سالروز شهادت شهید یونس ملک زاده ؛ زندگینامه +عکس
در آخرین برخوردش در حال خداحافظی که عازم جبهه بود، شهادت در سیمای درخشانش خوانده می شد به مادرش می گفت: مادر آخرین بار است که شما را میبینم . در حالی که از زیر قرآن بدرقه می شد، گاهی خنده و گاهی گریه می کرد سیمای نورانیش گواه بر سر درونش بود و علت هر دو را اشتیاق تعبیر می کرد ...

شوق اشتیاق در چهره نورانیش موج می زد؛ زندگینامه +عکس

نوید شاهد البرز:

"شهید یونس ملک زاده" فرزند علی در سال 1342 در شهرستان ساوجبلاغ روستای عرب آباد قوهه در خانواده ای مذهبی و از اقشار متوسط جامعه پا به عرصه گیتی نهاد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست و با این نکته بسنده می کنم که موفق به تحصیل علم و ورود به مدرسه نشد، اما با اراده خوبی که داشت، خواندن و نوشتن را آموخت.

در سنین نوجوانی به کسب مهارت در زمینه های فنی روی آورد و در این باب فعالیت هایی کرده و تجربیاتی در رشته های مختلف فنی – صنعتی در حد عموم امور ساده که در توان او بود، اندوخت و از طریق کسب روزی حلال روزگار می گذراند. در راهپیمایی های انقلابی به همراه خانواده شرکت فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب نیز به خیل عظیم بسیجیان پیوست و به ندای رهبر انقلاب لبیک گفت و در جمع بسیجیان فعالیت های مختلفی انجام می داد. تا این که پس از مدتی در سال 62 داوطلب اعزام به جبهه گردید زیرا به گفته خود معتقد بوده است که در شرایط اضطراری جنگ در بستر مردن و آسوده بودن برای یک بسیجی ننگ است و شهادت را سعادت می دانست. از طریق سپاه پاسداران و به صورت داوطلب به جبهه شتافت دو در منطقه کردستان نبرد با دشمن دون گردید و پس از چند ماه نبرد بی امان در منطقه سردشت و محورهای بوکان مهاباد بانه در ششم تیرماه سال 62 در یکی از عملیات پاکسازی به لقاء حق شتافت و ره سرخ حسینی را برگزید و به سعادت ابدی رسید.

بنقل از مادر شهید است که:

انقلاب که پیروز شد، یونس شیرینی خرید و به همه محل و اقوام شیرینی داد. از شوق یروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بسی خوشحال بود و حتی شبها به خانه نمی آمد.بیشتر اوقات به مردم کمک می کرد و تا اینکه خود را به سپاه پاسداران معرفی نمود و آنها اورا پذیرفتند، لباس سپاه را بر تن کرد و یکی از پاسداران جان بر کف سپاه شد.

به من می گفت: این لباس را میپوشم تا به مملکتم خدمت بکنم و این خدمت را در کردستان مظلوم به بهترین نحوه با ایثار جانش به منصه ظهور نهاد. هر گاه به مرخصی می آمد در ابتدا به بیمارستان سری می زد و از مجروحین جنگ عیادت به عمل می آورد.

در آخرین برخوردش در حال خداحافظی که عازم جبهه بود، شهادت در سیمای درخشانش خوانده می شد به مادرش می گفت: مادر آخرین بار است که شما را میبینم .

در حالی که از زیر قرآن بدرقه می شد، گاهی خنده و گاهی گریه می کرد سیمای نورانیش گواه بر سر درونش بود و علت هر دو را اشتیاق تعبیر می کرد .

آنچه شهید ملکزاده بدان تکیه داشت دعا به جان حضرت امام و عزیزان رزمنده و شهدای بزرگوار بود .

شوق شهادت در چهره نورانیش موج می زد؛ زندگینامه +عکس

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده