مروری بر سیره و حیات شهیدرضا آقا باقری در پنجاه وششمین سالروز تولد+ عکس
نوید شاهد البرز:
در قاب شفق شكفت سيماي شهيد برخاست سرود سرخ از ناي شهيد
بر ظلمت شب چون سيل جاري شد خلق تا شهر سپيده رفت با پاي شهيد
در هفتم اردیبهشت سال 1340 در تهران و در خانوادهاي مذهبي كودكي ديده به جهان گشود كه وي را رضا ناميدند. او پنجمين فرزند خانواده بود و برخوردار از تربيتي بر مبناي اسلام كه شخصيت اصليش را ميساخت و روحياتش را رفته رفته شكل ميداد. در قالب جسم پنهان ميكرد در مقطعهايش حساس به خودنمايي بپردازد.
"شهید رضا آقا باقری" پس از طي مراحل كودكي، سال 47 به مدرسه رفت و با علاقه سالهاي ابتدايي و راهنمايي را با توجه با اينكه هوش و قدرت درك بالايي كه داشت با موفقيت به پايان رساند و به دبيرستان راه يافت و در ضمن تحصيل به مطالعه كتابهاي علمي و مذهبي پرداخته و كمكم به مسايل بغرنج اجتماعي نيز وقوف مييافت و با توجه به روح حساسي كه داشت از اين همه ظلم و جوري كه حاكم بر محيط اجتماع و از جمله دبيرستان بود، رنج ميبرد. ظلمي كه بين مستضعفين و مستكبرين اعمال ميشد و به كلاسهاي درس نيز راه يافته و او هميشه معترض به اين امر بود كه حتي يكسال را به همين دليل مردود گشت و از همان ابتداي نوجواني تنها محور فكريش بيچارگان و دردمندان مستمند بود و ديدن اين همه افراد گرفتار و بيبضاعت او را شديداً رنج مي داد و قلب مهربانش را به درد ميآورد به طوري كه حتي از پول توجيبي و لباس تنش در زمستان سرد در حالي كه خود نيز احتياج داشت، براي ياري رساندن به آنان دريغ نميكرد و از روح فتوت و مردانگي و سخاوت و بخشش بيش از حدي برخوردار بود كه تحسين همگان را برميانگيخت. وي هيچگاه و در هيچ موارد خود را مطرح نميكرد و هميشه راحت ديگران را بر خود ترجيح ميداد و اين صفات خاصه او بود كه از ايمان قلبيش سرچشمه ميگرفت چرا كه او از همان كوچكي با اسلام آشنا گشت و خو گرفت و با قرآن و دعا مأنوس شد و با شركت در جلسات مذهبي بخصوص مراسم عزاداري امام حسين(ع) سعي در رشد هر چه بيشتر ابعاد فكري و اطلاعات ديني و مذهبياش داشت. او اعمال عباديش را از بالاي سن شرعي آغاز نمود و از علائقش مطالعه و وروزش و تئاتر بود كه فعاليتتهايي نيز در اي زمينه داشت و اوقات بيكاريش را پر ميكرد.
وي سالهاي آخر دبيرستان را ميگذراند كه بذر انقلاب پوسته تركاند و شروع به رشد نمود كه رضا نيز چون ديگران در رویشش سهم بسزايي داشت. او فعاليتهاي سياسياش را از سال 56 با پخش اعلاميههاي امام و شعارنويسي شروع كرد و در چاپ و تكيثر آن با كمك عدهاي از برادران روحاني نقش داشت و درآن جو اختناق شديد بيباكانه اعلاميهها را از چاپخانه به نقاط مختلف برده و پخش ميكرد و هر چه بيشتر ميرفت تلاشهايش نيز افزونتر ميگشت. او ديگر تمام اوقاتش صرف اهداف انقلاب ميشد و كمتر استراحت داشت، چنانچه خود ميگفت: آنچنان علاقمند و سرگرم شدم كه ديگر خواب و خوراك را نميفهمم و اگر چند روز نخوابم و غذا نخورم باز قدرت دارم كه ادامه بدهم...
در بیشتر تظاهرات حضور داشت كه از اهم آن راهپيماييها عيد فطر و تظاهرات 17 شهريور (جمعه سياه) روزهاي 21 و 22 بهمن را مي توان نام برد كه وي در آن روزهاي اوجگيري و هياهوي انقلاب، در ميدان امام حسين و تسخير پادگان قصر نقش پرتحرك و مؤثري داشت و آنگاه بعد از پيروزي انقلاب در ادامه فعاليتش در مسجدجامع محمديه و سپس دادستاني كل مشغول انجام وظيفه شد كه در دستگيري مفسدين فيالارض و عناصر فساد مثل ساواكيها فعاليت ميكرد و چندي بعد مجدداً به ادامه تحصيل پرداخت و پس از شروع جنگ با اين كه از خدمت سربازي معاف شده بود به فرمان امام داوطلب اعزام شد و در برابر مخالفت خانواده چنين اظهار نمود؛ اگر من و امثال من به جبهه نرويم چه كسي برود و برايم تفاوتي ندارد كه پنجاه سال ديگر زنده باشم يا نباشم بايد از اسلام و وطن در مقابل تجاوز دشمن به مال و ناموس مردم دفاع كرد. از اين رو در اوايل خرداد سال 61 عازم جبهه گشت و در تيپ حضرت عليابن ابيطالب(ع) (17 قم سابق) و در ايستگاه حسينيه مشغول انجام وظيفه شد. باري حدوداً شش ماه در جبهه هاي حق و باطل به نبرد پرداخت و در خلال اين مدت نامههايي نيز ارسال ميداشت كه تماماً جنبه ارشادي و هدايت داشت از جمله در نامه مورخ چهاردهم تیر شصت ویک
خطاب به مادر قهرمانش چنين مينويسد: مادرجان، دوست ندارم ناراحت باشي از اينكه من در كنارت نيستم، هر موقع احساس ناراحتي كردي، به مادران شهدا اين وارثان گرانقدر انقلاب فکر کن كه آنها هم پسرشان برايشان عزيز بود و عمري را برايشان گذرانده بودند.
در نامه مورخ چهارم تیر 1361 به پدر بزرگوارش چنين مينويسد: پدرجان ما تا آخرين نفس براي گرفتن انتقام خون عزيزانمان ميجنگيم و تا سرنگون كردن رژيم آمريكا بعث صدام از پا نخواهيم نشست.
در جايي ديگر به تاريخ هفدهم شهریور1361 ميگويد: پدر عزيزم، آمدن به جبهه سعادت ميخواهد و حال كه خداي مهربان اين لطف را به من كرده و اين اجازه را داده كه چند روزي در خدمت برادرانمان باشيم از اين رو حيفم ميآيد كه اينجا را ترك كرده و براي مسايل فرعي از اين سعادت محروم شوم. البته درس به جاي خودش، به قول امام جبهه دانشگاه انسانسازي است. اينجاست كه انسان درس زندگي، درس مقاومت و ايثار و غيره را ميآموزد.
رضا در طي اين مدت 2 بار جهت مرخصي و ديدار به تهران آمد و مجدداً به جبهه بازگشت و يك ماه قبل از شهادتش در منطقه عين خوش خدمت ميكرد كه در حين عمليات محرم در پاسگاه شرهاني ايشان مجروح شده و به بيمارستان سعدي شيراز انتقال مييابد. كه پس از چهار روز بستري بودن در شيراز سرانجام در تاريخ بیستم آبان 1361 به فيض شهادت نائل گشت و روح پرفتوحش به اعلي عليين راه يافت و بار ديگر اين چنين عاشقي سرمست از باده تقوي قلب پرمهرش را صادقانه و خالصانه تقديم راه معبود نمود كه شهد شيرين شهادت گوارايش باد .