وقت مهمونی به منزلش می رفتیم او و همسرش خیلی حرمت ما رو داشتند. در کارهای خانه خیلی به همسرش کمک می کرد.همه از«بمانعلی» به خوبی یاد می کنند . خدا را شکر می کنم که کسی نمی گوید؛ بد بود.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری