فرزندانم طوری تربیت شود که برای مکتب اسلام افتخار آفرین باشند
نوید شاهدالبرز: گاهي اوقات شايستگي انسان ها تنها در بودنشان مشخص نمي شود، بلکه چگونه آمدن و چگونه بودن و چگونه رفتن آنها، نشان از بندگي و بالندگي شان دارد. افرادي به دنيا مي آيند که علاوه بر گذراندن زندگي به بهترين و قشنگ ترين صورت ممکن، زيبا و تحسين برانگيز! گاهي هم اعجاب انگيز! رخت از جهان مي بندند و در ادبيات ديني و ملي ما شهيد نام مي گيرند. شهدايي که وقتي ورق ورق زندگي شان را مي خواني، وقتي تصوير منش و کردارشان را در ذهنت متصور مي شوي، وقتي واژه واژه قصد مي کني، برايشان بنويسي؛ متوجه کرامت و عزت خدايي شان مي شوي. به راستي آنها جايگاهي به عظمت انسان و مقامي به شرافت خليفة اللهي دارند. جايگاهي که شايد قلم در توصيف و تشريح آن کلک زبان بريده اي باشد که هرگز رسا و شيوا نتواند از عهده وظيفه اش برآيد. مقامي که تاجي الهي است براي اشرف مخلوقات بودنشان.
"شهید یونسعلی رنجبرپور" فرزند حبیب در تاریخ بیست و ششم فروردین 1330 دریکی از روستاهای منطقه ساوجبلاغ متولد شد. خانوده ای نسبتا پر جمعیت بودند و وی در همان روستا برای تحصیلات به دبستان رفت. در سن 12 سالگی مادر عزیزش را از دست داد و بعد از فوت مادر اوضاع منزل از نظم خاص خود خارج شد و شهید ناچار شد، به منظور سازماندهی اوضاع اقتصادی منزل و یاری پدر به کارو فعالیت رو آورد. از این رو در کارخانه ای در شهر نظر آباد مشغول کار شد و تحصیل خود را در مدرسه شبانه ادامه داد. در این شرایط دشوار موفق به اخذ مدرک دیپلم گشت و در کنار آن لحظه ای نیز ارگان و تلاش غافل نبود. پس از اخذ دیپلم پیوند مقدس ازدواج برقرار کرد و خداوند یک فرزند به ایشان عطا کرده بود که به خدمت نظام وظیفه رفت و پس از طی این دوره خدمت مجددا درکار خانه مشغول کار شد. به دلیل علاقه ای که به تحصیل علم داشت دردانشسرای تربیت معلم شرکت کرد و پس از پذیرفته شدن در شهر قزوین بعد از ساعت کاری کارخانه که تا 5 عصر بود، به دانشسرا رفت و ساعت 12 شب به منزل باز می گشت که بین محل کار و تحصیل وی حدود 90 کیلومتر فاصله بود و او به شوق یادگیری آن را به خود هموار می کرد.
پس از اخذ مدرک فوق دیپلم به شغل شریف آموزگاری مشغول شد و این مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب اسلامی که ایشان دانش آموزان و دوستان را به تظاهرات و حرکت علیه رژیم پهلوی تشویق و تبلیغ بسیار می نمود و در راهپیماییها هیجدهم و بیست و دوم بهمن ماه سال 57 در تهران حضور داشت و پس از پیروزی انقلاب از اولین اعضای آموزشی بسیج در محل خود بود و در نگهبانی از مال و امنیت مردم محل تلاش بسیار در لباس بسیجی داشت. در چند مرحله درگیری با منافقین و طرفداران بنی صدر خائن آسیب بسیار دید و چند روز در بیمارستان بستری بود مدتی در زندان قزلحصار بازداشت بود که با تلاش شهید بنی جمالی عضو دادسرای کرج آزاد شد .
سپس باداشتن 4 فرزند راهی جبهه های نبرد گردید، از طرف سپاه به جبهه اعزام شد و به مدت 3 ماه جنگید و مبارزه کرد و پس از برکناری بنی صدر خائن مجددا به جبهه رفت و در آزاد سازی بستان شرکت جست و پس از ان در کلاس حضور یافت. اما عشق جهاد او را بر آن داشت تا در عملیات بیت المقدس نیز حضور یابد و در تیپ محمد رسول الله، مزار مطهرش در بهشت رضای شهر نظر آباد میعادگاه یاران و دوستان است.
فرازی از وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
امام را دعا کنید سلام بر خمینی بت شکن سلام بر یگانه مردی که در این زمان اسلام راستین را بر دنیا معرفی کرده ای مردم قدر این مرد دنیا را بدانید که خداوند متعال نعمتی است که بر ما لطف فرموده، در ضمن من خیلی ارزو داشتم که امام عزیز را زیارت کنم ولی چون که این سعادت نصیب من نشده و حالا که در جبهه هستم و اگر کسی از شماها توانستید، به این دیدار برسید سلام پر از مهر و محبت مرا به ایشان برسانید.
شهادت کار هرکس نیست ممکن است من هم از آنهایی باشم که افتخار شهادت را نداشته باشم اگر خدانصیب کرد و من شهید شدم، فرزندانم طوری تربیت شوند که برای مکتب اسلام افتخار آفرین باشند مبادا بچه های مرا کوچک بشمارید؛ امیدوارم که بچه های من راه مرا و تمام شهیدان را ادامه دهند و هیچ وقت زیر بار ظلم نروند. اگر من به افتخار شهادت نائل آمدم در صورت امکان اگر جنازه ام بدستتان رسید، لباس های خونی مرا نگاه دارید تا هر وقت چشم بچه هایم به انها می افتد، خشمشان نسبت به کافران دشمنان اسلام افزون شود .
و توی ای منافق بدان که هدف من به خاطر مادیات نبوده بلکه بهترین زندگانی را در این دنیا داشته ام و تنها سعادت در اخرت بود که مرا به این را ه کشاند و این را می دانم که گفته قران حق است که می فرماید:
" صم بکم عمی فهم لایرجعون " آنان کرو گنگ و کورند و از ظلالت خود بر نمی گردند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
مرگ بر امریکا و دشمنان اسلام نابود باد کفرجهانی