سالروز شهادت شهید غلامعلی ابراهیمی
يك شب قبل از شهادت غلامعلی خواب ديدم؛ 2تا خانم آمدند؛ يكی از آنها مقنعه سبز به سر كرده بود و ديگري سفيد به من گفتند: بلند شو، بلند شو، مگر تو نمي داني كه پسرت شهيد شده؟ گفتم: نه. گفتند: بيا برويم. با آنها جلوی در رفتم، ديدم؛ 2نفر آنجا بود که يك نفر آنها عباي سبز داشت و يكي ديگر آبي. گفتم: اين ها كي هستند؟ اين پیکر کیست؟ فکر می کنم آن دو نفر از ائمه بودند. به من گفتند: اين جنازه پسر خودته که شهید شده، مگر نمي داني؟!
شهیدی که در خواب ائمه خبر شهادتش را به مادر می دهند


نوید شاهد البرز:

"شهيد غلامعلی ابراهيمي" در سال پنجم خرداد 1350 در روستاي كوه تپه واقع در بيجار به دنيا آمد.تحصيلات ابتدايي را در دبستان شبانه روزي كوه تپه تحصيل كرده و به علت آمدن به روستاي علي آباد گونه كلاس چهارم ابتدايي را در دبستان رستگار ولدآباد بزرگ تحصيل كرد و بعد از كلاس چهارم به علت مخارج خانواده مجبور به ترك تحصيل شد و به علت نبود پدر كه از همان دوران كودكي وي فوت كرده بود، سعي كرد، در آمدي براي خانواده خود تهيه كند و كمك خرجي براي مادرش شود. پس در نانوايي علي آباد گونه به مدت پنج سال مشغول به كار گشت كه در همين سال ها بود كه در سن 16 سالگي به علت علاقه فراواني كه به جبهه داشت، شناسنامه خود را دستكاري كرده و سن خود را بالا برده و به عنوان پاسدار وظيفه به منطقه بانه كردستان اعزام گشت و به مدت يك سال در جبهه كردستان شجاعانه جنگيد.

شهيد در رويارويي كه با دشمن متجاوز داشت يك روز كامل دوام آورد و روز بعد بر اثر اصابت گلوله بر ناحيه گردن به شهادت رسيد.

نقل قول از مادر بزرگ شهید :

ايشان هيچ وقت به كار كسي كار نداشته و زیاد سخن نمی گفت و بيشتر اوقات خود را فكر كردن مي‌پرداخت. فردي مؤمن كه هيچ گاه نماز و روزه خود را ترك نكرد. هيچ گاه در عدم انجام وظيفه كوتاهي نكرد و به مردم كمك مي كرد. آخرين باري كه با مادرش ديدار كرد به مادرش توصيه كرد كه اگر از جبهه بازگشتم كه هيچ و گرنه عكسي را كه تازه انداخته ام را در حجله ام بگذاريد و تنها كلمه اي كه مادرش براي شهادت فرزندش به زبان آورد اين بود كه او خيلي خوب بود و انسان هاي خوب لياقت شهادت را دارند.

پسرم! هيچ وقت دوست نداشت كه مرا گريان و يا ناراحت ببيند و هميشه به من مي گفت: مادرم تو نيز مانند حضرت زهرا (ع) و زينب كبري صبر پيشه خود كن و گريه نكن.

خاطره با خبر شدن از شهادت از زبان همسر برادر شهید:

بسم الله الرحمن الرحيم

آن روز ما از شهادتش خبر نداشتیم، از بنیاد شهید به منزل عموی شهید آمده بودند و خبر شهادت شهید را داده بودند و زن عموی شهید هم به مادر شهید خبر شهادت غلامعلی را می دهد و ساعت یک ونیم ظهر بود که پیکرش را تشییع کردند.

آخرین دفعه ای که به مرخصی آمده بود، به مرخصی رفته بود و عکس گرفته بود و به مادرش هم گفته بود که این عکس را ببر و توی امامزاده محمد بگذار.

غلامعلی پسر سربراه و مومنی بود، بسیار در کارهای خانه به مادرش کمک می کرد. همیشه به مادرش می گفت : من شهید می شوم.

سه روز مانده به به ماه محرم تماس گرفت و گفت برایت نامه فرستادم، هنوز نامه اش نرسیده بود که در روز اول ماه محرم پیکرشهید را آوردند.

خواب مادر شهید قبل از شهادت فرزندش:

يك شب قبل از شهادت غلامعلی خواب ديدم؛ 2تا خانم آمدند؛ يكی از آنها مقنعه سبز به سر كرده بود و ديگري سفيد به من گفتند: بلند شو، بلند شو، مگر تو نمي داني كه پسرت شهيد شده؟ گفتم: نه. گفتند: بيا برويم.

با آنها جلوی در رفتم، ديدم؛ 2نفر آنجا بود که يك نفر آنها عباي سبز داشت و يكي ديگر آبي. گفتم: اين ها كي هستند؟ اين پیکر کیست؟ فکر می کنم آن دو نفر از ائمه بودند. به من گفتند: اين جنازه پسر خودته که شهید شده، مگر نمي داني؟!

صبح كه از خواب بيدار شدم، خبر شهادتش را براي من آوردند. 4ماه هم بود كه به مرخصي نيامده بود.

يك شب ديگر خواب ديدم زنگ خانه را مي زنن، بلند شدم در را باز كردم. ديدم؛ غلامعلي آمده و تو دستش يك كاسه مسي هست كه دورش تمام نوشته بود و داخلش هم حلوا بود. گفت: مادر من پدرم را به مکه بردم. اين كاسه مسي را از آنجا برايت آورديم، بيا اين را بگير. انشاءالله كه قسمت تو هم بشود و مشرف شوی. گفتم: مادر جان! من كه پول ندارم. گفت: خدا كريم است. انشاءالله كه مي رساند. اصلاْغصه پول را نخور كه از خواب پريدم.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده