چند روز خاطره نویسی از شهید تخریب چی در جبهه؛ شهید علیرضا باغجری
نوید شاهد البرز:
خاطراتی که به قلم خود شهید یادداشت شده است، چنین است:
امروز هشتم اسفند 1361 فرمان داده شد، چادر بزنیدکه ما شروع به انجام دستورات کردیم. مشغول کار چادر زدن بودیم که اذان گفتند و ما دست از کار کشیدیم و بسوی مسجد راه افتادیم. یک لحظه صدایی به گوشمان رسید که بچه های رزمنده گفتند هواپیمای دشمن آمده است.
بعد از اینکه نماز را با جماعت خواندیم به سر کارمان برگشتیم و تا شب کار چادر را به پایان رساندیم.
نماز مغرب را خواندیم و بعد با بچه ها سر سفره نشسته بودیم و شام می خوردیم که یکی از رزمنده ها رفت و رادیو را روشن کرد و همینکه رادیو راه افتاد خبر منهدم کردن هواپیما عراقی اعلام شد و ما با خوشحالی رفتیم برای خواب آماده شدیم.
امروز روز نهم اسفند که فرمانده لشکر محمد رسول الله برادر"حاج همت" برایمان سخنرانی کرد و شب قبل هم برادر "جعفر جحرودی" برایمان سخنرانی کرده بود. در سخنرانیها گفته شد که عملیاتی در پیش است.
امروز دهم اسفند ما با هم به بالای تپه روبروی مقر رفتیم و آنجا با مین های بسیاری مین گذاری شده است و ما آنها را با چاشنی الکتریکی منفجر کردیم و بر گشتیم.
امروز روز 20بیستم اسفند است، بعد از ظهر چند تا از بچه های گروه انفجارات را به میدان مین بردند. برای انفجار در پشت میدان مین ما را توجیه کردن تا در شب آنها را برای بچه ها منفجر کنیم که راه باز شود و بچه ها بتوانند از معبر عبور کنند.
امروز ساعت روز بیست و یکم اسفند 1361 4:30 بچه ها به میدان رسیدن علامت داده شد و خدا رو شکر کالیبر کار کرد و انفجار شروع شد. صدای مهیب انفجار به گوش می رسید.
امروز بیست و دوم اردیبهشت 61 یکی از هواپیما های دشمن در اسمان ایران پدیدار شد. که بچه های فدافند، هواپیما را سرنگون کردند و بعد از ظهر خبر رسید که هواپیمایی که آمده بود و 22 نام داشت و سرنگون شد و خلبان او اسیر شد.
امشب بیست و سوم اسفند شصت و یک است و امشب برای خواندن دعای توسل به مسجد رفتیم و بساط دعای توسل به پا بود ما هم به فیضش رسیدیم. بعد از دعا به چادر هایمان رسیدم و با بچه ها شام خوردیم . بعد از شام برای هوا خوری بیرون رفتیم و به طرف جایگاه چای رفتیم و بعد به چادر المهدی رفتیم ، در اینجا چادرها به اسمهای مختلفی نام گذاری شده است.
چادر المهدی، چادری بود که همیشه بساط دعا و روضه آنجا بر پا بود و آن شب در بین مهدی بیا، مهدی بیا یکی فریاد زد. مهدی زهرا را در آنجا دیده است آن شب تا صبح بچه ها شب زنده داری کردند.
وهمه
فریاد یامهدی بیا مهدی بیا به یک بار یکی صدازد دیدم دیدم امام زمان ومهدی زهرا را
دران شب امام زمان را بچه ها دیده بودند و تا صبح زنده داری کردند.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری