خاطرات گلوله باران در جزیره مجنون
نوید شاهد البرز:
شهيد نظر ميكند به وجه ا…
شهيد «محمدرضا آسان نگاه» فرزند «غلامحسين» در نهم شهریور ماه سال 1346، در روستاي اشتهارد در خانوادهاي زحمتكش و فداكار و مذهبي ديده به جهان گشود و پس از طي دوران كودكي خويش در آغوش گرم و پرمهر و محبت خانوادهاي مؤمن و متقي در 7 سالگي وارد دبستان گرديد و پس از اتمام دوره ابتدائي و راهنمائي ترك تحصيل نمود و در كوره آجرپزي مشغول به كار شد تا به اين وسيله گوشهاي از زحمات پدر را جبران نمايد و قسمتي از هزينه پربار زندگي را بر دوش گيرد.
شهید «محمدرضا آسان نگاه» بسيار مهربان و باگذشت بود و به همه احترام ميگذاشت. هميشه به ديگران ياري ميرساند. به والدينش بسيار احترام ميگذاشت. به صله ارحام بسيار اهميت ميداد و هميشه همه را دوست داشت.
شهيد «محمدرضا آسانگاه» در زمان اوج گيري انقلاب با وجود سن كمي كه داشت به همراه خانوادهاش در اكثر راهپيمائيها و تظاهرات شركت فعال داشت او با وجود سن كم در اكثر راهپيمائيها و تظاهرات بر عليه رژيم منحوس پهلوي شركت فعال داشت و پس از پيروزي هميشه در صحنه حضور داشت و به عضويت بسيج درآمد و با شهادتش سند رسوائي صداميان را امضا كرد.
در زمان جنگ تحميلي بارها عازم جبهههاي جنگ حق عليه باطل گرديد و سرانجام در تاريخ بیست وسوم اسفند 1364، در عمليات پيروزمند والفجر8 در فاو شركت نمود و پس از حماسه آفريني و رزم بيامان با دشمنان خدا به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و پيكر پاك و مطهر شهيد در منطقه باقي ماند و پس از سالها جستجوي بيوقفه و بي شائبه برادران زحمتكش گروه تفحص پيكر مطهر او به آغوش گرم خانوادهاش رجعت داده شد و در گلزار شهداي اشتهارد به خاك سپرده شد.
خاطرات شهید در جزیره مجنون و دوکوهه:
با درود به امام امت و با درود و سلام به ارواح پاك طيبه خدا و با درود رزمندگان جمهوري اسلامي ايران من در تاريخ پانزدهم مهر 1364، از كرج عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شدم. در تاريخ شانزدهم مهرماه 64 ، به روبروي پادگان دوكوهه رسيديم و از قطار پياده شديم و وارد دوكوهه شديم و بعد از اين كه سازماندهي شديم، ما را به گردان مديريت داخلي معرفي كردند و بعد از اين كه 25 روز در پادگان دوكوهه بوديم ما را در تاریخ هفتم آبان 1364، 64 به جزاير شمالي مجنون اعزام نمود.
خاطرات زياد است. در جزاير مجنون هر روز تبادل آتش بين نيروهاي خودي و دشمن ادامه داشت و هر روز و هر لحظه خمپاره و توپ هاي دشمن در نزديكي ما زمين ميخورد.
يك روز ساعت 12 ظهر بود كه ما برای آبتني رفته بوديم. در 200 متري سنگر يك دفعه دو عدد توپ و خمپاره در آب فرود آمد و تركش هاي آن از كنار پاي ما ميرفت و حتي از بالاي سر ما نيز ميرفت و نزديك بود تركش بخوريم يعني خمپارهاي كه در آب خورد که حدود 10 متر بيشتر با ما فاصله نداشت. اين ها همه امدادهاي الهي است كه نصيب حال رزمندگان اسلام ميشود.
يك شب سر پست نگهباني بودم كه ناگهان خمپاره دشمن در نزديكي ما به زمين خورد و حتي منفجر نشد.
در طول اين 20 روز كه در جزاير مجنون بوديم خاطرات زيادي وجود داشت كه به عرض ميرسانم:
يك روز ساعت 6 بعد از ظهر بود كه رزمندگان اسلام جهت نماز به حسينيه ميرفتند.من به توالت رفتم كه ناگهان صداي شليك گلوله توپ شنيده شد و چون كه با عراقي ها 3 كيلومتر فاصله داشتيم، صداي گلوله به گوش ميرسيد و در همين حال بود كه ديدم صداي سوت گلوله آمد و من در جا در توالت نشستم تا ببينم در كجا به زمين ميخورد. تقريباً اگر درست حدس زده باشم در 12 متري ما به زمين خورد. من خيال كردم كه خوب منفجر شد و ديگر تمام شد. من تا آمدم بلند شوم ديدم كه يكدفعه تركش توپ آمد و افتاد توي آب تشت و جري صدا كرد. من بلند شدم و از انجا دور شدم که حدود 2 متر از تانکر آب دور نشده بودم كه ناگهان يك تركش در جلوي پاي من افتاد و ديگري از بالاي سر من رد شد. من فوراً چراغ قوه را زدم و بطرف سنگر دویدم. اين يكي از بهترين خاطرات من است كه هرگز فراموش نخواهم كرد.
والسلام و عليكم و رحمته الله و بركاته
مورخه بیست نهم آذر ماه 1364
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری